پس از بازگشت از چاناققلعه، در ساحل "آلتین قوم" آقچای نمیتوان تنی به آب نزد. چه آرامشبخش است آب دریا! شامگاه به رستورانی که ماهیهای تازه دارد میرویم. ماهیهای دریا، و پرورشی را جدا از هم در ویترینی پر از یخ چیدهاند. تماشا میکنید، انتخاب میکنید و سپارش میدهید. کباب میکنند و سر میز میآورند. دوستان کشف کردهاند که ماهی "چیپورا" Çipura خوشمزهتر از همه است. آیا این نام با همان کپور خودمان همریشه است؟ خود ماهی که شباهت چندانی به کپور ما ندارد، اما خوشمزه است.
دوستان کشف دیگری هم کردهاند: اینجا نوشیدنی معمول در کنار ماهی، "آب شلغم" şalgam suyu است – نوشابهای به رنگ سرخ تیره که در دو نوع تند و غیر تند در بطریهایی با اندازههای گوناگون میفروشند. نام شلغم اغلب ما را به یاد چیز آبپز نهچندان خوشمزهای میاندازد که به هنگام بیماری میخورند و رنگ آن هم سرخ نیست. پس این چیست که آبش را اینجا مینوشند؟ با خواندن روی بطری کشف میشود که این آب هویج سیاه است که میگذارند تخمیر و ترش میشود و سپس این نوشابه را از آن میسازند. به نوشتهی واژهنامهی آنلاین "بنیاد زبان ترکی" واژهی شلغم ریشهی فارسی دارد و به معنای همان ریشهی تربمانندیست که ما میشناسیم، با نام گیاهشناسی Brassica rapa. نام "آب شلغم" برای آبهویج ترشیده معلوم نیست از کجا آمده. هرچه هست، نوشیدنی خوشمزهایست و در اینترنت فواید فراوانی برای آن برشمردهاند. بهنوشتهی ویکیپدیا آن را همراه با راکی هم مینوشند، و خمارشکن خوبی نیز هست!
هنگام خوردن ماهی کشف دیگری میکنیم: سس بسیار خوشمزهای روی میز هست که گویا باید روی ماهی ریخت. تشخیص من این است که این رب انار رقیق است. پرسوجو کموبیش تشخیص مرا تأیید میکند. خدمه رستوران میگویند که این "نار اکلیشی سوس" Nar eklişi sos است که در بقالیها و از جمله در "بیم" BİM میفروشند. قرار میشود که در نخستین فرصت از این سس بخریم!
آخر شب دوستان ما را به کافه ریو میکشانند که موسیقی زنده دارد و قرار است خوانندهی معروف شهر ایلهان آلتین İlhan Altın از ساعت دهونیم شب آنجا آواز بخواند. ما که میرسیم ساعت از دهونیم گذشتهاست اما از خواننده خبری نیست و ارکستر در حال گرم کردن مجلس است. پیر و جوان، مرد و زن در سالن کافه ریو و در فضای باز ساحل دریا نشستهاند، گوش به موسیقی سپردهاند، چای، آبجو و چیزهای دیگر مینوشند، قلیان و سیگار میکشند، گپ میزنند، یا روی صندلی خود را با موسیقی تاب میدهند.
ساعت از یازده هم گذشته که آقای ایلهان با کفزدنها و سوتزدنهای پرشور جمعیت روی صحنه میرود، خوش و بش میکند، و آواز میخواند. صدایش بد نیست. پیداست که تنها ماییم که برای نخستین بار او را میبینیم. بقیه همه با او و ترانههایش بهخوبی آشنا هستند، با او دم میگیرند، با ترانههای او نشسته یا ایستاده میرقصند، و سرانجام یکیک روی صحنه میروند و رقصی پرشور آغاز میشود. یکی از همراهان چندیست که در ضرباهنگ رقص اینان دقیق شده و کشف کرده که با ضرباهنگ رقص ما در ایران فرق دارد. راست میگوید. اما من دارم فکر میکنم که چه میشد اگر مردم ما هم در شهرستانهای مشابه چنین تفریحاتی میداشتند؟
ایلهان میخواند و میخواند، و گاه به میان جمعیت میآید و همچنان در حال خواندن با برخیها دست میدهد. خانمهای شیک و پیکی هم در میان جمع هستند که برای او عشوهفروشی میکنند. او یک خوانندهی دستیار هم دارد: مردیست جوان که میگوید کار او "نوستالژیخوانی" است. او نخست ترانهای قدیمی از زکی مورن میخواند که حتی من هم که سنوسالی دارم آن را نشنیدهام، و سپس ترانهی معروف "چیله بولبولوم" از امل سایین Emel Sayın را با هنرمندی تمام میخواند و در میان جمعیت طوفانی بهپا میکند. او جمع را وامیدارد که "الله" را که در این ترانه تکرار میشود، همه با هم و به صدای بلند فریاد بزنند. این "الله" در اجرای نخستین امل سایین وجود نداشت و دیرتر در ترانه وارد شد. امل سایین در سفرش به ایران نیز در شوی تلویزیونی پرویز قریبافشار و نیز همراه با انوشیروان روحانی بارها این ترانه را خواند و حسابی گل کرد.
شب به خوبی و خوشی به پایان میرسد. ساعتی از نیمهشب گذشته که به "گراندهتل" میرسم و میخوابم.
بهسوی چنلیبئل!
پیش از ظهر روز چهارم چند دوست دیگر از راه دور میرسند و به ما میپیوندند. شادی دیدار این دوستان پس از سالها در وصف نمیگنجد. همهی روز به قدم زدن در جمعهبازار آقچای، گپزدن با دوستان و آفتاب و آبتنی میگذرد. خانم میزبان با فراهم کردن خوراکیهایی که سالهاست من و چند تن دیگر در حسرتشان بودهایم، و با مهربانیهایش سنگ تمام میگذارد و حسابی شرمندهمان میکند.
هنگام ورقزدن کتابچهی نقشهای که همراه دارم، جایی بهنام چاملیبئل Çamlıbel در همین نزدیکی آقچای و سر راه چاناققلعه کشف کردهام. این نام، همان "چنلیبئل" آذربایجانی خودمان، پناهگاه و ستاد فرماندهی کوراوغلو قهرمان داستانهای فولکلوریک بسیاری از مردمان آسیاست. اقوام و ملیتهای گوناگون توصیفهای ویژهی خود را از کوراوغلو و چنلیبئل دارند. میدانم که جاهای بیشماری بهنام چاملیبئل در ترکیه هست که هیچ ربطی به داستان کوراوغلو ندارند. اما منی که چند سال از بهترین سالهای جوانیم را پای حماسه و اپرای کوراوغلو گذاشتهام، نمیتوانم این قدر نزدیک جایی بهنام چاملیبئل باشم و به دیدن آن نروم!
داوطلب فراوان است و پیش از طهر روز پنجم بهسوی چاملیبئل میرویم. راهنمای جیپیاس این چاملیبئل را بلد نیست و یکی دیگر را نزدیک ادرمیت پیدا میکند، که مقصد ما نیست. کمی طول میکشد تا با پرسوجو خروجی این روستا را سر راه آلتیناولوق پیدا کنم. جادهی باریک از روستای چاملیبئل و باغهای زیتون پیرامون آن میگذرد و بهسوی کوه و جنگل میرود. هر چه پیشتر میرویم جادهی سنگلاخ خرابتر میشود. این جاده در واقع جیپرو است، اما من با پرروئی تمام با ماشین سواری در آن پیش میرانم. اینجا و آنجا در دو سوی جاده باغهای زیتون گسترده شدهاست. به یک چشمه میرسیم و آبی به سر و رویمان میزنیم. خاک فراوانی روی ماشین نشستهاست. سپس به یک چشمهی دیگر میرسیم. دوستان میل دارند که کمی پیادهروی کنند، و همین هنگام به تابلویی میرسیم که میگوید: «هرگونه عبور غیرمجاز، شکستن و کندن شاخهها، افروختن آتش، ریختن آشغال، کندن گیاهان، چراندن حیوانات، و شکار ممنوع است»!
ماشین را پای همین تابلو میگذاریم، پیاده میشویم و کمی قدم میزنیم. چشمانداز دره و شهرک ساحلی آلتیناولوق از آن بالا زیبا و دیدنیست. دوستان عکسهای فراوانی میگیرند، و من دارم در دل از اپرای کوراوغلو میخوانم:
و ترجمهی نزدیک چهل سال پیشم، با همهی ایرادهایی که دارد:
فیلم سوئدی "در جستوجوی شوگرمن" که پارسال جایزهی اسکار بهترین فیلم مستند و 28 جایزهی دیگر را برد، نشان میدهد که چگونه تنها یک ترانهی I Wonder یک خوانندهی گمنام امریکایی Sixto Rodriguez در دل جوانان، دانشجویان و روشنفکران افریقای جنوبی نخستین شعلههای انقلاب ضد آپارتاید را بر افروخت. عزیر Üzeir حاجیبیگوف و اپرایش کوراوغلو در اتحاد شوروی سابق گمنام و ناشناخته نبودند، اما میخواهم بگویم که بهگمانم پخش اپرای کوراوغلو و انتشار متن دوزبانهی آن در ایران نیز، در شرایط خفقان کشندهی دههی 1350، شاید اندک تأثیری در افروختن شعلهی انقلابیگری در دلهای دانشجویان و برخی روشنفکران ایران داشت.
در راه بازگشت کنار یک تانکر آب میایستیم. نوشتهی روی آن یعنی "بخشداری چاملیبئل" اما ما "موهتارلیک" (مختارلیق) را به دلخواه خود "جمهوری خود مختار" معنی میکنیم: پس این تانکر متعلق است به "جمهوری خودمختار کوراوغلو در چنلیبئل"! درود بر کوراوغلو و جمهوری آزاد و فراملیتی او که خان و بیک هم ندارد! عکسهای فراوانی میگیریم!
چاملیبئل قهوهخانهی بزرگ و باصفایی دارد با استخری در حیاط بزرگش و چشماندازی زیبا بر فراز آلتیناولوق. مینشینیم. دوستی پستهی ایران رو میکند، و آبجو و دوغ مینوشیم.
در پسکوچهی تنگی دکان خرازی و کاردستیفروشی و عطاری تکافتادهای پیدا میکنیم: چند پله بالاتر از سطح کوچه ایوانیست، کلبهای چوبی، و آشپزخانهای – همه پر از همه جور چیز که به فروش گذاشتهاند. مرد و زنی پشت میزی روی ایوان نشستهاند. با دیدن پنج مشتری شادمان از جا میپرند. روی تابلوی کوچکی بر آستانهی دکان نوشتهاند "کؤیون دلیسی" Köyün delisi. از خانم دکاندار که لبخند بر لب کنارم ایستاده میپرسم:
- منظور از این "دلی" آدم پر زور و پهلوان و سرکش است، مثل "دلی"های کوراوغلو، یا یعنی دیوانه؟
خندان میگوید: - هاها...، نه، این خود منم، یعنی دیوانه!
- ولی...
مرد خندان توضیح میدهد: - این فقط یک کلک است برای کشاندن مشتریها!
- پس این چامبلیبئل شما جای کوراوغلو و "دلی"هایش نیست؟
- هاها...، نه، چامبلیبئل کوراوغلو یک جایی نزدیک شهر "بولو"ست...
دوستان میکاوند، هر چیزی را بر میدارند، قیمت میپرسند، چیزهای جالب را به هم نشان میدهند، پیوسته میپرسند "این چیست؟"، "آن چیست؟". برخیشان ترجمه لازم دارند. مرد دکاندار میپرسد کجایی هستیم و شگفتزده ادامه میدهد:
- چهطور از اینجا سر در آوردید؟
- به خیال چاملیبئل ِ کوراوغلو آمدیم!
سری تکان میدهد و چیزی نمیگوید. دوستان صابون ِ زیتون و داروی گیاهی میخرند، و شاد و خندان به شهر باز میگردیم. آفتاب و دریا میخوانندمان!
***
برای بزرگکردن عکسها روی آنها کلیک کنید.
عکسهایی از کافه ریوی آقچای و برنامهی ایلهان آلتین
ترانهای با صدای ایلهان آلتین
فیلمی از پردهی سوم اپرای کوراوغلو
متن کامل و رسمی (لیبرتوی) اپرای کوراوغلو به خط لاتین
متن "کامل" اپرای کوراوغلو که من با تکیه بر گوشهایم نوشتم، همراه با ترجمهی فارسی
ترانهیI Wonder با صدای رودریگز
امل سایین: چیله بولبولوم – اجرای قدیمی
امل سایین و انوشیروان روحانی: چیله بولبولوم
اجرای تازهای از امل سایین
دوستان کشف دیگری هم کردهاند: اینجا نوشیدنی معمول در کنار ماهی، "آب شلغم" şalgam suyu است – نوشابهای به رنگ سرخ تیره که در دو نوع تند و غیر تند در بطریهایی با اندازههای گوناگون میفروشند. نام شلغم اغلب ما را به یاد چیز آبپز نهچندان خوشمزهای میاندازد که به هنگام بیماری میخورند و رنگ آن هم سرخ نیست. پس این چیست که آبش را اینجا مینوشند؟ با خواندن روی بطری کشف میشود که این آب هویج سیاه است که میگذارند تخمیر و ترش میشود و سپس این نوشابه را از آن میسازند. به نوشتهی واژهنامهی آنلاین "بنیاد زبان ترکی" واژهی شلغم ریشهی فارسی دارد و به معنای همان ریشهی تربمانندیست که ما میشناسیم، با نام گیاهشناسی Brassica rapa. نام "آب شلغم" برای آبهویج ترشیده معلوم نیست از کجا آمده. هرچه هست، نوشیدنی خوشمزهایست و در اینترنت فواید فراوانی برای آن برشمردهاند. بهنوشتهی ویکیپدیا آن را همراه با راکی هم مینوشند، و خمارشکن خوبی نیز هست!
هنگام خوردن ماهی کشف دیگری میکنیم: سس بسیار خوشمزهای روی میز هست که گویا باید روی ماهی ریخت. تشخیص من این است که این رب انار رقیق است. پرسوجو کموبیش تشخیص مرا تأیید میکند. خدمه رستوران میگویند که این "نار اکلیشی سوس" Nar eklişi sos است که در بقالیها و از جمله در "بیم" BİM میفروشند. قرار میشود که در نخستین فرصت از این سس بخریم!
آخر شب دوستان ما را به کافه ریو میکشانند که موسیقی زنده دارد و قرار است خوانندهی معروف شهر ایلهان آلتین İlhan Altın از ساعت دهونیم شب آنجا آواز بخواند. ما که میرسیم ساعت از دهونیم گذشتهاست اما از خواننده خبری نیست و ارکستر در حال گرم کردن مجلس است. پیر و جوان، مرد و زن در سالن کافه ریو و در فضای باز ساحل دریا نشستهاند، گوش به موسیقی سپردهاند، چای، آبجو و چیزهای دیگر مینوشند، قلیان و سیگار میکشند، گپ میزنند، یا روی صندلی خود را با موسیقی تاب میدهند.
ساعت از یازده هم گذشته که آقای ایلهان با کفزدنها و سوتزدنهای پرشور جمعیت روی صحنه میرود، خوش و بش میکند، و آواز میخواند. صدایش بد نیست. پیداست که تنها ماییم که برای نخستین بار او را میبینیم. بقیه همه با او و ترانههایش بهخوبی آشنا هستند، با او دم میگیرند، با ترانههای او نشسته یا ایستاده میرقصند، و سرانجام یکیک روی صحنه میروند و رقصی پرشور آغاز میشود. یکی از همراهان چندیست که در ضرباهنگ رقص اینان دقیق شده و کشف کرده که با ضرباهنگ رقص ما در ایران فرق دارد. راست میگوید. اما من دارم فکر میکنم که چه میشد اگر مردم ما هم در شهرستانهای مشابه چنین تفریحاتی میداشتند؟
ایلهان میخواند و میخواند، و گاه به میان جمعیت میآید و همچنان در حال خواندن با برخیها دست میدهد. خانمهای شیک و پیکی هم در میان جمع هستند که برای او عشوهفروشی میکنند. او یک خوانندهی دستیار هم دارد: مردیست جوان که میگوید کار او "نوستالژیخوانی" است. او نخست ترانهای قدیمی از زکی مورن میخواند که حتی من هم که سنوسالی دارم آن را نشنیدهام، و سپس ترانهی معروف "چیله بولبولوم" از امل سایین Emel Sayın را با هنرمندی تمام میخواند و در میان جمعیت طوفانی بهپا میکند. او جمع را وامیدارد که "الله" را که در این ترانه تکرار میشود، همه با هم و به صدای بلند فریاد بزنند. این "الله" در اجرای نخستین امل سایین وجود نداشت و دیرتر در ترانه وارد شد. امل سایین در سفرش به ایران نیز در شوی تلویزیونی پرویز قریبافشار و نیز همراه با انوشیروان روحانی بارها این ترانه را خواند و حسابی گل کرد.
شب به خوبی و خوشی به پایان میرسد. ساعتی از نیمهشب گذشته که به "گراندهتل" میرسم و میخوابم.
بهسوی چنلیبئل!
پیش از ظهر روز چهارم چند دوست دیگر از راه دور میرسند و به ما میپیوندند. شادی دیدار این دوستان پس از سالها در وصف نمیگنجد. همهی روز به قدم زدن در جمعهبازار آقچای، گپزدن با دوستان و آفتاب و آبتنی میگذرد. خانم میزبان با فراهم کردن خوراکیهایی که سالهاست من و چند تن دیگر در حسرتشان بودهایم، و با مهربانیهایش سنگ تمام میگذارد و حسابی شرمندهمان میکند.
هنگام ورقزدن کتابچهی نقشهای که همراه دارم، جایی بهنام چاملیبئل Çamlıbel در همین نزدیکی آقچای و سر راه چاناققلعه کشف کردهام. این نام، همان "چنلیبئل" آذربایجانی خودمان، پناهگاه و ستاد فرماندهی کوراوغلو قهرمان داستانهای فولکلوریک بسیاری از مردمان آسیاست. اقوام و ملیتهای گوناگون توصیفهای ویژهی خود را از کوراوغلو و چنلیبئل دارند. میدانم که جاهای بیشماری بهنام چاملیبئل در ترکیه هست که هیچ ربطی به داستان کوراوغلو ندارند. اما منی که چند سال از بهترین سالهای جوانیم را پای حماسه و اپرای کوراوغلو گذاشتهام، نمیتوانم این قدر نزدیک جایی بهنام چاملیبئل باشم و به دیدن آن نروم!
عکس نخست از ن. – این عکس از م. |
ماشین را پای همین تابلو میگذاریم، پیاده میشویم و کمی قدم میزنیم. چشمانداز دره و شهرک ساحلی آلتیناولوق از آن بالا زیبا و دیدنیست. دوستان عکسهای فراوانی میگیرند، و من دارم در دل از اپرای کوراوغلو میخوانم:
چنلیبئل اؤلکم، هر یئری محکم، محکم
قوش کئچه بیلمز بو سنگرلرین اوستوندن
قصد ائدهبیلمز بو یئرلره هئچ بیر دشمن
...
خانلاریندان ظلم گؤرموش ارمنیلر، گورجولر
باشلاییب عصیانا، بیزلردن گلیب یاردیم دیلر
...
من گتیردیم بو جماعت قارداش اولسون بیزلره
خان جفاسیندان قاچانلار، قوی قوشولسون بیزلره
...
چنلیبئلده ظلم اولماز
بوردا خان – بئی یاشاماز
آزاد اولماق ایستهین گلسین
راحت اولماق ایستهین گلسین
بوردا هر کس قارداشدیر، قارداش
بیر – بیریله یولداشدیر، یولداش...
و ترجمهی نزدیک چهل سال پیشم، با همهی ایرادهایی که دارد:
چنلیبئل وطن من است، همهجایش محکم و تسخیرناپذیر است
حتی پرنده هم نمیتواند از فراز این سنگرها عبور کند
دشمن حتی فکر تسخیر اینجا را هم نمیتواند بکند
...
ارمنیها و گرجیهایی که از خانهایشان ظلم دیدهاند
شروع به عصیان کردهاند و از ما تمنای یاری دارند
...
من این جمع را آوردم تا با ما برادر باشند
بگذار تا گریزندگان از جفای خان به ما بپیوندند
...
ظلم در چنلیبئل وجود ندارد
در اینجا خان و بیک وجود ندارد
آزادیخواهان بیایند
خواستاران راحتی بیایند
اینجا همه با هم برادر هستند، برادر
همه با هم رفیق هستند، رفیق...
فیلم سوئدی "در جستوجوی شوگرمن" که پارسال جایزهی اسکار بهترین فیلم مستند و 28 جایزهی دیگر را برد، نشان میدهد که چگونه تنها یک ترانهی I Wonder یک خوانندهی گمنام امریکایی Sixto Rodriguez در دل جوانان، دانشجویان و روشنفکران افریقای جنوبی نخستین شعلههای انقلاب ضد آپارتاید را بر افروخت. عزیر Üzeir حاجیبیگوف و اپرایش کوراوغلو در اتحاد شوروی سابق گمنام و ناشناخته نبودند، اما میخواهم بگویم که بهگمانم پخش اپرای کوراوغلو و انتشار متن دوزبانهی آن در ایران نیز، در شرایط خفقان کشندهی دههی 1350، شاید اندک تأثیری در افروختن شعلهی انقلابیگری در دلهای دانشجویان و برخی روشنفکران ایران داشت.
در راه بازگشت کنار یک تانکر آب میایستیم. نوشتهی روی آن یعنی "بخشداری چاملیبئل" اما ما "موهتارلیک" (مختارلیق) را به دلخواه خود "جمهوری خود مختار" معنی میکنیم: پس این تانکر متعلق است به "جمهوری خودمختار کوراوغلو در چنلیبئل"! درود بر کوراوغلو و جمهوری آزاد و فراملیتی او که خان و بیک هم ندارد! عکسهای فراوانی میگیریم!
چاملیبئل قهوهخانهی بزرگ و باصفایی دارد با استخری در حیاط بزرگش و چشماندازی زیبا بر فراز آلتیناولوق. مینشینیم. دوستی پستهی ایران رو میکند، و آبجو و دوغ مینوشیم.
در پسکوچهی تنگی دکان خرازی و کاردستیفروشی و عطاری تکافتادهای پیدا میکنیم: چند پله بالاتر از سطح کوچه ایوانیست، کلبهای چوبی، و آشپزخانهای – همه پر از همه جور چیز که به فروش گذاشتهاند. مرد و زنی پشت میزی روی ایوان نشستهاند. با دیدن پنج مشتری شادمان از جا میپرند. روی تابلوی کوچکی بر آستانهی دکان نوشتهاند "کؤیون دلیسی" Köyün delisi. از خانم دکاندار که لبخند بر لب کنارم ایستاده میپرسم:
Köyün delisi عکس از ت. |
خندان میگوید: - هاها...، نه، این خود منم، یعنی دیوانه!
- ولی...
مرد خندان توضیح میدهد: - این فقط یک کلک است برای کشاندن مشتریها!
- پس این چامبلیبئل شما جای کوراوغلو و "دلی"هایش نیست؟
- هاها...، نه، چامبلیبئل کوراوغلو یک جایی نزدیک شهر "بولو"ست...
دوستان میکاوند، هر چیزی را بر میدارند، قیمت میپرسند، چیزهای جالب را به هم نشان میدهند، پیوسته میپرسند "این چیست؟"، "آن چیست؟". برخیشان ترجمه لازم دارند. مرد دکاندار میپرسد کجایی هستیم و شگفتزده ادامه میدهد:
- چهطور از اینجا سر در آوردید؟
- به خیال چاملیبئل ِ کوراوغلو آمدیم!
سری تکان میدهد و چیزی نمیگوید. دوستان صابون ِ زیتون و داروی گیاهی میخرند، و شاد و خندان به شهر باز میگردیم. آفتاب و دریا میخوانندمان!
***
برای بزرگکردن عکسها روی آنها کلیک کنید.
عکسهایی از کافه ریوی آقچای و برنامهی ایلهان آلتین
ترانهای با صدای ایلهان آلتین
فیلمی از پردهی سوم اپرای کوراوغلو
متن کامل و رسمی (لیبرتوی) اپرای کوراوغلو به خط لاتین
متن "کامل" اپرای کوراوغلو که من با تکیه بر گوشهایم نوشتم، همراه با ترجمهی فارسی
ترانهیI Wonder با صدای رودریگز
امل سایین: چیله بولبولوم – اجرای قدیمی
امل سایین و انوشیروان روحانی: چیله بولبولوم
اجرای تازهای از امل سایین
No comments:
Post a Comment