15 September 2013

تورکوهایی دیگر - 1

بر ساحل داردانل، چشم‌انداز تکه‌ای از نیمه‌ی اروپایی شهر چاناک‌کاله (عکس از ن.)‏
آب و خاک آقچای گویی دامن مرا گرفته‌است و به این زودی‌ها رهایم نخواهد کرد. پارسال سفری به ‏آن‌جا کردم و "تورکوها" را نوشتم، و امسال نیز مهر دوستان باز به آن‌جا کشاندم، هشت روزی از آب ‏و هوا و دیدنی‌ها و خورد و خوراک و مهر دوستان لذت بردم، و همین چند روز پیش بازگشتم. امیدوارم ‏نوشته‌های این بار نیز ارزش خواندن داشته‌باشند.‏

ساعت 21:15 شامگاه سوم سپتامبر در سالن ترانزیت فرودگاه "عدنان مندرس" ازمیر هرچه چشم ‏می‌گردانم، نماینده‌ی شرکت کرایه‌ی اتوموبیل آلمیرا ‏Almira‏ را در صف پیشوازکنندگان نمی‌بینم. قرار ‏بود او با تابلوی نام من آن‌جا باشد و ‏‎"Meet and Greet service"‎‏ ارائه دهد. البته قرارمان ساعت ‏‏21:30 است. از دفتر شرکت‌های دیگر می‌پرسم و می‌گویند که آلمیرا آن‌جا دفتری ندارد و نماینده‌ی ‏شرکت بیرون سالن منتظر مشتری‌هایش می‌ایستد. از سالن ترانزیت بیرون می‌روم. آن‌جا تنها یک ‏نفر تابلویی با نام کسی بر دست منتظر است، اما او ربطی به کرایه‌ی ماشین و به من ندارد. ‏می‌ایستم و می‌ایستم. ساعت 21:30 می‌شود، اما از نماینده‌ی شرکت آلمیرا خبری نیست. نکند ‏داخل سالن بود و ندیدمش، یا اکنون آن‌جاست؟ باید سری به سالن بزنم. برای این کار باید از ‏کنترل وسایل و بازرسی بدنی عبور کنم. مأموران بازرسی مهربانند. به انگلیسی می‌گویم که مسافر ‏نیستم و تنها به دیدار کسی می‌روم. زیاد سخت نمی‌گیرند و عبورم می‌دهند.‏

اما داخل سالن هم خبری از نماینده‌ی مربوطه نیست. دوباره بیرون می‌روم. می‌ایستم، قدم ‏می‌زنم، می‌کوشم به شماره‌ی شرکت تلفن بزنم، اما گوینده‌ای می‌گوید که این شماره وجود ندارد! ‏سرانجام سروکله‌ی آقای نماینده با 15 دقیقه تأخیر پیدا می‌شود. عین خیالش هم نیست که دیر ‏کرده‌است. مدارک مرا بررسی می‌کند، چیزهایی می‌نویسد، امضاهایی می‌گیرد، می‌فهمد که ‏اطلاعات من درباره علامت عبور از اتوبان‌های پولی که روی شیشه‌ی جلوی اتوموبیل نصب شده‌، ‏کم است، و 50 لیره اضافه برای آن علامت می‌خواهد. می‌گویم که قصد رانندگی در اتوبان‌های ‏پولی را ندارم، اما او می‌گوید که در خیابان اصلی شهر پلی خراب شده و چاره‌ای جز عبور از اتوبان ‏کمربندی و پولی ازمیر ندارم! می‌دانم که دروغ می‌گوید و قصدش تیغ زدن 50 لیره است. چاره ‏چیست؟ می‌دهم.‏

باک ماشین خالیست. قرار بود تا یک چهارم سوخت داشته‌باشد. نماینده مرا تا نزدیک‌ترین ‏پمپ بنزین می‌برد و آن‌جا ماشین را تحویلم می‌دهد. باک را با گازوئیل پر می‌کنم. می‌شود 200 لیره. 5 لیره ‏هم به مأمور پمپ انعام می‌دهم. دعایم می‌کند. هوا گرم است، به‌ویژه برای کسی که در نزدیکی قطب زندگی می‌کند. از فروشگاه کنار پمپ کمی خوردنی و یک شیشه ‏آب خنک می‌خرم. در ‏گوشه‌ای از پمپ بنزین پارک می‌کنم و به وارسی و یاد گرفتن دگمه‌ها و اهرم‌های ماشین ‏می‌پردازم، آینه‌ها و صندلی را تنظیم می‌کنم. یک فورد فوکوس سی – ماکس خواسته بودم و همان ‏را برایم آورده‌اند. ماشین کم‌وبیش نوست و هیچ ایرادی ندارد. پیش به‌سوی آقچای!‏

این بار مسیر و جاده برایم آشناست و با سرعت بیشتر و راحت‌تر می‌رانم. ساعت نیم بعد از ‏نیمه‌شب به مقصد می‌رسم. شهر ساحلی بیدار است و دوستان مهربان منتظراند. دیدار دوستانی ‏که سال‌هاست ندیده‌امشان و پیش از من از راه‌های دوری رسیده‌اند، خستگی چهارده ساعت در ‏راه بودن، از خانه تا فرودگاه استکهلم، تا فرودگاه استانبول، تا فرودگاه ازمیر، و تا آقچای را از تن و ‏جانم می‌برد. میزبان مهربان با اصرار برایم غذا گرم می‌کند. دو ساعتی می‌نشینیم و از هر دری گپ می‌زنیم. ‏هنگام خواب است. امسال و اکنون رمضان گذشته‌است و خبری از "طبل‌های سحری" نخواهد بود. ‏چه خوب!‏

گراندهتل

امسال دوستان بیشتری این‌جا جمع می‌شوند و من قصد دارم که در هتل اقامت کنم. "گراند ‏کوتلوگون هتل" ‏Grand Kutlugün Hotel‏ را انتخاب می‌کنیم که هم نزدیک خانه‌ی دوستانم است و ‏هم در 150 متری ساحل دریا. خانم کارمند هتل با خوشرویی ما را می‌پذیرد و چند اتاق نشانمان ‏می‌دهد. استانداردهای آن چندان بالا نیست، معمولی‌ست، اما ایراد ویژه‌ای هم ندارد. دوست و ‏میزبانم با مدیر هتل چانه می‌زند و اکنون که فصل گردشگری سپری شده، به شبی 50 لیره رضایت ‏می‌دهیم. این نزدیک نصف قیمت "مسافرخانه"های ‏vandrarhem‏ سوئد است که تخت‌های دوطبقه ‏دارند و آشپزخانه و دوش و توالت مشترک، و ملافه و حوله هم پای خودتان است. این‌جا اتاقی با دو ‏تخت جدا، با همه امکانات یک هتل واقعی، شامل صبحانه، به من می‌رسد. راضی هستم و گله‌ای ‏ندارم. اما به‌زودی ایرادهای ریز و درشت خود را نشان می‌دهند: آب حمام با یک گرمکن برقی ‏دیواری گرم می‌شود و تنظیم گرمای مناسب برای دوش گرفتن با آن کار حضرت فیل است؛ دوش به ‏گیره‌ی روی دیوار بند نمی‌شود و باید توی دست گرفتش؛ هتلدار از پنجره‌های دو جداره حرف زده که ‏گویا جلوی سروصدای بیرون را می‌گیرند، اما درزهایی در چارچوب پنجره‌ها باز است و صدای ترافیک ‏خیابان و چهارراه پشت پنجره، و واق‌واق سگ‌های ولگرد خیابان که همه هر شب تا صبح ادامه ‏دارند، برای گوشی که به سکوت خانه‌ی من در سوئد عادت کرده، آزارنده است.‏

‏"صبحانه" نان و پنیر و کره و مربا و چای و تخم‌مرغ آب‌پز سفت است و کمی گوجه فرنگی و خیار – ‏همین. خوب است که من هیچ قهوه نمی‌خورم! تازه، از روز دوم بشقاب هر کس را از پیش آماده ‏کرده‌اند و چیده‌اند و چیز بیشتری نیست که بردارید. از سرویس و نظافت اتاق و تعویض ملافه و حوله ‏و غیره هم خبری نیست. اما عیبی ندارد: همه چیز که نمی‌تواند ایده‌آل باشد! تازه، این‌طوری برای ‏محیط زیست هم بهتر است! با همه‌ی این احوال، هنوز این "گراندهتل" با این قیمت از ‏مسافرخانه‌های سوئد بهتر است. تصویر یک ستاره در کنار کلمه‌ی "گراند" در نام هتل هست و ‏دوستان به‌شوخی می‌گویند که این هتل "یک ستاره" است.‏

همه‌ی روز دوم با آبتنی و آفتاب و گپ زدن با دوستان دیرین و قدم زدن در خیابان لمان آکپینار ‏Leman ‎Akpınar Cd.‎‏ سپری می‌شود. با آن‌که فصل گردشگری تمام شده، ساحل دریا خلوت نیست. دریای آبی، ‏آرام است و سطح آن در آفتاب می‌درخشد. آب خوب و گرم است. از همان پارسال تنی به آب نزده‌ام و شنا می‌چسبد. شامگاه نیز ‏خیابان هنوز شلوغ است، اما نه به شلوغی پارسال. مرد و زن، پیر و جوان، با حجاب و نیمه‌عریان، در ‏میان دست‌فروشان و دکان‌های یادگاری‌فروشی تا ساعتی پس از نیمه‌شب قدم می‌زنند. امسال ‏هم در ساحل و هم در این خیابان زنان حجاب‌پوش بیشتری دیده می‌شوند. حتی زنانی چادری و ‏نقاب‌پوش نیز می‌بینم. پارسال چنین چیزی ندیدم. در مقابل، تعداد پرچم‌های ترکیه و تصاویر آتاتورک ‏هم که بر در و دیوار و سر در دکان‌ها آویخته‌اند بیشتر شده‌است. آیا جامعه‌ی ترکیه دارد قطبی ‏می‌شود؟

چاناق‌قلعه

پارسال تا ویرانه‌های شهر باستانی ترویا در 20 کیلومتری شهر چاناق‌قلعه ‏Çanakkaleرفتم، اما دیدار ‏چاناق‌قلعه دست نداد. چند تن از دوستان را تشویق می‌کنم و پیش از ظهر روز سوم به‌سوی این ‏شهر در 100 کیلومتری شمال آقچای رهسپار می‌شویم.‏

چاناق به ترکی یعنی کاسه. گویا در این شهر و قلعه‌ی قدیمی آن کاسه‌های سفالی خوبی ‏می‌ساخته‌اند و نام شهر از آن‌جاست. این شهر اهمیت استراتژیک بسیاری دارد، زیرا در کنار ‏تنگ‌ترین جای تنگه‌ی داردانل و در هر دوسوی تنگه گسترده شده‌است. این تنگه اروپا را از آسیا جدا ‏می‌کند و چاناق‌قلعه پس از استانبول دومین شهر جهان است که در دو قاره جا دارد. خیال می‌کردم ‏که نام "داردانل" ترکی‌ست و مرکب از دار = تنگ، و دانل = تونل (؟)، اما اکنون آموختم که این نام ‏در اصل از نام یکی از پسران زئوس خدای یونانی گرفته شده‌است.‏

سربازان خشایارشا
آب داردانل را شلاق می‌زنند.
تنگه‌ی داردانل، به طول 60 کیلومتر، تنها راهی‌ست که دریای مرمره را به دریای اژه وصل می‌کند، و ‏بنابراین تنها راهی‌ست که کشورهای پیرامون دریای سیاه را (پس از گذشتن از تنگه‌ی بوسفور) به ‏آب‌های آزاد وصل می‌کند. خشایارشا و اسکندر هر دو درست در همین چاناق‌قلعه در دو جهت ‏مخالف از عرض داردانل گذشتند. خشایارشا در سال 482 پیش از میلاد هنگامی که به یونان ‏لشگرکشی می‌کرد این‌جا برای گذشتن از آب، دو پل از کلک‌های چوبین ساخت، اما، به نوشته‌ی ‏هرودوت، خدایان و آب به نجات یونان شتافتند: طوفانی درگرفت و پل‌ها را ویران کرد. خشایارشا فرمان ‏داد که طراحان ِ دو پل را گردن بزنند، و به افرادی از سپاهش فرمان داد که با کوبیدن میله‌های آهنین ‏داغ شده در آتش، آب داردانل را مجازات کنند. سپس معماری دیگر پلی از کشتی‌ها ساخت و ‏خشایارشا و سپاهیانش توانستند از آب بگذرند.‏

در سال 1915 به هنگام جنگ جهانی نخست نیز ترکان به فرماندهی مصطفی کمال آتاتورک در ‏چاناق‌قلعه حماسه‌ی بزرگی آفریدند و در نبردی معروف به "عملیات گالیپولی" نگذاشتند نیروی دریایی ‏متفقین متشکل از سربازان انگلیسی، فرانسوی، هندی، استرالیائی، و نیوزیلندی از راه داردانل خود ‏را به کنستانتینوپل (استانبول) برسانند و آنان را در شبه‌جزیره‌ی گالیپولی به دام انداختند. اما ‏امپراتوری عثمانی در جبهه‌های دیگر شکست خورد و فروپاشید. در چاناق‌قلعه یادبودهای فراوانی ‏برای بزرگداشت ایستادگی سلحشوران نبرد گالیپولی برپا کرده‌اند. از جمله "شهیدگاه"های متعددی ‏برای 60 هزار کشته در نیمه‌ی اروپایی چاناق‌قلعه هست.‏

زیر آفتاب داغ ظهر به چاناق‌قلعه می‌رسیم. راهنمای جی‌پی‌اس ماشین که قرار است ما را به "مرکز ‏شهر" برساند، طبق معمول گویا به مرکز هندسی شهر راهنمایی‌مان می‌کند: در کوچه‌ای تنگ و ‏خشک و خالی و به‌کلی بی‌ربط می‌گوید «به مقصد رسیدید»! یکی از همراهان پیاده می‌شود و از ‏رهگذری پرس‌وجو می‌کند: برای رفتن به شهیدگاه‌ها باید با ماشین رفت توی کشتی‌هایی که عرض ‏تنگه را می‌پیمایند و به بخش اروپایی می‌روند؛ در این طرف چیز زیادی برای دیدن نیست؛ تنها اسب ‏چوبی معروف هست، و قلعه‌ای به‌نام "چیمنلیک کاله‌سی" ‏Çimenlik Kalesi‏ (قلعه‌ی چمنزار).‏

با شم جهت‌یابی خودم مرکز تجاری شهر را می‌یابم. اسکله‌ی کشتی‌های ماشین‌بر نیز ‏همان‌جاست. اما ما خسته و تشنه و گرسنه و آفتاب‌زده‌ایم. در کوچه‌های تنگ نزدیک مرکز شهر چرخی ‏می‌زنم و جایی برای پارک ماشین پیدا می‌کنم. ماشین را رها می‌کنیم و به سوی کافه‌های کنار ‏ساحل می‌رویم. خود را درون قهوه‌خانه‌ی بزرگی درست در کنار تنگه‌ی داردانل می‌اندازیم و بر گرد ‏میزی می‌نشینیم و چشم‌انداز تنگه و قلعه‌ی آن‌سوی آب را تماشا می‌کنیم (عکس نخست).‏

یکی از دوستان که علاقه‌ی ویژه‌ای به نانوایی‌ها و شیرینی‌پزی‌های ترکیه دارد، از نانوایی نزدیک ‏قهوه‌خانه چیزهای خوشمزه‌ای می‌خرد و می‌آورد. دوستان این‌ها را با چای می‌خورند و من با دوغ. ‏این دوغ‌های ترکیه در سوئد گیر نمی‌آید! برایم جالب است که در رستوران‌ها و قهوه‌خانه‌های این ‏منطقه می‌توان خوردنی و نوشیدنی همراه خود را روی میز گذاشت و خورد. آیا این کار در شهرهای دیگر، ‏مانند استانبول و آنکارا هم مجاز است؟ در سوئد مجاز نیست، یا دستکم صاحب کافه هیچ از این کار ‏خوشش نمی‌آید.‏

صیادان صدف (عکس از ن.)‏
چند ده متر آنسوتر اسکله‌ی کوچکی هست که صیادان صدف روی آن مشغول کاراند. پسرکی پولی ‏از گردشگران می‌گیرد، توی آب شیرجه می‌زند، و با دستانی پر از صدف خوراکی روی آب باز ‏می‌گردد و آن‌ها را به گردشگر می‌دهد.‏

از کسی نشانی اسب چوبی ترویا را می‌پرسیم و معلوم می‌شود که در همان پانصدمتری ماست. ‏به آن‌سو می‌رویم و سرانجام اسب را که درخت بزرگی از دیدمان پنهان کرده، پیدا می‌کنیم. دیدار ‏هیجان‌انگیزی‌ست! این همان اسب چوبی‌ست که برای فیلم "ترویا" (2004) با شرکت براد پیت ‏ساخته‌شد. پس از پایان فیلم‌برداری در مکزیک، شرکت‌های سازنده‌ی فیلم (از جمله وارنر و برادران) ‏مجسمه‌ی اسب را به ترکیه هدیه کردند و در سال 2006 مجسمه در ساحل داردانل در چاناق‌قلعه ‏نصب شد.‏

(عکس از ن.)
دوستان عکس‌های فراوانی می‌گیرند. آن‌جا یک ساعت آفتابی هم هست که توجه اهل فن را جلب ‏می‌کند.‏

دوستان حال و حوصله‌ی رفتن به شهیدگاه‌ها در آن‌سوی تنگه را ندارند. پس می‌رویم تا در کوچه‌های ‏تنگ و قدیمی و پر از فروشگاه‌ها در مرکز شهر قدمی بزنیم. جالب و دیدنی‌ست. دوستان چپ و ‏راست عکس می‌گیرند. ساعتی بعد گرما و آفتاب بار دیگر تشنه‌مان کرده‌است. قهوه‌خانه‌ای قدیمی ‏با حیاطی سنگ‌فرش و مصفا در پس‌کوچه‌ای نظر دوستان را جلب می‌کند: "قهوه‌خانه خان (هان) – ‏تأسیس 1889". وارد می‌شویم، در سایه‌ی درختی می‌نشینیم و چای "سپارش" می‌دهیم. دوست ‏میزبان مهربانمان میوه‌هایی را که از خانه آورده رو می‌کند. می‌چسبد!‏

به‌سوی ماشین می‌رویم و سر راه در چند کوچه و خیابان دیگر نیز قدم می‌زنیم. دوست ‏شیرینی‌دوستمان نانی گرم و نرم شبیه بربری خودمان، اما کوچک و نازک پیدا می‌کند که توی آن ‏چیزهای مختلفی پر کرده‌اند. همچنان قدم‌زنان می‌خوریمش. خوشمزه است. مزه‌ی پیراشکی‌های ‏روسی را دارد.‏

در صدمتری ماشین کشف می‌کنیم که پشت دیوار "چیمنلیک کاله‌سی" پارک کرده‌ایم. چه خوب! ‏می‌توانیم قلعه را هم ببینیم. این‌جا یکی از سنگرهای پایداری در برابر نیروی دریایی متفقین ‏در جنگ جهانی نخست بوده‌است. سراسر "چمنزار" نمایشگاهی‌ست از بقایای توپ‌ها، مین‌ها، اژدرهای دریایی، و حتی ‏لاشه‌ی یک زیردریایی آلمانی (متحد عثمانی در جنگ). سکو و ستون یادبودی برای فرماندهان و ‏کشتگان این قلعه نیز ساخته‌اند. آن‌جا در کنار عکس‌هایی از صحنه‌های نبرد، بر مرمری نوشته‌اند: ‏‏«رفتند. نتوانستند عبور کنند. عبور نخواهند کرد». این شاید متن تلگرافی‌ست که فرمانده قلعه ‏پس از عقب‌نشینی متفقین به ستاد ارتش فرستاد.‏

فضای این چمنزار و قلعه بسیار باشکوه و سلحشورانه و میهن‌پرستانه است. می‌خواهیم به درون ‏قلعه برویم، اما کشف می‌کنیم که بازدید از قلعه پنجشنبه‌ها، یعنی امروز، تعطیل است. چه حیف. ‏وقت بازگشتن به آقچای است.‏

برای بزرگ کردن عکس‌ها، روی آن‌ها کلیک کنید.‏
تورکوی "چاناق‌قلعه" را این‌جا بشنوید.‏
صحنه‌ی کوتاه اسب چوبی از فیلم "ترویا" را این‌جا ببینید.‏

3 comments:

سارابلی said...

الیز قولوز آغریماسین.
آپاردیز منی آکچایین گؤزللیکلرینه. آبی ، زولال دئنیزی، بویوک بیر آکواریومو اینسانا خاطیرلادیر.
نه گؤزل ترسیم ائتمیشسینیز
چاناقاله نی، ترووا آ
تینی، اؤلکه لری نین قورتولووش اوچون جانلارینی فدا ائدن
او موقدس وارلیقلاری
ساغ اولون و مین یاشایین

تراختورچی said...

آرخایینسیز کی «چیمنلیک کاله سی» قلعه چمنزار اولار؟ من بیلن گرک قلعه ساحلی اولا. تورکیه تورکجه سین بیلمیرم آما آذربایجان تلوئزیاسیندا چیمنلیک همیشه ساحل، دریا کنار و عمومیتله چیمماق مکانی معناسیندا ایشلنر. مثلا خبرلرده دئیرلر کی چیمنلیکلره گئدنلر فلان یئرلرده کی قانونی دی اوزسونلر و هر یئرده اوزمه سینلر و یا بونا بنزر مثاللار.
هر حالدا ساغ اولون و چوخ گؤزل یازیسیز . بونون دا دلیلی اودور کی چوخ زنگین، تجربه لی حیاتینیز اولوب.

Shiva said...

چوخ ساغ اولاسیز عزیز تراختورچی. چوخ منبعلره باخاندان سونرا بیلیرم کی ترکیه‌ده چیمنلیک ائله ‏چمنزار دئمکدیر. آذربایجاندا او سؤزو شبهه‌سیز چیممک‌دن آلیبلار و اولوب چیمن = سودا اولان آدام.‏