بامداد سهشنبه 10 فوریه شهر وارنامبول را ترک میکنیم و پشت به اقیانوس، به سوی شمال، بهسوی داخل خاک استرالیا میرانیم. مقصدمان جاییست بهنام "هالز گپ" Hall’s Gap. هر چه از اقیانوس دورتر میرویم هوا گرمتر و خشکتر میشود. پیوسته باید مواظب باشیم که راهنمای جیپیاس ما را به انتخاب خود به جادههایی که نمیخواهیم نکشاند.
از جادهی C174 به جادهی B140 میافتیم و سپس از یک راه فرعی و باریک بهسوی شهر دانکلد Dunkeld میرانیم. اندرو در برنامهی سفرمان نوشتهاست که در این شهر رستوران بینظیر هتل رویال The Royal Mail Hotel restaurant هست که هر جایزهای را که فکرش را بکنید برنده شده، در فهرست ده رستوران نخست استرالیا جا دارد، و "برای منوی غذا و فهرست شرابهای آن میتوان جان داد"! اما او اضافه کرده که بدون رزرو قبلی کسی را راه نمیدهند، و ما هیچ به فکرش نبودهایم و میزی رزرو نکردهایم. پس دانکلد را پشت سر میگذاریم، به جادهی C216 میافتیم و به راه خود میرویم.
این جاده از دل "پارک ملی گرامپیانز" Grampians National Park میگذرد. پارک وسیعیست به مساحت 1700 کیلومتر مربع پر از جنگل و کوه و رود و دریاچه و دیدنیهای بیشمار. از همان آغاز ورود به پارک شکل دو قلهی کوتاه در آن دور دست نگاهمان را بهسوی خود میکشد. این دو شبیه دو پیکرهی ابوالهول هستند که در کنار هم آرمیدهاند. یکیشان Mount Abrupt نام دارد و دیگری Mount Surgeon. کمتر از 10 کیلومتر پس از دانکلد به کورهراهی میرسیم که بهسوی این قلهها میرود. در پارکینگ کنار جاده میایستیم، یکی از همراهان در ماشین میخوابد، و ما بقیه قصد کوهنوردی داریم. اما در ابتدای کورهراه بر تابلویی نوشتهاند که رفت و برگشت تا قله دستکم سه ساعت طول میکشد، و باید کفش خوب و خوردنی و نوشیدنی بههمراه داشت. ما کفش مناسب نداریم و نمیتوانیم رفیقمان را نیز این همه مدت در کنار جاده رها کنیم. نیم ساعت میرویم و سپس بر میگردیم. آفتاب داغ است. این خود پیادهروی سودمندی بود.
جاده بهسوی شمال میرود و در سمت راستمان دشت بزرگ و سرسبز و بیانتهایی گسترده شدهاست پر از آبگیرها و کشتزارها. اینجا و آنجا میایستیم و تماشا میکنیم و عکس میگیریم.
آبشار سیلوربند
نزدیک مقصدمان، از کنار دریاچهی بلفیلد Lake Bellfield جادهای فرعی بهسوی یکی از دیدنیهای منطقه بهنام آبشار سیلوربند Silverband Falls میرود. سه کیلومتر در آن پیش میرویم، ماشین را در پارکینگ کنار جاده میگذاریم و بهسوی آبشار میرویم. روی تابلویی نوشتهاند که رفت و برگشت چهل دقیقه طول میکشد. کورهراهیست در دل جنگل و کنار یک جویبار خشکیده. پس آب آبشار به کجا میرود؟ هوا خشک است و آفتاب میسوزاند. در طول کورهراه اینجا و آنجا تنههای درختان عظیمی را میبینیم که سوختهاند و بر زمین افتادهاند و زغال شدهاند. پیداست که آتشسوزیهای مکرر جنگلهای استرالیا اینجا را هم بینصیب نگذاشتهاست.
تند میرویم و بیست دقیقه نشده که به پایان مسیر میرسیم. روبهرویمان در انتهای دره دیوارهی سنگی بلندیست که باریکهی جوی آبی از بالای آن میریزد. همین است آبشار سیلوربند! خشکسالی آبی بر این آبشار نگذاشته و آنچه میریزد چند متر دورتر از پای آبشار در زمین فرو میرود. بوی گندی بینیمان را میآزارد و دوستان کشف میکنند که لاشهی یک کانگورو در پای آبشار افتادهاست. در این کشور کانگورو تا این لحظه هیچ کانگورو ندیدهایم، و این یکی هم که مرده در آمد!
در راه برگشت یکی از همراهان به توریستهای دیگری که بهسوی آبشار روانند میگوید که آنجا هیچ دیدن ندارد. آنان خندهای تحویلمان میدهند، اما باید بروند و خودشان ببینند.
هالز گپ
دو ساعتی از ظهر گذشته که به Hall’s Gap میرسیم. تصمیم میگیریم که پیش از رفتن به خانهای که برایمان رزرو شده به مرکز اطلاعات گردشگری برویم و ببینیم که در این اطراف چه میتوان کرد و چه میتوان دید. خانمهای راهنما سرشان شلوغ است و رفتار مهرآمیزی ندارند. هر چه هست، دستگیرمان میشود که با این چند ساعت وقتی که تا شب برایمان مانده کار زیادی نمیتوانیم بکنیم و تنها شاید برسیم دو یا سه جای دیدنی را ببینیم.
این منطقه، و شهرهای کوچک آن نیز، مانند برخی جاهای نیو زیلند، در میانهی سدهی نوزدهم و به هنگام تب طلا و هجوم جویندگان طلا آباد شدهاند، و سپس در دورههایی جمعیتشان بهسرعت کاهش یافتهاست. "هالز گپ" بنا بر سرشماری 2011 تنها 613 نفر جمعیت داشته و اغلب اینان از پول گردشگران نان میخورند. اینجا یک باغ وحش معروف دارد با نزدیک 150 گونه از جانداران. در پارک ملی مسیرهای پیادهروی، دوچرخهسواری، کوهنوردی، و سنگنوردی فراوانی هست؛ میتوان در دریاچههایش ماهیگیری کرد، یا از بالای صخرههایش با بادبادک پرواز کرد. اما ما برای هیچیک از اینها وقت نداریم. در نخستین آخر هفتهی ماه مه هر سال نیز اینجا جشنوارهی خوراک و شراب بر پا میشود، ولی، خب، اکنون فوریه است! قدیمیترین مرکز فرهنگی اهالی اولیهی استرالیا نیز همین نزدیکیهاست.
آفتاب داغ بر سرمان میتابد. چه کنیم؟ دستبهنقد پنجاه متر دورتر به یک بستنیفروشی میرویم و در سالن خنکی که هیچ کس دیگری در آن نیست بستنی میخوریم و خنک میشویم. سپس میرویم تا اتاقمان را تحویل بگیریم، جابهجا شویم، و بعد بهسوی دیدنیهایی که میرسیم، برویم.
رطیل بر دیوار
قرارگاه دالتونز D’Altons Resort از واحدها و کلبهها و سوئیتهای چوبی جدا از هم در محوطهای باغمانند تشکیل شدهاست. از پلههای چوبی کهنه و فرسودهی دفتر قرارگاه بالا میرویم. در دفتر بسته است، روشنایی آفتاب بیرون شدید است، و پشت شیشه را نمیبینیم. میخواهیم سرمان را بیاندازیم و برویم که از درون دفتر صدایمان میزنند. مرد صاحب قرارگاه در اتاق نیمهتاریک نشسته و سر در کامپیوتر دارد. کاغذهایمان را نگاه میکند، چیزهایی میپرسد، و سپس میگوید که بهترین راه حلی که برای یک جمع پنجنفره پیدا کرده یک سوئیت سهنفره و یک سوئیت دونفره است که صد متر از هم فاصله دارند. خب، باشد، چاره چیست؟ او کلیدها را میدهد و تازه یادش میآید که بپرسد از کجا آمدهایم. هنوز پاسخ ندادهایم که خود را معرفی میکند: دیوید. سپس یک سوزن تهگرد میدهد تا روی نقشهی جهان که روی دیوار هست، سوزن را روی شهر خودمان فرو کنیم.
روی سوئد تنها دو سوزن دیگر روی استکهلم هست اما سراسر آلمان پر از سوزنهای رنگووارنگ است، و نقشهی هلند آنقدر پر شده که یک نقشهی بزرگ هلند جداگانه در کنار نقشهی جهان چسباندهاند و روی آن نیز سوزنهای فراوانی هست.
از دیوید میپرسیم که حیوانات معروف استرالیایی آیا در این اطراف پیدایشان میشود؟ با مکثی کوتاه و لبخندی مرموز میگوید که در سالهای اخیر جمعیت حیوانات بومی در اثر خشکسالی و آتشسوزی و غیره بهشدت کاهش یافته، اما اگر بخت یارمان باشد، شاید تک و توک نمونههایی را ببینیم، وگرنه میتوانیم به باغ وحش اینجا برویم.
میرویم تا کلبههایمان را ببینیم. اینها شاید پایینترین سطح استاندارد اقامتگاههایمان را در طول سفرمان دارند اما با اینهمه هنوز خوباند و در سطح پذیرفتنی. اما... هنوز درست جابهجا نشدهایم که یکی از خانمها در دستشویی واحد سهنفری یک رطیل بزرگ به اندازهی کف دست روی دیوار میبیند. او با رنگ پریده بیرون میآید، لنگه کفشی بر میدارد، و رطیل را میکشد و موضوع را به همه اعلام میکند. خب، اینجا دامن طبیعت است، جنگل است و خانهی چوبی. یک رطیل که چیزی نیست! اما دقایقی دیرتر یکی دیگر به همان بزرگی در کنار تختخواب او پیدا میشود. نه، با چنین وضعی نمیتوان اینجا خوابید! چه کنیم؟ میرویم و به دیوید میگوییم که یک واحد دونفرهی دیگر در کنار آنیکی واحد دونفره به ما بدهد، و او میپذیرد.
این واحدهای دونفره برایمان تنگاند، اما کمی پاکیزهتر از آن واحد سه نفری هستند که تازه در توالتش هم گیر میکرد و از داخل باز نمیشد.
دیدار کانگورو
ساعت چهار و نیم بعد از ظهر است. کمی در اتاق خنک مینشینیم تا همه حاضر شوند و سپس بهسوی دیدنیها برویم. در این هنگام از پشت پنجره در زمین چمن محوطهی قرارگاه یک کانگورو میبینم که از پشت کلبهای بیرون میآید و شروع میکند به خوردن علفها. میگویم:
- ا ِ ِ ِ بچهها، یک کانگورو...، ا ِ ِ ِ یکی دیگه...، یکی دیگه...، یکی دیگه...!
دوستان بهسوی دوربینهایشان هجوم میبرند، و تا آماده شوند، یک گله کانگورو زمین چمن را پر کردهاند. بیرون میرویم و چلق و چلق عکس میگیریم. دوستان بهشوخی میگویند این دیوید لابد این گله را جایی قایمشان میکند و هر بار مسافری از راه میرسد، برای بالا بردن جاذبهی قرارگاهش آنها را در زمین چمن رها میکند. اما دیرتر میبینیم که کوچهها و خیابانهای "هالز گپ" همه جا پر از کانگوروست. دیوید و قرارگاهش را در این کلیپ ببینید.
از دیدن و عکسبرداری از کانگوروها که سیر میشویم، بهسوی جایی بهنام Boroka Lookout میرانیم. از "هالز گپ" باید نزدیک 20 کیلومتر در جادهی C222 و سپس شش هفت کیلومتر در جادهی Mount Difficult Road برانیم. اینجا پارکینگی هست و سپس نردههایی آلومینیومی بر بالای پرتگاهی بسیار بلند. آنجا سکویی هست که زیر آن تا دهها متر فقط فضای خالیست، و در آن روبهرو چشمانداز بیانتهای پارک ملی گرامپیانز گسترده شدهاست. آن پایین شهر "هالز گپ" و دریاچهی کنار آن Lake Bellfield دیده میشوند. بسیار زیبا. من و برخی از دوستان دست به کار خطرناکی میزنیم: از نردههای فلزی میگذریم و روی سکویی میرویم که هیچ حفاظی ندارد، و عکس میگیریم.
ایستگاه بعدی Reeds Lookout نام دارد. باید به جاده اصلی C222 برگردیم، دو کیلومتر دیگر برانیم، و سپس در یک جادهی فرعی تا یک پارکینگ برویم. همینجا در کنار پارکینگ پرتگاههایی هست و نردههای فلزی بر لبههایشان کشیدهاند. از اینجا نیز میتوان چشمانداز بیپایان بخشهای دیگری از پارک ملی گرامپیانز را تماشا کرد.
اینجا میتوان ماشین را گذاشت، در یک مسیر رفت و برگشت 2.5 کیلومتری پیادهروی کرد و به دیدن جایی بهنام بالکونها Balconies Lookout رفت. در این مسیر بخشی سنگی هست که گویا رسم است که گردشگران سنگچینی بهشکل مخروط یا هرم آنجا از خود به یادگار بگذارند. دهها و دهها سنگچین از کوچک و بزرگ به یادگار روی سنگها درست کردهاند. آیا ما هم بکنیم؟ نه، این هم شد کار؟!
"بالکنها" چند سکوی پهناور سنگی هستند در چند طبقه بر فراز پرتگاهی ژرف. تکه ای از راه رسیدن به سکوها ریزش کرده و راه را بستهاند، اما چند مرد روس از مانعها گذشتهاند و روی سکوها در حالتهای گوناگون از یکدیگر عکس میگیرند.
همین! در وقت باقیمانده به جای دیگری نمیرسیم، و تا تنها بقالی آبادی نبسته باید برگردیم و چیزی برای شاممان تهیه کنیم.
دوست متخصص کبابی عالی روی منقل گازی قرارگاه میپزد. کانگوروها هنوز در چمنهای قرارگاه میچرند.
بازگشت به ملبورن
پرواز ما از ملبورن به بریزبن ساعت 13 چهارشنبه 11 فوریه است و حداکثر ساعت 12 باید ماشین را در فرودگاه تحویل دهیم. بنابراین باید صبح زود به راه بیافتیم. دیوید، صاحب قرارگاه، راهنماییمان کرده که در جادههای نزدیک ملبورن گول تابلوهایی را که فرودگاه را نشان میدهند نخوریم، زیرا اینها راههای بسیار پر پیچ و خم و دور و درازی هستند، در عوض خود را تا جادهی کمربندی ملبورن برسانیم و از آنجا بهسوی فرودگاه برویم. او همچنین هشدار داده که بامداد هنگام بیرون آمدن کانگوروها روی جادههاست و باید با احتیاط برانیم. درود بر دیوید! و بدرود دامان طبیعت!
ساعت 8 بامداد صبحانه خوردهایم، کلبهها را تمیز کردهایم، کلیدها را در صندوقی پشت در دفتر دیوید میاندازیم، و در جادهی C222 بهسوی آرارات Ararat میرانیم. نام این شهر کوچک 10000 نفری را نیز بههنگام تب طلا و به تقلید از یکی از روایتها دربارهی جای بهخشکی نشستن کشتی نوح نهادهاند. بخش بزرگی از ساکنان آن در طول سالیان چینیها بودهاند و هنوز جمعیت چینی بزرگی آنجا هست.
بزرگترین شهر این مسیر با 100 هزار جمعیت بالارات Ballarat نام دارد که با وجود شباهت نامش به آرارات، ربطی به آن ندارد و نامش از زبان بومیان محلی به معنای "استراحتگاه" گرفته شدهاست. این شهر دیدنیهایی دارد، اما ما وقتش را نداریم و باید بهسوی فرودگاه ملبورن بشتابیم.
در طول راه تنها چند لاشهی کانگورو میبینیم که در تصادف با ماشینها جان دادهاند و کنار جاده افتادهاند. به توصیهی دیوید عمل میکنیم و از جادهی کمربندی ملبورن به راحتی به فرودگاه میرسیم. اما پیش از تحویل ماشین باید باک آن را پر کنیم. اینجا راهنمای جیپیاس کمکمان میکند و یکی از آخرین پمپ بنزینهای سر راه را برایمان پیدا میکند. بر خلاف کرایسچرچ، اینجا پیدا کردن محل تحویل ماشین دشوار نیست. تابلوها مسیر را و حتی جایگاه هر شرکت کرایهی ماشین را نشان میدهند. با آرامش و بی اضطراب میرسیم. زن جوانی میآید، نگاهی به بیرون و درون ماشین و کیلومترشمار و درجهی سوخت میاندازد، و با لبخندی سفر بهخیر میگوید.
چمدانها بر دست، باید ترمینال شماره 1 را پیدا کنیم. داریم اطراف را و تابلوها را نگاه میکنیم که مرد جوانی که چمدان کوچک چرخداری را روی زمین میکشد، نزدیک میشود و میپرسد که دنبال چه چیزی میگردیم. میگوید که او نیز دارد به ترمینال شماره 1 میرود و میتوانیم با او برویم. میرویم، و در طول راه میفهمیم که او نیز عازم بریزبن است، و در ترمینال میفهمیم که او خلبان است، اما حیف که خلبان ما نیست! پروازهای از ملبورن به بریزبن فراوان است.
از جادهی C174 به جادهی B140 میافتیم و سپس از یک راه فرعی و باریک بهسوی شهر دانکلد Dunkeld میرانیم. اندرو در برنامهی سفرمان نوشتهاست که در این شهر رستوران بینظیر هتل رویال The Royal Mail Hotel restaurant هست که هر جایزهای را که فکرش را بکنید برنده شده، در فهرست ده رستوران نخست استرالیا جا دارد، و "برای منوی غذا و فهرست شرابهای آن میتوان جان داد"! اما او اضافه کرده که بدون رزرو قبلی کسی را راه نمیدهند، و ما هیچ به فکرش نبودهایم و میزی رزرو نکردهایم. پس دانکلد را پشت سر میگذاریم، به جادهی C216 میافتیم و به راه خود میرویم.
این جاده از دل "پارک ملی گرامپیانز" Grampians National Park میگذرد. پارک وسیعیست به مساحت 1700 کیلومتر مربع پر از جنگل و کوه و رود و دریاچه و دیدنیهای بیشمار. از همان آغاز ورود به پارک شکل دو قلهی کوتاه در آن دور دست نگاهمان را بهسوی خود میکشد. این دو شبیه دو پیکرهی ابوالهول هستند که در کنار هم آرمیدهاند. یکیشان Mount Abrupt نام دارد و دیگری Mount Surgeon. کمتر از 10 کیلومتر پس از دانکلد به کورهراهی میرسیم که بهسوی این قلهها میرود. در پارکینگ کنار جاده میایستیم، یکی از همراهان در ماشین میخوابد، و ما بقیه قصد کوهنوردی داریم. اما در ابتدای کورهراه بر تابلویی نوشتهاند که رفت و برگشت تا قله دستکم سه ساعت طول میکشد، و باید کفش خوب و خوردنی و نوشیدنی بههمراه داشت. ما کفش مناسب نداریم و نمیتوانیم رفیقمان را نیز این همه مدت در کنار جاده رها کنیم. نیم ساعت میرویم و سپس بر میگردیم. آفتاب داغ است. این خود پیادهروی سودمندی بود.
جاده بهسوی شمال میرود و در سمت راستمان دشت بزرگ و سرسبز و بیانتهایی گسترده شدهاست پر از آبگیرها و کشتزارها. اینجا و آنجا میایستیم و تماشا میکنیم و عکس میگیریم.
آبشار سیلوربند
نزدیک مقصدمان، از کنار دریاچهی بلفیلد Lake Bellfield جادهای فرعی بهسوی یکی از دیدنیهای منطقه بهنام آبشار سیلوربند Silverband Falls میرود. سه کیلومتر در آن پیش میرویم، ماشین را در پارکینگ کنار جاده میگذاریم و بهسوی آبشار میرویم. روی تابلویی نوشتهاند که رفت و برگشت چهل دقیقه طول میکشد. کورهراهیست در دل جنگل و کنار یک جویبار خشکیده. پس آب آبشار به کجا میرود؟ هوا خشک است و آفتاب میسوزاند. در طول کورهراه اینجا و آنجا تنههای درختان عظیمی را میبینیم که سوختهاند و بر زمین افتادهاند و زغال شدهاند. پیداست که آتشسوزیهای مکرر جنگلهای استرالیا اینجا را هم بینصیب نگذاشتهاست.
تند میرویم و بیست دقیقه نشده که به پایان مسیر میرسیم. روبهرویمان در انتهای دره دیوارهی سنگی بلندیست که باریکهی جوی آبی از بالای آن میریزد. همین است آبشار سیلوربند! خشکسالی آبی بر این آبشار نگذاشته و آنچه میریزد چند متر دورتر از پای آبشار در زمین فرو میرود. بوی گندی بینیمان را میآزارد و دوستان کشف میکنند که لاشهی یک کانگورو در پای آبشار افتادهاست. در این کشور کانگورو تا این لحظه هیچ کانگورو ندیدهایم، و این یکی هم که مرده در آمد!
در راه برگشت یکی از همراهان به توریستهای دیگری که بهسوی آبشار روانند میگوید که آنجا هیچ دیدن ندارد. آنان خندهای تحویلمان میدهند، اما باید بروند و خودشان ببینند.
هالز گپ
دو ساعتی از ظهر گذشته که به Hall’s Gap میرسیم. تصمیم میگیریم که پیش از رفتن به خانهای که برایمان رزرو شده به مرکز اطلاعات گردشگری برویم و ببینیم که در این اطراف چه میتوان کرد و چه میتوان دید. خانمهای راهنما سرشان شلوغ است و رفتار مهرآمیزی ندارند. هر چه هست، دستگیرمان میشود که با این چند ساعت وقتی که تا شب برایمان مانده کار زیادی نمیتوانیم بکنیم و تنها شاید برسیم دو یا سه جای دیدنی را ببینیم.
این منطقه، و شهرهای کوچک آن نیز، مانند برخی جاهای نیو زیلند، در میانهی سدهی نوزدهم و به هنگام تب طلا و هجوم جویندگان طلا آباد شدهاند، و سپس در دورههایی جمعیتشان بهسرعت کاهش یافتهاست. "هالز گپ" بنا بر سرشماری 2011 تنها 613 نفر جمعیت داشته و اغلب اینان از پول گردشگران نان میخورند. اینجا یک باغ وحش معروف دارد با نزدیک 150 گونه از جانداران. در پارک ملی مسیرهای پیادهروی، دوچرخهسواری، کوهنوردی، و سنگنوردی فراوانی هست؛ میتوان در دریاچههایش ماهیگیری کرد، یا از بالای صخرههایش با بادبادک پرواز کرد. اما ما برای هیچیک از اینها وقت نداریم. در نخستین آخر هفتهی ماه مه هر سال نیز اینجا جشنوارهی خوراک و شراب بر پا میشود، ولی، خب، اکنون فوریه است! قدیمیترین مرکز فرهنگی اهالی اولیهی استرالیا نیز همین نزدیکیهاست.
آفتاب داغ بر سرمان میتابد. چه کنیم؟ دستبهنقد پنجاه متر دورتر به یک بستنیفروشی میرویم و در سالن خنکی که هیچ کس دیگری در آن نیست بستنی میخوریم و خنک میشویم. سپس میرویم تا اتاقمان را تحویل بگیریم، جابهجا شویم، و بعد بهسوی دیدنیهایی که میرسیم، برویم.
رطیل بر دیوار
قرارگاه دالتونز D’Altons Resort از واحدها و کلبهها و سوئیتهای چوبی جدا از هم در محوطهای باغمانند تشکیل شدهاست. از پلههای چوبی کهنه و فرسودهی دفتر قرارگاه بالا میرویم. در دفتر بسته است، روشنایی آفتاب بیرون شدید است، و پشت شیشه را نمیبینیم. میخواهیم سرمان را بیاندازیم و برویم که از درون دفتر صدایمان میزنند. مرد صاحب قرارگاه در اتاق نیمهتاریک نشسته و سر در کامپیوتر دارد. کاغذهایمان را نگاه میکند، چیزهایی میپرسد، و سپس میگوید که بهترین راه حلی که برای یک جمع پنجنفره پیدا کرده یک سوئیت سهنفره و یک سوئیت دونفره است که صد متر از هم فاصله دارند. خب، باشد، چاره چیست؟ او کلیدها را میدهد و تازه یادش میآید که بپرسد از کجا آمدهایم. هنوز پاسخ ندادهایم که خود را معرفی میکند: دیوید. سپس یک سوزن تهگرد میدهد تا روی نقشهی جهان که روی دیوار هست، سوزن را روی شهر خودمان فرو کنیم.
روی سوئد تنها دو سوزن دیگر روی استکهلم هست اما سراسر آلمان پر از سوزنهای رنگووارنگ است، و نقشهی هلند آنقدر پر شده که یک نقشهی بزرگ هلند جداگانه در کنار نقشهی جهان چسباندهاند و روی آن نیز سوزنهای فراوانی هست.
از دیوید میپرسیم که حیوانات معروف استرالیایی آیا در این اطراف پیدایشان میشود؟ با مکثی کوتاه و لبخندی مرموز میگوید که در سالهای اخیر جمعیت حیوانات بومی در اثر خشکسالی و آتشسوزی و غیره بهشدت کاهش یافته، اما اگر بخت یارمان باشد، شاید تک و توک نمونههایی را ببینیم، وگرنه میتوانیم به باغ وحش اینجا برویم.
میرویم تا کلبههایمان را ببینیم. اینها شاید پایینترین سطح استاندارد اقامتگاههایمان را در طول سفرمان دارند اما با اینهمه هنوز خوباند و در سطح پذیرفتنی. اما... هنوز درست جابهجا نشدهایم که یکی از خانمها در دستشویی واحد سهنفری یک رطیل بزرگ به اندازهی کف دست روی دیوار میبیند. او با رنگ پریده بیرون میآید، لنگه کفشی بر میدارد، و رطیل را میکشد و موضوع را به همه اعلام میکند. خب، اینجا دامن طبیعت است، جنگل است و خانهی چوبی. یک رطیل که چیزی نیست! اما دقایقی دیرتر یکی دیگر به همان بزرگی در کنار تختخواب او پیدا میشود. نه، با چنین وضعی نمیتوان اینجا خوابید! چه کنیم؟ میرویم و به دیوید میگوییم که یک واحد دونفرهی دیگر در کنار آنیکی واحد دونفره به ما بدهد، و او میپذیرد.
این واحدهای دونفره برایمان تنگاند، اما کمی پاکیزهتر از آن واحد سه نفری هستند که تازه در توالتش هم گیر میکرد و از داخل باز نمیشد.
دیدار کانگورو
ساعت چهار و نیم بعد از ظهر است. کمی در اتاق خنک مینشینیم تا همه حاضر شوند و سپس بهسوی دیدنیها برویم. در این هنگام از پشت پنجره در زمین چمن محوطهی قرارگاه یک کانگورو میبینم که از پشت کلبهای بیرون میآید و شروع میکند به خوردن علفها. میگویم:
- ا ِ ِ ِ بچهها، یک کانگورو...، ا ِ ِ ِ یکی دیگه...، یکی دیگه...، یکی دیگه...!
دوستان بهسوی دوربینهایشان هجوم میبرند، و تا آماده شوند، یک گله کانگورو زمین چمن را پر کردهاند. بیرون میرویم و چلق و چلق عکس میگیریم. دوستان بهشوخی میگویند این دیوید لابد این گله را جایی قایمشان میکند و هر بار مسافری از راه میرسد، برای بالا بردن جاذبهی قرارگاهش آنها را در زمین چمن رها میکند. اما دیرتر میبینیم که کوچهها و خیابانهای "هالز گپ" همه جا پر از کانگوروست. دیوید و قرارگاهش را در این کلیپ ببینید.
از دیدن و عکسبرداری از کانگوروها که سیر میشویم، بهسوی جایی بهنام Boroka Lookout میرانیم. از "هالز گپ" باید نزدیک 20 کیلومتر در جادهی C222 و سپس شش هفت کیلومتر در جادهی Mount Difficult Road برانیم. اینجا پارکینگی هست و سپس نردههایی آلومینیومی بر بالای پرتگاهی بسیار بلند. آنجا سکویی هست که زیر آن تا دهها متر فقط فضای خالیست، و در آن روبهرو چشمانداز بیانتهای پارک ملی گرامپیانز گسترده شدهاست. آن پایین شهر "هالز گپ" و دریاچهی کنار آن Lake Bellfield دیده میشوند. بسیار زیبا. من و برخی از دوستان دست به کار خطرناکی میزنیم: از نردههای فلزی میگذریم و روی سکویی میرویم که هیچ حفاظی ندارد، و عکس میگیریم.
ایستگاه بعدی Reeds Lookout نام دارد. باید به جاده اصلی C222 برگردیم، دو کیلومتر دیگر برانیم، و سپس در یک جادهی فرعی تا یک پارکینگ برویم. همینجا در کنار پارکینگ پرتگاههایی هست و نردههای فلزی بر لبههایشان کشیدهاند. از اینجا نیز میتوان چشمانداز بیپایان بخشهای دیگری از پارک ملی گرامپیانز را تماشا کرد.
اینجا میتوان ماشین را گذاشت، در یک مسیر رفت و برگشت 2.5 کیلومتری پیادهروی کرد و به دیدن جایی بهنام بالکونها Balconies Lookout رفت. در این مسیر بخشی سنگی هست که گویا رسم است که گردشگران سنگچینی بهشکل مخروط یا هرم آنجا از خود به یادگار بگذارند. دهها و دهها سنگچین از کوچک و بزرگ به یادگار روی سنگها درست کردهاند. آیا ما هم بکنیم؟ نه، این هم شد کار؟!
"بالکنها" چند سکوی پهناور سنگی هستند در چند طبقه بر فراز پرتگاهی ژرف. تکه ای از راه رسیدن به سکوها ریزش کرده و راه را بستهاند، اما چند مرد روس از مانعها گذشتهاند و روی سکوها در حالتهای گوناگون از یکدیگر عکس میگیرند.
همین! در وقت باقیمانده به جای دیگری نمیرسیم، و تا تنها بقالی آبادی نبسته باید برگردیم و چیزی برای شاممان تهیه کنیم.
دوست متخصص کبابی عالی روی منقل گازی قرارگاه میپزد. کانگوروها هنوز در چمنهای قرارگاه میچرند.
بازگشت به ملبورن
پرواز ما از ملبورن به بریزبن ساعت 13 چهارشنبه 11 فوریه است و حداکثر ساعت 12 باید ماشین را در فرودگاه تحویل دهیم. بنابراین باید صبح زود به راه بیافتیم. دیوید، صاحب قرارگاه، راهنماییمان کرده که در جادههای نزدیک ملبورن گول تابلوهایی را که فرودگاه را نشان میدهند نخوریم، زیرا اینها راههای بسیار پر پیچ و خم و دور و درازی هستند، در عوض خود را تا جادهی کمربندی ملبورن برسانیم و از آنجا بهسوی فرودگاه برویم. او همچنین هشدار داده که بامداد هنگام بیرون آمدن کانگوروها روی جادههاست و باید با احتیاط برانیم. درود بر دیوید! و بدرود دامان طبیعت!
ساعت 8 بامداد صبحانه خوردهایم، کلبهها را تمیز کردهایم، کلیدها را در صندوقی پشت در دفتر دیوید میاندازیم، و در جادهی C222 بهسوی آرارات Ararat میرانیم. نام این شهر کوچک 10000 نفری را نیز بههنگام تب طلا و به تقلید از یکی از روایتها دربارهی جای بهخشکی نشستن کشتی نوح نهادهاند. بخش بزرگی از ساکنان آن در طول سالیان چینیها بودهاند و هنوز جمعیت چینی بزرگی آنجا هست.
بزرگترین شهر این مسیر با 100 هزار جمعیت بالارات Ballarat نام دارد که با وجود شباهت نامش به آرارات، ربطی به آن ندارد و نامش از زبان بومیان محلی به معنای "استراحتگاه" گرفته شدهاست. این شهر دیدنیهایی دارد، اما ما وقتش را نداریم و باید بهسوی فرودگاه ملبورن بشتابیم.
در طول راه تنها چند لاشهی کانگورو میبینیم که در تصادف با ماشینها جان دادهاند و کنار جاده افتادهاند. به توصیهی دیوید عمل میکنیم و از جادهی کمربندی ملبورن به راحتی به فرودگاه میرسیم. اما پیش از تحویل ماشین باید باک آن را پر کنیم. اینجا راهنمای جیپیاس کمکمان میکند و یکی از آخرین پمپ بنزینهای سر راه را برایمان پیدا میکند. بر خلاف کرایسچرچ، اینجا پیدا کردن محل تحویل ماشین دشوار نیست. تابلوها مسیر را و حتی جایگاه هر شرکت کرایهی ماشین را نشان میدهند. با آرامش و بی اضطراب میرسیم. زن جوانی میآید، نگاهی به بیرون و درون ماشین و کیلومترشمار و درجهی سوخت میاندازد، و با لبخندی سفر بهخیر میگوید.
چمدانها بر دست، باید ترمینال شماره 1 را پیدا کنیم. داریم اطراف را و تابلوها را نگاه میکنیم که مرد جوانی که چمدان کوچک چرخداری را روی زمین میکشد، نزدیک میشود و میپرسد که دنبال چه چیزی میگردیم. میگوید که او نیز دارد به ترمینال شماره 1 میرود و میتوانیم با او برویم. میرویم، و در طول راه میفهمیم که او نیز عازم بریزبن است، و در ترمینال میفهمیم که او خلبان است، اما حیف که خلبان ما نیست! پروازهای از ملبورن به بریزبن فراوان است.
No comments:
Post a Comment