1- در نوشتهای با عنوان اسنادی از شوروی و یادی از محمدعلی جعفری نوشتم: "تصمیم لاهرودی برای "عدم شناسایی" و بازگرداندن جعفری را اغلب به حساب انتقامجویی میگذارند، زیرا گویا پسر جعفری در پاریس از نوشتهها و اقدامات گروه سهنفرهی بابک امیر خسروی، فریدون آذرنور، و فرهاد فرجاد، که بر ضد باند خاوری، صفری، و لاهرودی به پا خاستهبودند، پشتیبانی کردهبود. من اما میخواهم در این آگاهی لاهرودی تردید کنم: او خیلی ساده هیچ نمیدانست جعفری کیست."
نخست آنکه آشنایی آگاهم کرد که سخن از پسر محمدعلی جعفری نبوده، بلکه شایعه از داماد ایشان، یعنی از شوهر دختر آقای جعفری سخن میگفته است. بنابراین لازم میدانم که از همهی اعضای محترم خانوادهی این هنرمند بزرگمان برای این اشتباه پوزش بخواهم.
و دیگر آنکه این روزها کتاب خاطرات امیرعلی لاهرودی صدر فرقهی دموکرات آذربایجان (یا صدر "جمعیت پناهندگان سیاسی ایران") را از دوستی به امانت گرفتم و ورق زدم. لاهرودی در کتاب خود ماجرای جعفری را نوشته و من جملههای او را بی کموکاست، با همان رسمالخط، و بی تفسیر اینجا نقل میکنم:
"7- آخرین مسئول سازمان حزبی در مینسک محمد چابکی بود. دختر وی را شخصی با خود آوردهبود. من بدون اینکه از هویت این شخص اطلاعی داشتهباشم. با مکالمه تلفنی به مأمور مرزبانی گفتم بچه را بهپذیرید و به آن دو نفر پیشنهاد کنید، برگردند. آنها بدون اینکه حرفی بزنند مجددا به ایران بازگشتند. بعدها معلوم شد که ساین [این] شخص محمدعلی جعفری بوده و زنش در پاریس اقامت داشته و میخواسته از راه شوروی برای ملحق شدن به خانوادهاش دست دختر چابکی را گرفته و به شوروی آمدهبود. بعد از بازگشت به ایران تلفنی به زنش گفتهبود، خانه پدر مرا نپذیرفت. بعد از این حادثه ناگوار مخالفین جار و جنجال براه انداختند و در رابطه با این حادثه حمید صفری را متهم کردند و به حزب کمونیست اتحاد شوروی شکایت کردند و خواهان مجازات عاملین این حادثه شدند. شکایت مسکوت ماند. صفری از این حادثه کوچکترین اطلاعی نداشت، چشم از جهان فرو بست. جعفری هم در بازگشت از شوروی بدون اینکه با مشکلی روبرو شود پس از سه ماه از بیماری سرطان درگذشت. وی نه در کشور بیگانه، بلکه در میهن خود به خاک سپردهشد. اکنون که این چند سطر را مینویسم اذعان میکنم این اولین و آخرین اشتباه بزرگی است که در ظرف 7 – 8 سال کار با مهاجران تودهای مرتکب شدم، افسوس." [ص 689، تأکید از لاهرودیست]
2- در پیشگفتار "از دیدار خویشتن – یادنامه زندگی" نوشتهی احسان طبری نوشتم که هنگام ورود به شوروی افسر کگب دستنوشتهی کتاب را از من گرفت و "پس از آن دیگر نه او را دیدم و نه دستنوشتههای طبری را. سایر افسران از سازمانهای رقیب در پاسخ من فقط میگفتند: باید آنها را به تو پس میداد!
پس از انتقال به اردوگاه پناهندگان و ملاقات با علی خاوری که سامان دادن به بقایای حزب را بر عهده گرفتهبود، از او خواستم که این نوشته را از مقامات شوروی بگیرد و به من باز گرداند. او بعد از مدتی گفت که نوشته در جای امنی است (و گاه میگفت که پیش حزب است) و نیازی نیست که من نگران آن باشم [...] بارها و بارها تلاش و مجادلهی من با خاوری به نتیجهای نرسید [...]"
اکنون امیرعلی لاهرودی در کتابش اعتراف میکند که دستنوشتهی طبری در اختیار اوست. او مینویسد: "طبری علیرغم شرکت فعال و طولانی در نهضت کمونیستی بهجز قلم زدن کار دیگری از دستش بر نمیآمد. به یک سخن مرد مبارز نبود. بدین سبب بعد از دستگیری تسلیم شد و 180 درجه تغییر جهت داد. مارکسیزم را دور انداخت و به یک مذهبی «متعصب» تبدیل شد. با آشنائی با خصوصیات روحی وی نمیتوان [کذا] در گرویدن وی به مذهب نیز صداقتی در کار باشد.
طبری واقعاً شخصیت دوگانه داشت. او خاطرات خود را در اسفند 1360 در تهران تحت عنوان یادنامه زندگی نوشت، اما فرصت پیدا نکرد چاپ کند. دیباچه آنرا در اینجا درج میکنیم. در این دیباچه این دوگانگی بوضوح به چشم میخورد." [ص 639 تا 642، تأکید از من است]
او سپس متن کامل دیباچهی طبری بر "از دیدار خویشتن" را نقل کردهاست. اما متنی که او نقل کرده پر غلط است و پیداست که این متن ویراستهی تایپشده نیست، و جاهایی نتوانستهاند دستخط طبری را درست بخوانند.
متن کامل روایتی از کتاب طبری را که در ایران منتشر شده، و از جمله همان دیباچه را در این نشانی مییابید.
توضیح من بر انتشار کتاب طبری در ایران، در این نشانی موجود است.
مشخصات کتاب لاهرودی:
امیرعلی لاهرودی: یادماندهها و ملاحظهها
نشر فرقه دموکرات آذربایجان
چاپ اول: پاییز 1386، تیراژ 500
چاپ و صحافی: چاپخانه «نورلان» Nurlan
باکو، خیابان علی بیگ حسینزاده، پلاک 66
سایت: http://adf-mk.org
منبع عکس همین کتاب است.
نخست آنکه آشنایی آگاهم کرد که سخن از پسر محمدعلی جعفری نبوده، بلکه شایعه از داماد ایشان، یعنی از شوهر دختر آقای جعفری سخن میگفته است. بنابراین لازم میدانم که از همهی اعضای محترم خانوادهی این هنرمند بزرگمان برای این اشتباه پوزش بخواهم.
و دیگر آنکه این روزها کتاب خاطرات امیرعلی لاهرودی صدر فرقهی دموکرات آذربایجان (یا صدر "جمعیت پناهندگان سیاسی ایران") را از دوستی به امانت گرفتم و ورق زدم. لاهرودی در کتاب خود ماجرای جعفری را نوشته و من جملههای او را بی کموکاست، با همان رسمالخط، و بی تفسیر اینجا نقل میکنم:
"7- آخرین مسئول سازمان حزبی در مینسک محمد چابکی بود. دختر وی را شخصی با خود آوردهبود. من بدون اینکه از هویت این شخص اطلاعی داشتهباشم. با مکالمه تلفنی به مأمور مرزبانی گفتم بچه را بهپذیرید و به آن دو نفر پیشنهاد کنید، برگردند. آنها بدون اینکه حرفی بزنند مجددا به ایران بازگشتند. بعدها معلوم شد که ساین [این] شخص محمدعلی جعفری بوده و زنش در پاریس اقامت داشته و میخواسته از راه شوروی برای ملحق شدن به خانوادهاش دست دختر چابکی را گرفته و به شوروی آمدهبود. بعد از بازگشت به ایران تلفنی به زنش گفتهبود، خانه پدر مرا نپذیرفت. بعد از این حادثه ناگوار مخالفین جار و جنجال براه انداختند و در رابطه با این حادثه حمید صفری را متهم کردند و به حزب کمونیست اتحاد شوروی شکایت کردند و خواهان مجازات عاملین این حادثه شدند. شکایت مسکوت ماند. صفری از این حادثه کوچکترین اطلاعی نداشت، چشم از جهان فرو بست. جعفری هم در بازگشت از شوروی بدون اینکه با مشکلی روبرو شود پس از سه ماه از بیماری سرطان درگذشت. وی نه در کشور بیگانه، بلکه در میهن خود به خاک سپردهشد. اکنون که این چند سطر را مینویسم اذعان میکنم این اولین و آخرین اشتباه بزرگی است که در ظرف 7 – 8 سال کار با مهاجران تودهای مرتکب شدم، افسوس." [ص 689، تأکید از لاهرودیست]
2- در پیشگفتار "از دیدار خویشتن – یادنامه زندگی" نوشتهی احسان طبری نوشتم که هنگام ورود به شوروی افسر کگب دستنوشتهی کتاب را از من گرفت و "پس از آن دیگر نه او را دیدم و نه دستنوشتههای طبری را. سایر افسران از سازمانهای رقیب در پاسخ من فقط میگفتند: باید آنها را به تو پس میداد!
پس از انتقال به اردوگاه پناهندگان و ملاقات با علی خاوری که سامان دادن به بقایای حزب را بر عهده گرفتهبود، از او خواستم که این نوشته را از مقامات شوروی بگیرد و به من باز گرداند. او بعد از مدتی گفت که نوشته در جای امنی است (و گاه میگفت که پیش حزب است) و نیازی نیست که من نگران آن باشم [...] بارها و بارها تلاش و مجادلهی من با خاوری به نتیجهای نرسید [...]"
اکنون امیرعلی لاهرودی در کتابش اعتراف میکند که دستنوشتهی طبری در اختیار اوست. او مینویسد: "طبری علیرغم شرکت فعال و طولانی در نهضت کمونیستی بهجز قلم زدن کار دیگری از دستش بر نمیآمد. به یک سخن مرد مبارز نبود. بدین سبب بعد از دستگیری تسلیم شد و 180 درجه تغییر جهت داد. مارکسیزم را دور انداخت و به یک مذهبی «متعصب» تبدیل شد. با آشنائی با خصوصیات روحی وی نمیتوان [کذا] در گرویدن وی به مذهب نیز صداقتی در کار باشد.
طبری واقعاً شخصیت دوگانه داشت. او خاطرات خود را در اسفند 1360 در تهران تحت عنوان یادنامه زندگی نوشت، اما فرصت پیدا نکرد چاپ کند. دیباچه آنرا در اینجا درج میکنیم. در این دیباچه این دوگانگی بوضوح به چشم میخورد." [ص 639 تا 642، تأکید از من است]
او سپس متن کامل دیباچهی طبری بر "از دیدار خویشتن" را نقل کردهاست. اما متنی که او نقل کرده پر غلط است و پیداست که این متن ویراستهی تایپشده نیست، و جاهایی نتوانستهاند دستخط طبری را درست بخوانند.
متن کامل روایتی از کتاب طبری را که در ایران منتشر شده، و از جمله همان دیباچه را در این نشانی مییابید.
توضیح من بر انتشار کتاب طبری در ایران، در این نشانی موجود است.
مشخصات کتاب لاهرودی:
امیرعلی لاهرودی: یادماندهها و ملاحظهها
نشر فرقه دموکرات آذربایجان
چاپ اول: پاییز 1386، تیراژ 500
چاپ و صحافی: چاپخانه «نورلان» Nurlan
باکو، خیابان علی بیگ حسینزاده، پلاک 66
سایت: http://adf-mk.org
منبع عکس همین کتاب است.
1 comment:
بارها از خود پرسیده ام اگر حزب توده در ایران به قدرت رسیده بود چه سرنوشتی مداشتیم. می شدیم آذربایجان؟ یا بلغارستان؟ یا افغانستان؟ از آدمی مثل لاهرودی جز بوروکراتی خشک چه در می آید؟ شاد باشید، م
Post a Comment