20 November 2012

فادو

چند روزی در لیسبون پایتخت پرتغال بودم و دیشب برگشتم. این بار سفرنامه‌ای نمی‌نویسم، زیرا ‏برخی از دوستان گله‌مندند که درازنویسی می‌کنم و ایشان وقت ندارند که مزخرفات مرا ‏بخوانند! این بار چیزهایی را فهرست‌وار می‌نویسم، و این می‌شود تنها یک فادو، و نه فادوها ‏‏(برخلاف دابلینی‌ها یا تورکوها).‏

فادو ‏Fado‏ هم‌ریشه با ‏fate‏ انگلیسی، این‌جا به‌معنای "[گله از] سرنوشت"، گونه‌ای موسیقی ‏پرتغالی‌ست، برای آواز همراه با ساز.‏

‏- در گله‌گزاری از سرنوشت می‌توانم بگویم که همان دم ورود به لیسبون، راننده‌ی تاکسی که ما را ‏از فرودگاه به آپارتمان کرایه‌ای‌مان در محله‌ی قدیمی آلفاما ‏Alfama‏ می‌رساند، سرمان کلاه گذاشت، ‏با محاسبات نامفهوم و بی سروته به‌جای رقمی که تاکسی‌متر نشان می‌داد 25 یورو کرایه و با ‏پررویی 5 یورو هم انعام گرفت، و تازه، به‌جای مقصد ما را چند کیلومتر پس از مقصد در میدانی پیاده ‏کرد، کوچه‌ای را نشان داد، و گفت که آن‌جا یک‌طرفه است و بهتر است خودمان پیاده برویم! چاره‌ای ‏نماند جز آن‌که با پرداخت شش یورو به یک تاکسی دیگر خود را به خانه برسانیم.‏

هرچند که کرایه‌ی تاکسی نخست کمتر از نیمی از کرایه‌ای بود که تاکسی‌های "رسمی" ‏استکهلم برای رساندن مسافر از فرودگاه آرلاندا تا شهر می‌گیرند، و هرچند که صحبت‌های دوستان ‏در تاکسی شاید مایه‌ی اشتباه راننده در نشانی مورد نظر ما شد، اما این ماجرا سخت بر دوستان ‏گران آمد. سوزش این درد هنگامی تیزتر شد که تاکسی بازگشتمان از شهر به فرودگاه، در همان ‏مسیر، کمتر از ده یورو خرج برداشت!‏

‏- بند بعدی فادو رستورانی‌ست در "سر گردنه"ی قلعه‌ی معروف جرج قدیس ‏St. George Castle، ‏به‌نام ‏Restaurante Arco do Castelo، که با آن‌که قیمتی در حدود رستوران‌های سوئد از ما گرفت، ‏اما دوستان احساس کردند که نقره‌داغ شده‌اند، از جمله برای این‌که غذاهایی بسیار بهتر و مفصل‌تر ‏از آن را در جاهای غیر توریستی شهر به نیمی از آن قیمت خوردیم، با شراب بیشتر.‏

‏- و بند پایانی گله‌گزاری، از هواست که در دو روز نخست بارانی بود و در روز دوم، پس از بیرون ‏آمدنمان از موزه‌ی کاشی، آن‌چنان باد و بارانی بود که به خانه فراریمان داد.‏ اما در روزهای بعدی هوا آفتابی و دل‌پذیر بود.‏

‏- پرتغال کشور نماهای کاشی‌کاری‌شده است. یک موزه‌ی کاشی دیدنی نیز در لیسبون هست، که ‏به‌ویژه بخش کاشی‌های مدرن آن بسیار جالب است.‏

‏- شبی، و روزی، به قدم زدن در پس‌کوچه‌های تنگ و سنگ‌فرش و سربالایی‌ها و سرازیری‌ها تند ‏بخش قدیمی شهر گذشت. بسیار دیدنی و زیبا. مقادیری نیز با تراموای و خط معروف 28 در شهر ‏گشتیم.‏

‏- آپارتمان کرایه‌ای‌مان‏ در یکی از همین کوچه‌های تنگ و سنگ‌فرش بود، با پنجره‌هایی رو به دریا و ‏بندرگاه، با چشم‌اندازی گسترده.‏

‏- دیدارمان از موزه‌ی معروف گول‌بنکیان ‏Gulbenkian‏ از جالب‌ترین بخش های این سفرمان بود. ‏کالوست گول‌بنکیان، ارمنی زاده‌ی عثمانی (ترکیه‌ی بعدی) یکی از بزرگ‌ترین دلالان نفت در آغاز ‏سده‌ی گذشته‌ی میلادی، معروف به "آقای پنج درصد"، یکی از ثروتمندترین اشخاص آن هنگام، و ‏یکی از بزرگترین کلکسیونرهای جهان بود. در موزه‌ای که از کلکسیون‌های او بر پا شده، عتیقه‌های ‏فراوانی از کشورهای آسیا و اروپا و افریقا، و از جمله ایران، و به‌ویژه از کاشان و از دوران صفوی وجود ‏دارد. اما جالب‌ترین اتفاق در این موزه برای من، دیدن پیکره‌ی معروف "بهار" کار آلفرد ژانیو پیکرتراش ‏نامدار فرانسوی بود.‏ هیچ انتظار نداشتم آن‌جا ببینمش.‏

‏- روزی نیز به دیدار از بخش تازه‌تر لیسبون و مراکز تجاری آن، و نیز دیدار از مرکز فرهنگی "به‌لم" ‏Belem، دیر ژرونیموس ‏Jeronimos Monastery، آرامگاه واسکو دا گاما، ‏دریانورد بزرگی که راه دریایی پرتغال به هند را یافت، و ستون یادبود عصر طلایی کاشفان پرتغالی ‏گذشت.‏

رستوران ترینداده ‏Cervejaria Trindade‏ توصیه می‌شود.‏
یک فادوی زیبا نیز در این نشانی می‌شنوید.‏
برای دیدن تصویر بزرگتر، روی عکس‌ها کلیک کنید. ‏و همین...‏

2 comments:

Anonymous said...

agha man ke post ghabli hoshdar dadeh boodam in espaniaii-ha che doroogh goo wa kolah bardar hastand. shoma bayad digeh khodet yadet mimoond ke porteghaliha ham pesar khaleh-haye hamin espaniia-ha hastand. hala har ki mikhad har chi az hameh mardom ye keshwar ra nemishawad be ye choob rand begooyad. in khoon garmi espaniiaii ke gofteh mishe faghat baraye kolah bardari hast ke tooye khooneshooneh. wagarna mehrabani wa tourist doosti asil ra khodat dar Dublin ke didi!
Babak

shohreh said...

توجهی‌ به این دوستان نکننید و سفرنامه رو بطور کامل بنویسید که ما از از طرفداران پروپا قرص آن هستیم بسیار خوب و شیوا مینویسید