Jag skrev tidigare om att Teherans Roudaki konserthus har nämnts i programmet Önska i P2. Den 5 november var jag med i Önska i P2, berättade minnen från ett besök på Roudaki Hall i Teheran i mitten av 1970-talet, och önskade två stycken av den stora Azerbajdzjanska tonsättaren Kara Karayev (Från höger: Karayev, Sjostakovitj, och Sjostakovitjs fru Irina). متن فارسی در ادامه
Programmet finns att lyssna till i månadsarkivet tom den 5 december. Gå till denna adress som har rubriken ”Sju skönheter censurerade”, läs om programmet, och klicka på "Lyssna (60 min)" i den högra kolumnen. Min del börjar efter 24 minuter.
Det finns en rolig kommentar till just mina minnen i kommentarsrutan på samma sida. Det är en person som heter "Irani" (betyder "iraniern" på persiska) som skriver såhär:
"Ang. s.k censuren...
Du som är programledare för detta program:
Du ska inte släppa in vem som helst i direktsändning för att tala en massa osanningar utan att själv ha tillräcklig med kunskap om 70-talets Iran!! Hoppas du förstår detta!! Gör du inte det kommer jag att kontakta din chef!!
Det denne man berättade är så långt ifrån sanning att jag föreslår att du samlar dina egna kunskaper om det, så att jag slipper ödsla min värdefulla tid för att förklara för dig!! Du vet att vi lever i ett info-samhälle? Om du ändå vill sända sådant, skaffa mer information om Iran under Shahens tid, exv att höra fakta från andra iranier som finns gott om här i Sverige! Iran under 70-talet var betydligt bättre land jämfört med många europeiska länder.........tro inte på vad som helst"
Och vad kan jag säga till denna rojalist utom att han/hon visar mycket väl vilka attityder kunde censurmyndigheten ha haft på den tiden. Denna person är antingen så pass Shah-vänlig så att han/hon drömmer om att vrida tiden tillbaka och få allting som det var inklusive censur och tortyr, eller så är han/hon ung och inte har upplevt den tidens skräckvälde. Dessutom har han/hon inte fattat vilket land han/hon bor i och vad yttrandefrihet eller mänskliga rättigheter betyder. Lyckligtvis har Ulf Myrestam, kanalchef i P2, skrivit ett tillräckligt bra svar till denna kommentar.
خاطرهای که تعریف کردم، این است: «تالار رودکی در پایان دههی 1960 ساختهشد، تالار زیبایی بود که در آن موسیقی کلاسیک، سنفونیها، اپراها، بالت، و غیره اجرا میشد، و هنرمندان نامآور جهان برای اجرای برنامه میهمان آن بودند. از جمله رودولف نورهیف رقاص بزرگ جهان آنجا رقصیدهاست، اگر اشتباه نکنم حتی هربرت فون کارایان آنجا رهبر میهمان بودهاست، و همینطور زوبین مهتا. اما این تالار پاتوق اشراف تهران، دیپلماتهای خارجی، و افراد متمول بود. همه با کت و شلوار و کراوات به آنجا میآمدند.
من دانشجوی فقیری بودم که در ضمن "شورشی" هم بودم، بر ضد جنگ ویتنام تظاهرات کردهبودم، و پلیس امنیتی مرا گرفتهبود و زندانی کردهبود. با اینهمه عاشق موسیقی کلاسیک هم بودم و این موسیقی را از رادیو یا صفحههای گراموفون یا نوار کاست که در آن هنگام رواج داشت میشنیدم. تا آنکه روزی آگهی برنامهای را در تالار رودکی دیدم که دیگر نمیشد به دیدن و شنیدن آن نروم: ارکستری از مسکو میآمد، بهرهبری نخستین زن رهبر ارکستر در سطح جهانی که نامش را شنیدهبودم، یعنی ورونیکا دودارووا Veronika Dudarova و آثاری که قرار بود اجرا کند، همه بهترین آثار مورد علاقهی من بودند: سنفونی پنجم شوستاکوویچ، و آثاری از شاگرد او و آهنگساز بزرگ آذربایجانی قارا قارایف.
هر طوری بود لباسی قرض کردم، پول بلیت را فراهم کردم، و آخرش توی سالن بودم. با سنفونی پنجم شوستاکوویچ بر ابرها سیر کردم، و در لحظهای که منتظر بودم آن اتفاق عجیب بیافتد و برای نخستین بار در طول تاریخ تالارهای موسیقی تهران نام آذربایجان و اثر یک آهنگساز بزرگ آذربایجانی طنین اندازد، ناگهان رهبر ارکستر رو به جمعیت کرد و گفت که اثر بهکلی دیگری از آهنگسازی دیگر و غیر آذربایجانی را اجرا خواهد کرد، و من و دوستانم را سخت مأیوس کرد. قضیه روشن بود: ادارهی سانسور شاهنشاهی نمیتوانست بپذیرد که نام آذربایجان و یک اثر آذربایجانی در این تالار نفیس بهگوش برسد، و در واپسین لحظه آن بخش از برنامه را عوض کردهبودند. خود ایران منطقهای آذربایجانینشین سه برابر جمهوری آذربایجان داشت و دارد با جمعیتی سهبرابر جمهوری آذربایجان، با همان زبان و فرهنگ، اما محروم از حق آموزش زبان مادری و برخورداری از موسیقی و فرهنگ بومی. چگونه میشد ادارات فرهنگ و سانسور شاهنشاهی اجازه دهند نام و فرهنگ و موسیقی آذربایجانیانی با آزادی آموزش زبان مادری و آموزش موسیقی بومی و... در تالار اشرافی کشوری با ممنوعیت آموزش این زبان و فرهنگ بهصدا در آید؟»
پیش و پس از صحبت من، دو اثر از آهنگسازی که اجازه نیافت آثارش را در تالار رودکی اجرا کنند، پخش شد. همچنین گفتم که امروز زنان اجازهی تکخوانی در این تالار را ندارند، اما وقت نشد بگویم که اصلاً حرف بالت را هم نزنید که بهکلی ممنوع است و حتی نام "رقص" را ممنوع کردهاند و بهجایش میگویند "حرکات موزون"!
پس از پخش برنامه، یک آقا یا خانم عصبانی که حتی آنقدر شهامت نداشته که نام واقعیش را بنویسد، با نام مستعار "ایرانی" در زیر شرح برنامهی آن روز کامنتی گذاشته و چنین نوشتهاست [همهی نشانهها از خود "ایرانی" است]:
«دربارهی بهاصطلاح سانسور...
آهای تویی که گردانندهی این برنامه هستی، تو نباید بدون آنکه خودت دانش کافی دربارهی دههی 1970 در ایران کسب کنی، هر کسی را به پخش مستقیم راه بدهی تا مشتی دروغ به هم ببافد!! امیدوارم که این را میفهمی!! اگر نمیفهمی، من با رئیست تماس میگیرم!!
چیزهایی که این مرد تعریف میکند آنقدر دور از حقیقت است که من پیشنهاد میکنم تو خودت دنبال جمعآوری اطلاعات بروی، تا لازم نباشد که من وقت گرانبهایم را برای توضیح دادن به تو تلف کنم!! تو که میدانی ما در جامعهی اطلاعات زندگی میکنیم؟ تو اگر میخواهی با اینحال این قبیل چیزها پخش کنی، دنبال اطلاعات بیشتری دربارهی ایران در زمان شاه برو، مثلاً واقعیتها را از زبان ایرانیان دیگری بشنو که در سوئد فراوان هستند! ایران در دههی 70 کشوری بسیار بهتر از خیلی از کشورهای اروپایی بود......... هر چیزی را باور نکن!»
این آقا یا خانم، با این لحن و این سطح برخورد، خیلی خوب نشان میدهد که دستگاههای سانسور در دوران شاه چه شیوهی برخوردی داشتند. ایشان یا از آن شاهدوستانیست که در رؤیای بازگشت به آن دوران با هر آنچه بود به سر میبرد، و یا از جوانانیست که خفقان آن دوران را هرگز لمس نکردهاند. او همچنین بهروشنی نشان میدهد که در طول زندگی در سوئد هیچ نیاموخته و هیچ تصوری از آزادی بیان یا حقوق بشر ندارد. خوشبختانه رئیس شبکهی دوم رادیوی سوئد پاسخ خوبی به ایشان دادهاست:
«سلام ایرانی!
من مدیر مسئول پخش برنامهی درخواستی شبکهی دوم هستم و بسیار مایلم که دیدگاهم را دربارهی مسائلی که مطرح میکنی، بیان کنم:
موسیقی درخواستی شبکهی دوم برنامهایست که در آن احساس و خاطرات شنوندگان از موسیقی جای مهمی دارد. این خاطرات اغلب داستانهایی بسیار شخصی و مهیج هستند و ادعایی بیرون از این چارچوب نیز ندارند. مصاحبه با شیوا در روز دوشنبه نیز چیزی بیش از این نبود.
از آنجایی که موسیقی کلاسیک برای بسیاری بخش مهمی از زندگی را تشکیل میدهد، روشن است که بازتابهایی از مسائل سیاسی و اجتماعی نیز از آن سر در میآورد، اما برنامهی درخواستی محفلی برای بحث پیرامون آن مسائل نیست و از این رو ما وارد این جدلها نیز نمیشویم. در برنامهی درخواستی، موسیقی در کانون توجه است، و اینچنین نیز خواهد بود. آغوش ما به روی داستانهای بیشتر دربارهی موسیقی از همه جای جهان باز است!
رئیس شبکه، اولف میرهستام»
اگر سایت رادیوی سوئد در کشور شما کار نمیکند، دو قطعهی درخواستی مرا در نشانیهای زیر بشنوید:
رقص دختران از بالت "گذرگاه رعد"
والس از بالت "هفتپیکر" (روی خمسهی نظامی گنجوی)
عکس از راست قارایف، شوستاکوویچ، و ایرینا همسر شوستاکویچ
3 comments:
هر وقت کامنت های یوتیوب را می خوانم از آینده ناامید می شوم. کامنت های ایرانیان که معمولا با دشنام های رکیک همراه است. کامنت های امریکایی ها هم با توهین های جنسی و نژادی. ظاهرا از نظر اکثریت مردم حقایق دنیا آنچنان عیان و آشکار است که هر کس نظری مخالف با نظر آنها داشته باشد یا دروغ گو است یا خائن و یا ابله. شاید هم هر سه توامان. ممنون از انتخاب موسیقی ها. شاد باشید، محمد
دوست عزیز، شیوای گرامی،
بالاخره یکی از کسانی را که 1355 در کنار من در تالار رودکی در کنسرتی بود شناختم. مطمئن نیستم که ما در باره همان کنسرت صحبت میکنیم. ارکستر سمفونی دولتی مسکو(Mosco State Symphony Orchestra) به رهبری دودوروا آن خانم وزین ولی بسیار مجرب. من بخاطر نمی آورم که این ارکستر تنها یک شب برنامه اجرا کرده باشد. معمولا آنطور بود که اگر ارکستری از خارج میامد حد اقل دو برنامه و گاهی هم دو برنامه مختلف اجرا میکرد.
بهر حال شبی که من در تالار رودکی بودم برنامه اول یک کنسرت پیانو بود که سولیستش آذربایجانی بود (فرهاد بدل بیلی). تماشاگران آنچنان تشویق کردند که ایشان قطعه ای از گرشوین را در انتها اجرا کرد. متاسفانه یک بانوی نوازنده ویولن در حال کنسرت کمی سرفه اش گرفته بود و ما فکر میکردیم که ایشان در بازگشت به مسکو شدیدا تنبیه خواهد شد.
در نیمه دوم تا جائی که من به یاد دارم سمفونی پنج یا شش چایکووسکی اجرا شد که خاطرم هست که حضار قبل از اجرای فینال تشویق کردند و با خشم رهبر مواجه شدند. ولی این تنها نکته بد بود چون پس از تمام شدن سمفونی آنچنان تشویقی کردند که ارکستر حد اقل هفت یا هشت قطعه اضافی اجرا کرد. در پایان ایشان دستهای خسته اش را نشان میداد و یخی که بین ارکستری از مسکو و مردمی از تهران در آنروز وجود داشت کاملاً آب شده بود.
من شخصا فکر نمی کنم که آن چیزی که شما فرموده اید سانسور شده باشد. در باره رپرتوار کنسرتها معمولا (بخصوص کنسرتهای یک ارکستر دعوت شده در کشورهای توتالیتر) از قبل توافق میشود و ماموران امنیتی ایران باندازه کافی وارد بودند که بدانند چه میخواهند و چه نمی خواهند. گذشته از ان آگاهی موسیقائی در ایران آنزمان بجز نزد تعدادی انگشت شمار از فرهیختگان موسیقی آنچنان نبود که اصلا بدانند که شوستاکویچ در سمفونی پنجمش چه میگوید و قارایف چه میگوید. همینکه نام روسی داشت چه چایکووسکی چه شوستاکویچ و چه استراوینسکی میشد برای بسیاری انقلابی. حتی امروزه 99 در صد مردم ایران حتی اسم قارایف را نشنیده اند و اگرهم شنیده باشند احتمالا از موسیقی اش چنان مشعوف نخواهند شد.
من خود بخاطر دارم که در بیست و یک آذر هر ساله در تالار رودکی شب آذربایجان بود. در سال فکر میکنم 1355 که شده بود 2535 من به دیدار این کنسرت رفتم. نوازندگان و خوانندگان رادیو تبزیز بودند و یعقوب ظروفچی هم بود. من شیرینکاریهای نوازندگان کمانچه و تار را فراموش نکرده ام. مهمتر از همه چیزی که فراموش نکرده ام حضور شهریار در روی صحنه بود با یکی از اشعارش. تماشا گران با تشویق فراوان کوراوغلو را در خواست میکردند که ارکستر در پایان کمی از آنرا اجرا کرد. بیشتر آنها نمی دانستند که ابهت و زیبائی کوراوغلو به اجرای کلاسیک آن است. مسلما اگر چیزی برای حکومت خطرناک به نظر میرسید بیشتر آن بود تا کارهای قارایف.
فیلهارمونی برلین و کارایان دو شب در تهران بودند که شاه هم به کنسرت رفته بود. من به آن کنسرت نرفتم و فکر میکردم که چیز بزرگی را از دست داده ام. حدود 15 سال بعد در اروپا متوجه شده گه چیز بزرگی را از دست ندادم.
ضمنا دو مطلب خوب در ویکی دیدم شاید بد نباشد ببینید. دودوروا بیش از شصت سال رهبری کرد و از 1947 تا 1991 یعنی 43 سال با همان ارکستر بود. ایشان در باکو از یک خانواده اوسِت برآمده . در اوستیا زبان خود را ایرونی مینامند. زبان اوستی از جمله زبانهای هند و اروپائی از شاخه ایرانی است که در شمال دریای سیاه بین ممالک گرجی ها و چرکسها و روسها و غیره توانسته بقای خود را حفظ کند.
http://en.wikipedia.org/wiki/A_Woman_Is_a_Risky_Bet:_Six_Orchestra_Conductors
http://en.wikipedia.org/wiki/Veronika_Dudarova
کبابهی زمان دانشجویی شما هم اینطور بود جناب شیوا؟!!!
https://www.youtube.com/watch?feature=player_embedded&v=KA-NhHViLkc
در تایید گفتههای آقای محمد بد نیست یه نگاهی به کامنتهای پایین آن هم بیندزید
Post a Comment