29 May 2011

انسان‏‌‏ها و داستان‏‌‏هایشان

هر انسانی جهانی‏‌‏ست، و هر جهانی پر از قصه و ماجرا. (ناشناس)

22 May 2011

داستان یک عکس


واپسین روزهای اردیبهشت 1362، پس از دستگیری رهبری حزب توده ایران در دو یورش گسترده در 17 بهمن ‏‏1361 و 7 اردیبهشت 1362، سه هفته مانده به پایان مهلتی که دادستانی انقلاب و سید اسدالله لاجوردی به ‏توده‌ای‌ها داده‌بودند تا خود را معرفی کنند، وگرنه دستگیر و زندانی خواهند شد، این عکس را همراه با چند عکس دیگر ‏و برخی مدارک برداشتم و در طول بیش از هفتصد کیلومتر راه میان تهران تا اردبیل از "گلوگاه"های بی‌شمار، ‏یعنی پست‌های بازرسی پاسداران در ورودی و خروجی شهرها و روستاهای بی‌شمار سر راه، رد کردم، با ‏به‌جان خریدن همه‌ی خطرها برای خود و همسری که تازه سه روز پیش از آن در محضری "سرپایی" به عقد هم ‏در آمده‌بودیم، و یک همراه، به اردبیل بردم، و روز بعد از سیم خاردار مرز میان ایران و شوروی از ایران خارجش ‏کردم.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

15 May 2011

از جهان خاکستری - 57‏

دریا

دم عیدی اتوبوس‌های توی جاده‌ها آن‌قدر زیاد بودند که وارسی همه‌ی آن‌ها از پلیس راه بر نمی‌آمد. چند مسافر ‏اضافه در راهروی میانی اتوبوس ما روی پیت‌های خالی نشسته‌بودند. اما مأمور پلیس درون اتوبوس نیامد و ‏راننده که دل و جرئتی یافته‌بود، آن‌سوی کرج چند مسافر تازه سوار کرد. یکی از آنان کنار ردیف جلوی من، و ‏دیگری سمت چپ من بقچه‌های بارشان را زیرشان گذاشتند و روبه‌روی هم نشستند.‏

آن که کنار من نشست جوانی هفده – هجده ساله بود با هیکلی درشت، رخساری گرد و آفتاب‌سوخته، اما ‏سرخ و پرخون که هنوز مو بر آن نروئیده‌بود. موی سرش کوتاه بود و دستانی بزرگ و نیرومند داشت. آن دیگری ‏مردی میان‌سال بود که تجربه‌ها و سختی‌های زندگی بر چهره‌اش نقش زده‌بود. کلاه شاپو بر سر و ته‌ریش چند ‏روزه‌ای داشت. رخسارش از دود فراوان سیگار به زردی می‌زد.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

08 May 2011

بیچاره چوپون!‏

سرم درد می‌کنه تا پشت کله‌م
نمی‌تونم برم دنبال گله‌م

گله‌م اُو خورده و اونور ولو شد
نمی‌دونم میش زنگیم چطو شد

میش زنگی صدا زنگش میایه
زن ارباب با مو جنگش میایه

زن ارباب اومد با چوب و ریسمون
چطو طاقت کنه بیچاره چوپون؟

راوی: چوپانی پانزده ساله که تحصیل را برای نان در آوردن رها کرده.‏
مکان: ده "زاگون" بین اوشان و فشم (تهران)‏
تاریخ: تابستان 1357‏

‏***‏
در آن سال‌ها به فرهنگ مردم (فولکلور) عشق می‌ورزیدم، بسیار درباره‌ی آن می‌خواندم، و چیزهایی ترجمه ‏کردم که در نیمه‌راه رها شد و هرگز چاپ نشد. اما یک نوشته‌ام درباره‌ی فولکلور در تنها شماره‌ی نشریه‌ی ‏دانشجوئی "تا طلوع" منتشر شد و کسانی تحسین‌اش کردند.‏

شعر بالا را در میان کاغذپاره‌هایم یافتم. هیچ به یاد ندارم که آیا آن را در یکی از فرارهایم از پادگان چهل‌دختر و ‏هنگام گردش با دوستان از زبان چوپان جوان یادداشت کردم، و یا دوستم محمود آن را برایم باز گفت، یا از کجا ‏آوردمش.‏

با سپاس فراوان از عزیزی که این یادداشت و آن ترجمه‌های ناقص را برایم فرستاد.‏
عکس از خبرگزاری فارس.‏

01 May 2011

نامه‌ی کیانوری

این روزها در پی انتشار کتاب "نامه‌هایی به شکنجه‌گرم" (به انگلیسی) نوشته‌ی هوشنگ اسدی از گردانندگان ‏سایت روزآن‌لاین، تعلق «جایزه‌ی بین‌المللی کتاب حقوق بشر سال‏‎ ‎‏۲۰۱۱» به این کتاب، و انتشار اینترنتی نقد ‏درخشان و موشکافانه‏‌‏ی ایرج مصداقی بر این کتاب، بار دیگر سخن از یک نوشته‌ی نورالدین کیانوری (زاده 1291 - درگذشته 14 آبان 1378) ‏دبیراول پیشین حزب توده ایران به میان آمده‌است.‏

آقای ایرج مصداقی سه سال پیش در نوشته‌ای نامه‌ی شخصی به‌نام "الوند س." را نقل کرد که در آن "الوند س." ‏تکه‌هایی از یک نوشته‌ی منتشرنشده از کیانوری را آورده‌بود و در آن نام هوشنگ اسدی به میان می‌آمد. اکنون ‏ایرج مصداقی از همان نامه‌ی "الوند س." در نقد کتاب هوشنگ اسدی نیز بهره برده‌است.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏