12 April 2015

در آن سر دنیا - 9‏

اکنون تنها دو شب دیگر از سفرمان در نیو زیلند و خواب در خانه‌به‌دوشی باقی مانده‌است. پس‌فردا ‏باید کاراوان را تحویل بدهیم و به‌سوی استرالیا پرواز کنیم. دو روز و نیم باقی را چه کنیم؟ آیا برویم به ‏شهر بزرگ کرایست‌چرچ و آن‌جا بگردیم، یا ماجراجویی در طبیعت را ادامه دهیم و یک شب ماندن در ‏کرایست‌چرچ کافی‌ست؟

رأی جمع بر دومی‌ست و حتی صحبت از آن است که با این کاراوان هیچ شبی بیرون از کمپینگ‌ها، و ‏در کوه و جنگل نخوابیده‌ایم و از آشپزخانه و دوش و دستشویی آن استفاده‌ای نکرده‌ایم، و چطور ‏است که امشب همین کار را بکنیم و جایی برویم که بتوانیم بیرون بخوابیم. اما در پایان رأی یگانه و ‏قاطعی درباره‌ی اقامت بیرون از کمپینگ صادر نمی‌شود.‏

کتابچه‌ی راهنما می‌گوید که "گردنه‌ی آرتور" ‏Arthur's Pass‏ که جاده‌ی شماره 73 از آن می‌گذرد و ‏شرق جزیره‌ی جنوبی نیو زیلند را به غرب آن وصل می‌کند، دیدنی‌ست. پس در شاهراه شماره 1 به‌سوی شمال ‏شرقی می‌رانیم تا سپس در جایی به‌سوی غرب بپیچیم و به جاده‌ی شماره 73 بیافتیم.‏

شاهراه شماره 1 پس از شهر تیمارائو ‏Timarau‏ از ساحل اقیانوس آرام دور می‌شود و در دشتی ‏هموار به‌سوی کرایست‌چرچ Christchurch می‌رود. در این دشت هموار جاده در تکه‌های بسیار طولانی حتی تا ‏طول 50 کیلومتر چون تیر صاف است و هیچ پیچ و خمی ندارد. راننده تنها باید فرمان را صاف نگه دارد ‏و چشم به خط صاف جاده بدوزد. پس از 50 کیلومتر پیچ کوچکی هست و پلی، و سپس باز 20 یا ‏‏30 کیلومتر دیگر جاده‌ی صاف. دو طرف جاده کشتزارهایی کم‌آب و گاه خشکیده تا افق گسترده شده‌اند ‏و این‌جا و آن‌جا دستگاه‌های آبیاری مصنوعی مشغول آبیاری کشتزارها هستند. این‌جا از کم‌باران‌ترین مناطق ‏نیو زیلند است. در این یا آن‌سوی جاده گاه دیواری بلند از سرو و کاج یا درخت‌های دیگر در طول ‏چندین کیلومتر کاشته‌اند، و به‌تدریج می‌فهمیم که این منطقه بادخیز هم هست و این ‏دیوارهای گیاهی را برای حفاظت کشتزارها از باد بی‌امان ایجاد کرده‌اند.‏

در مسیرهایی چنین صاف، و با صدای یک‌نواخت موتور ماشین، راننده به‌سختی می‌تواند خود را ‏بیدار نگه‌دارد. اما نزدیک سه ساعت پس از راه افتادن از آمارائو طبیعت به کمک راننده می‌آید: بادی ‏که پیوسته شدیدتر می‌شود از سمت چپ ما، از شمال غربی می‌وزد و کم‌کم راننده باید با آن ‏بجنگد تا به سمت راست جاده منحرف نشود.‏

جنگ با باد

هر چه پیش‌تر می‌رویم باد شدیدتر می‌شود. اکنون دیگر همه‌ی حواس راننده روی مبارزه با بادی که ‏از چپ می‌وزد متمرکز شده‌است. عجب بادی‌ست! با وجود نزدیک شدن به شهر بزرگ کرایست‌چرچ ‏تعداد ماشین‌های توی جاده کم‌تر و کم‌تر می‌شود. چهل کیلومتر مانده به کرایست‌چرچ به یک ‏جاده‌ی فرعی در سمت چپ، به‌سوی شمال غربی می‌پیچیم تا خود را به شفیلد ‏Sheffield‏ و ‏جاده‌ی شماره 73 برسانیم. اکنون باد درست از روبه‌رو می‌وزد. رانندگی آسان‌تر است، اما راننده هر ‏چه پا را بر پدال گاز می‌فشارد، سرعت ماشین بیشتر نمی‌شود: باد نمی‌گذارد. عقربه‌ی میزان ‏سوخت ماشین با سرعت بیشتری دارد پایین می‌رود. آیا با این باد مخالف تا پمپ بنزین بعدی ‏می‌رسیم؟

در این جاده‌ی فرعی هیچ ماشین دیگری نیست. پس از بیست کیلومتر جنگیدن با باد و پیش از ‏شفیلد، به شهر کوچک دارفیلد ‏Darfield‏ می‌رسیم. این‌جا شدت باد بیشتر است. باد سطل‌های ‏بزرگ زباله را از کنار خیابان کنده و سطل‌ها در وسط خیابان قل می‌خورند و راه را بند می‌آورند. چه ‏کنیم؟ آیا با این هوا می‌توان تا گردنه‌ی آرتور رفت؟ اگر برویم و در میان راه گرفتار طوفان شویم و ‏سوختمان هم تمام شود، چه می‌کنیم؟

خسته و گرسنه‌ایم. یک نانوایی و شیرینی‌پزی می‌بینیم و ماشین را کنار می‌زنیم. شدت باد ‏نمی‌گذراد در ماشین را باز کنیم. به هر زحمتی بازش می‌کنیم. در این باد راه رفتن نیز دشوار است. ‏از چنگ باد به قنادی دارفیلد ‏Darfield Bakery‏ (فیسبوک) پناه می‌بریم و بعدها می‌خوانم که این‌جا ‏یکی از بهترین و معروف‌ترین قنادی‌ها و نانوایی‌های منطقه است. نان و شیرینی و کیک می‌خریم و ‏به اتاقک کاراوان باز می‌گردیم تا این‌ها را با چای بخوریم و گپ بزنیم و ببینیم چه باید بکنیم.‏

در قنادی به ما گفته‌اند که بهتر است که برای گرفتن اطلاعات هواشناسی به کتابخانه‌ی عمومی ‏شهر برویم که دویست متر آن‌طرف‌تر است. به آن‌سو می‌رانیم، کاراوان را در برابر کتابخانه پارک ‏می‌کنیم و به درون می‌رویم. در سالن کتابخانه چند جوان گردشگر پشت کامپیوترها نشسته‌اند و ‏این‌طور که پیداست دارند درباره‌ی مسیرهای کوهنوردی و پیاده‌روی گردنه‌ی آرتور اطلاعات جمع ‏می‌کنند.‏

خانم کتابداری که پشت میز اطلاعات نشسته به‌گرمی از ما استقبال می‌کند و با شنیدن ‏پرسش‌مان درباره‌ی وضع هوا، ما را می‌برد و وسط سالن روی مبل‌هایی می‌نشاند و می‌گوید که ‏آن‌جا منتظر باشیم تا او اطلاعات را بگیرد و چاپ کند و برایمان بیاورد. سپس یک همکار دیگر را به ‏کمک می‌خواند و با هم می‌روند به اتاقکی با یک کامپیوتر مخصوص کارکنان. یکی دو بار می‌آیند و ‏می‌روند و با دقت و مهربانی مسیر و برنامه‌مان را می‌پرسند، و سرانجام با گزارش و پیش‌بینی ‏هواشناسی چاپ شده روی برگ‌هایی می‌آیند. تازه می‌فهمیم که این طوفان پیش‌بینی شده بود و ‏رسانه‌ها به شهروندان هشدارهای لازم را داده‌بودند و مای غافل از رسانه‌های محلی، خبر ‏نگرفته‌ایم. پس برای همین بود که ماشین‌ها از جاده‌ها غیب شدند.‏ این دو بانوی مهربان توصیه می‌کنند که با آن‌که پیش‌بینی می‌شود که تا چند ساعت ‏آینده طوفان فروکش کند، ما راهمان را به‌سوی گردنه‌ی آرتور ادامه ندهیم و امشب در کمپینگی در ‏همان حوالی بمانیم. اما متأسفانه در شهر دارفیلد هیچ کمپینگی نیست و باید ده کیلومتر دیگر برویم ‏و در شهر اسپرینگ‌فیلد ‏Springfield‏ یک کمپینگ هست. با شنیدن اسپرینگ‌فیلد بی‌اختیار به‌یاد ‏سریال کارتونی سیمپسون‌ها ‏Simpsons‏ می‌افتم که در شهری به همین نام با نیروگاه هسته‌ای در ‏امریکا جریان دارد.‏

آبادی سیمپسون‌ها

با سپاسگزاری از کتابداران مهربان دارفیلد، و قدردانی از امکاناتی که یک جامعه‌ی به‌سامان برای ‏شهروندانش و میهمانانش فراهم می‌کند، به آغوش باد باز می‌گردیم و به‌سوی اسپرینگ‌فیلد ‏می‌رانیم.‏

باد به‌راستی هم کمی فروکش کرده‌است. راهنمای جی‌پی‌اس تنها یک کمپینگ در اسپرینگ‌فیلد ‏می‌یابد. به آن‌سو می‌رانیم. این اسپرینگ‌فیلد، بدتر از شهر سیمپسون‌ها، کوره‌دهی بیش نیست. ‏بنا بر آمار سال 2001 تنها 290 نفر در آن زندگی می‌کرده‌اند و آمار تازه‌تری نمی‌یابم. راهنمای ‏جی‌پی‌اس هم گویا گیج شده و ما را از جاده خارج می‌کند، به ایستگاه راه آهن اسپرینگ‌فیلد ‏می‌برد، و می‌گوید که کمپینگ همین‌جاست! هنگامی بین ساعت 3 و 4 بعد از ظهر است. خورشید ‏می‌درخشد و هوا گرم است. و این‌جا، در ایستگاه قطار اسپرینگ‌فیلد، و تا کیلومترها پیرامون آن، تا ‏جایی که چشم کار می‌کند، جنبنده‌ای دیده نمی‌شود. دوستان پیاده می‌شوند و به ساختمان ‏ایستگاه می‌روند تا پرس‌وجویی بکنند اما آن‌جا همه چیز خیلی محکم بسته است و هیچ نشانی از ‏هیچ حرکت و فعالیتی نیست. جالب است که این‌جا باد هم دیگر نمی‌وزد. پس این کمپینگ ‏کجاست؟

شگفت‌زده از سکوت و خلوت اسپرینگ‌فیلد و از گیجی راهنمای جی‌پی‌اس و مشابهت این‌ها با ‏ماجراهای "سیمپسون‌ها"، با دوستان کلی می‌خندیم، و حالا که دیگر باد نمی‌وزد، تصمیم می‌گیریم ‏که تا کمپینگ بعدی که راهنمای جی‌پی‌اس نشان می‌دهد برویم. دستگاهمان جایی را در فاصله‌ی ‏‏60 کیلومتری نشان می‌دهد به‌نام ‏Lake Pearson Campsite‏. پس برویم.‏

اکنون می‌خوانم که این آبادی اسپرینگ‌فیلد در استان کانتربوری ‏Canterbury‏ نیو زیلند در ماه ژوئیه‌ی ‏‏2007 و به هنگام روی پرده آمدن فیلم سینمایی سیمپسون‌ها در مرکز توجه جهانی بوده، زیرا، ‏سازنده‌ی فیلم، کمپانی فاکس قرن بیستم، برای هم‌نامی این آبادی با شهر سیمپسون‌ها، در این ‏آبادی دورافتاده یک دونات غول‌آسا (‏donut, doughnut‏ کلوچه‌ی حلقه‌ای) ساخته ‏است. این پیکره‌ی دونات که به تصمیم بخشداری اسپرینگ‌فیلد قرار بود تنها دو ماه بر پا باشد، بیش ‏از دو سال ماند تا آن‌که در سپتامبر 2009 یک بیمار آتش‌افروز آن را به آتش کشید. مقامات که ‏اهمیت وجود این پیکره را دریافته بودند، در ماه ژوئیه‌ی 2012 دونات بزرگ دیگری برپا کردند. اما ‏کسانی که گویا نمی‌خواهند با هومر سیمپسون "کله‌پوک" هم‌ذات پنداشته شوند، به این‌یکی نیز ‏بارها سوءقصد کرده‌اند، آتشش زده‌اند، مقامات پیکره را بارها جابه‌جا کرده‌اند، و شاید از همین رو بود ‏که ما در گذار از این آبادی خواب‌آلود، دونات معروف آن را ندیدیم.‏

شب در بیابان

کمی پس از آبادی سیمپسون‌ها دشت هموار به‌پایان می‌رسد، به کوهپایه می‌رسیم، و باد بار دیگر ‏شدت می‌گیرد. شاید عاقلانه همان است که امروز راهمان را ادامه ندهیم؟ پس با رسیدن به جایی ‏که راهنمای جی‌پی‌اس نشان داده، یعنی کمپ کنار دریاچه‌ی پیرسن، به جاده‌ی فرعی می‌پیچیم، و ‏کشف می‌کنیم که این‌جا منظور از کمپ چیزی نیست که تا امروز دیده‌ایم. این‌جا برق و سرویس ‏بهداشتی و آشپزخانه و اینترنت و غیره ندارد. این‌جا می‌توان به‌رایگان چادر زد یا کاراوان را پارک کرد و ‏ایستاد. تنها امکانات موجود این‌جا یک توالت صحرایی‌ست. چاره‌ای نیست. همین‌جا می‌مانیم. و ‏این شاید توفیق اجباری‌ست که برای امتحان هم شده شبی هم در "بیابان" و با امکانات موجود در ‏کاراوان سر کنیم؟ برخی از همراهان نگرانند. این‌جا حتی تلفن‌های ما پوشش ندارد و می‌گویند که ‏اگر اتفاقی بیافتد نمی‌توانیم کمک بخواهیم. حوادثی که برای برخی کاراوان‌ها در سوئد رخ داده ‏یادآوری می‌شود، از جمله باندی از تبهکاران اروپای شرقی در جاده‌های سوئد شب به سراغ ‏کاراوان‌های پارک‌شده می‌رفتند، گاز بی‌هوشی به درون آن تزریق می‌کردند، و سپس همه‌ی اشیای ‏قیمتی خفتگان را می‌دزدیدند. اما این‌جا یکی دو ماشین دیگر هم پارک شده‌اند و کنارشان چادر ‏زده‌اند. در گوشه‌ای مرد سالمندی ماشین کهنه‌ای را با دو چرخ پنجر و یک کاراوان جدا از ماشین ‏پارک کرده و پیداست که همان‌جا زندگی می‌کند.‏

یکی از دوستان می‌رود و از کسانی که چادر زده‌اند می‌پرسد که آیا تلفن‌شان کار می‌کند و آیا شب ‏می‌مانند، و پاسخ هر دو مثبت است. پس به اتکای آنان می‌توان نگرانی را از سر بیرون کرد.‏

آفتاب تندی می‌تابد اما هوا سرد است و باد شدید همچنان می‌وزد. کاراوان را باید در جهتی پارک ‏کنیم که باد همچون گهواره تکانش ندهد. ساعتی در آغوش باد در کنار دریاچه‌ی زیبا و آن حوالی قدم ‏می‌زنیم. هوا دارد تاریک می‌شود که دوستان روی اجاق گاز کاراوان خوراکی خوشمزه می‌پزند. ‏یخچال‌مان از همان نخستین روزها بازی در آورده و اغلب به‌جای سرد کردن، گرم کرده و بسیاری از ‏خوراکی‌هایمان گندیده و دورشان ریخته‌ایم. اکنون آبجوهایمان را می‌بریم و توی آب سرد دریاچه ‏می‌خوابانیم تا خنک شوند. همه‌ی این‌ها می‌چسبد و زندگی شیرین است!‏

در دل تاریکی نیمه‌شب بیرون که می‌روم باد می‌خواهد مرا به زمین بزند، اما آسمان پر از ستارگان ‏درخشان است. همه‌ی شب‌های دیگر هم ستارگان آسمان نیو زیلند را درخشان‌تر از آسمان سوئد ‏دیده‌ام. شاید به خاطر عرض جغرافیایی کم‌تر نیو زیلند است، یا ستارگان نیمکره‌ی جنوبی ‏درخشان‌تراند؟ اما آن‌جا، ستارگان پیکره‌ی "شکارچی" که در نیمکره‌ی شمالی هم دیده می‌شود، ‏درخشان‌تراند. آن‌سوتر صورت فلکی "صلیب جنوب" یا "چلیپا"ست که در نیمکره‌ی شمالی دیده ‏نمی‌شود و این‌جا، در نیمکره‌ی جنوبی، به‌جای "خرس بزرگ" (دب اکبر) ما، برای یافتن جهت به‌کار ‏می‌رود: جهت دُم چوب بلند صلیب، جنوبگان را نشان می‌دهد. ستارگان چلیپا روی پرچم بسیاری از ‏کشورهای نیمکره‌ی جنوبی، از جمله پرچم نیو زیلند و استرالیا نقش شده‌است. آسمان پر ستاره ‏زیبا و تماشایی‌ست، اما باد و سرما به درون کاراوان فراریم می‌دهد.‏

حسن قهوه‌سی

بامداد پنج‌شنبه 5 فوریه باد خوابیده‌است. صبحانه می‌خوریم و در "شاهراه بزرگ کوهستانی" ‏Great ‎Alpine Road‏ به‌سوی گردنه می‌رانیم. جاده در کنار بستر خشک رودی پهناور پیش می‌رود، از ‏پیچ‌های تند گردنه‌ی جنگل‌پوش بالا می‌رویم، و به کافه و فروشگاه گردنه‌ی آرتور ‏Arthur’s Pass Café ‎and Store‏ می‌رسیم. این‌جا مانند "حسن قهوه‌سی" [قهوه‌خانه‌ی حسن] که در کودکی‌های من بر ‏بلندترین نقطه‌ی گردنه‌ی حیران در جاده‌ی آستارا – اردبیل قرار داشت، بلندترین نقطه‌ی گردنه‌ی ‏آرتور است. ارتفاع این‌جا از سطح دریا 920 متر است، اما ارتفاع حسن قهوه‌سی بیش از 2000 متر بود. ‏

کافه و فروشگاه گردنه‌ی آرتور. عکس از ‏www.remotemoto.com
باک ماشین دیگر چیزی ندارد. این‌جا تنها یک پمپ هست، اما برای راه انداختن آن باید ‏به کارکنان فروشگاه مراجعه کنید، کارت شناسایی‌تان را پیش‌شان به امانت بگذارید تا کلید برق پمپ ‏را بزنند و روشنش کنند. توضیح می‌دهند که علت این است که برخی جوانان گردشگر بی‌پول، بنزین ‏و گازوئیل می‌زنند و فرار می‌کنند.‏

این منطقه پیست‌های اسکی، غارهای دیدنی، و مسیرهای کوهنوردی و پیاده‌روی دارد و فروشگاه ‏پر از گردشگران از گوشه و کنار جهان و بیش از همه از هلند و آلمان است. ‏چای و قهوه و شیرینی می‌خوریم، کمی می‌نشینیم و گپ می‌زنیم، و می‌رویم. اکنون باران می‌بارد. ‏نزدیک ده کیلومتر دیگر در شاهراه بزرگ کوهستانی پیش می‌رویم و زیبایی‌های آن را تماشا ‏می‌کنیم. از جمله آبشار ‏Devil's Punchbowl Waterfall‏ را از دور می‌بینیم. ‏اما جاده دارد به آن‌سوی گردنه سرازیر می‌شود و اگر ادامه بدهیم به بستر رود تاراماکائو ‏Taramakau River‏ می‌رسیم که جاده در کنار آن امتداد دارد و در فاصله‌ی کم‌تر از 100 کیلومتر به ‏شهر گری‌مائوث ‏Greymouth‏ در ساحل غربی جزیره می‌رسد که 8 روز پیش آن‌جا بودیم. پس دور ‏می‌زنیم و بر می‌گردیم.‏

یک پیکره‌ی "مدرن"
ساخت دست هنرمند طبیعت
طبیعت پیکرتراش

همین جاده را باید ادامه دهیم، از گردنه پایین برویم، از جای خواب دیشبمان و از آبادی اسپرینگ‌فیلد ‏و شهر دارفیلد بگذریم تا به مقصدمان که کرایست‌چرچ است برسیم. نرسیده به اسپرینگ‌فیلد و ‏کمی دور از جاده‌ی اصلی یک پدیده‌ی طبیعی دیدنی هست که دیروز بی توجه از کنار آن گذشتیم. ‏این‌جا "تپه‌ی دژ" ‏Castle Hill‏ نام دارد. صخره‌های بلند آهکی بر یک بلندی منظره‌ی یک دژ مستحکم ‏را تداعی می‌کنند. پارک می‌کنیم، پیاده می‌شویم و به دیدن این صخره‌های شگفت‌انگیز می‌رویم. ‏فضای گیرا و جالبی‌ست. می‌توان ساعت‌ها لابه‌لای این صخره‌ها نشست و به عوالم فلسفی فرو ‏رفت. می‌توان در خیال سفینه‌ها و موجوداتی فضایی را دید که این پیکره‌های سنگی را ساخته‌اند. ‏ساعتی آن‌جا می‌گردیم، می‌نشینیم، روی زمین و سنگ دراز می‌کشیم و در این فضا غرق ‏می‌شویم.‏

این‌جا از بهشت‌های سنگ‌نوردان نیو زیلند است، اما برای سنگ‌نوردی در این‌جا باید یک گواهی ‏رسمی گرفت که می‌توان از اینترنت تهیه کرد. ‏در این نزدیکی دست‌کم یک غار محل سکونت انسان‌های هزار سال پیش یافته‌اند. از سال 2005 ‏هجوم گردشگران برای دیدن این‌جا بیشتر شده، زیرا صحنه‌هایی از فیلم "سرگذشت نارنیا: شیر، ‏جادوگر، و کمد" ‏The Chronicles of Narnia: The Lion, the Witch and the Wardrobe‏ در این‌جا ‏فیلم‌برداری شده‌است. جا دارد بگویم که این فیلم موسیقی متن بسیار زیبایی دارد ساخته‌ی ‏آهنگساز بریتانیایی هری گرگسون – ویلیامز ‏Harry Gregson-Williams‏. این‌جا بشنوید.‏

No comments: