در نوشتهای از میرزا علیاکبر صابر و هوپهوپنامهاش نام بردم. برخی از دوستان میپرسند که او کیست و این چه کتابیست.
میرزا علیاکبر طاهرزاده شیروانی متخلص به صابر، زادهی شماخی در اول ذیحجه 1278 (برابر با نهم خرداد 1241 خورشیدی و 30 مه 1862 میلادی)، از بزرگترین و مردمیترین طنزسرایان دوران انقلاب مشروطیت بود. او طنزهای گزندهی خود از حال و روز مردم و جامعه را به آذربایجانی میسرود و اغلب در نشریهی "ملانصرالدین" به گردانندگی جلیل محمدقلیزاده (به آذربایجانی) منتشرشان میکرد. پس از درگذشت او در 28 رجب 1329 (برابر با 2 مرداد 1290 خورشیدی و 25 ژوئیه 1911- بنا بر ویکیپدیای آذربایجانی و انگلیسی 12 ژوئیه) به بیماری سل و در فقری جانسوز، بنا به وصیت او آشنای خانوادگیشان محمودبیک محمودبیکوف به گردآوری و انتشار مجموعهی شعرهای صابر زیر عنوان "هوپهوپنامه" پرداخت. برای این کار او ناگزیر از گردآوری پول از این و آن شد و نخستین چاپ هوپهوپنامه را با کمک دوست صابر و ادیب و شاعر نامآور آذربایجان عباس صحت (به انگلیسی) در 2000 نسخه و بدون کاریکاتورهای نشریهی "ملانصرالدین" در سال 1912 (1291 خورشیدی) منتشر کرد.
چاپ بعدی هوپهوپنامه نیز بار دیگر با گردآوری اعانه، و اینبار کاملتر و با 23 تصویر در سال 1914 (1293 خورشیدی) منتشر شد. چاپ سوم هوپهوپنامه در ژوئیه سال 1922 (مرداد 1301) به سفارش "کمیساریای فرهنگ مردم آذربایجان"، به کوشش علیاسکندر جعفرزاده و در ادارهی انتشارات همین کمیساریا منتشر شد.
این اطلاعات را از پیشگفتارهای جعفرزاده و صحت بر همان چاپ سال 1922 نقل کردم، و برای آن نقل کردم که این جزئیات در ویکیپدیای فارسی، و نوشتهای از ابراهیم نبوی در بیبیسی فارسی که ویکیپدیای فارسی به آن استناد کرده، و حتی در ویکیپدیای آذربایجانی با این دقت وجود ندارد. ویکیپدیای آذربایجانی حتی مدخل هوپهوپنامه را ندارد.
و اما هوپهوپنامه!
هی ورق زدم و ورق زدم، خواندم، و شمارهی صفحه یادداشت کردم، تا شعری را نقل کنم، و در پایان دیدم که کموبیش همهی کتاب را باید نقل کنم! این کار از من بر نمیآید. سرانجام به این نتیجه رسیدم که تنها یک شعر از صابر، شاید بتواند چهرهی مورد نظر مرا از او نشان دهد. و همان را اینجا میآورم؛ ابتدا به آذربایجانی، و سپس برگردان فارسی آن را. متن آذربایجانی در چاپ سوم به خط قدیم آذربایجان است و من کوشیدهام، تا جایی که سوادم قد میدهد، آن را به خط امروزین برگردانم.
کاریکاتور از عظیم عظیمزاده (برای تصویر بزرگتر روی آن کلیک کنید)
آ...خ!...
آخ!... نئجه کئف چکمهلی ایام ایدی!
اوندا کی ئوولادی وطن خام ایدی!
ئوز حقّ ِ مشروعینی بیلمهزدی ائل،
چهرهی حرّیته گولمهزدی ائل،
گؤزلرینی بیر کره سیلمهزدی ائل،
غَزتَهیه، ژورناله اییلمهزدی ائل،
------دائم ائشیتدیکلری اؤهام ایدی!
------آخ!... نئجه کئف چکمهلی ایام ایدی!
ئولکهده بونجا یوخایدی عیبجو،
نهیلهردیکسه گؤرونوردو نکو،
خلق ده دیداریمیزه آرزو،
بیزده وار ایدی نه گؤزل آبرو،
------حرمتمیز واجب اسلام ایدی!
------آخ!... نئجه کئف چکمهلی ایام ایدی!
ملته چاتدیقجا غم، عیاش ایدیک،
حاکمه یار، آمره قارداش ایدیک،
قبلهی طاعتگه اوباش ایدیک،
هاردا آش اولسایدی اورا باش ایدیک،
------هر گئجه، هر گون بیزه بایرام ایدی!
------آخ!... نئجه کئف چکمهلی ایام ایدی!
گرچه ریا ایدی بوتون کاریمیز،
کار ایله بر عکس ایدی کرداریمیز،
لیک همان وار ایدی مقداریمیز،
حجت ایدی هر کسه گفتاریمیز،
------خلقین ایشی بیزلره اکراه ایدی!
------آخ!... نئجه کئف چکمهلی ایام ایدی!
عیبمیزی چولغالامیشدی عبا!
هر نه گلیردی بوشالیردی قابا،
کیم نه قانیردی نهدی زهد و ریا،
ناخوشا خاکی دریمیزدن شفا،
------صومعهمیز کعبهی احرام ایدی!
------آخ!... نئجه کئف چکمهلی ایام ایدی!
بیزلر ایدیک خلقین ایناندیقلاری،
پیری هدایت دییه قاندیقلاری،
نور گؤرورلردی قارانلیقلاری،
بیزده ایدی جمله قازاندیقلاری،
------کیم بیزه پول وئرمهسه بدنام ایدی!
------آخ!... نئجه کئف چکمهلی ایام ایدی!
ایندی آداملار دییهسن جیندیلر،
جین نهدی، شیطان کیمی بیدیندیلر،
لاپ بیزی ئوسارلادیلار میندیلر،
آی کئچن ایام! اولاسان ایندیلر!
------اوندا که ئوولادی وطن خام ایدی!
------آخ!... نئجه کئف چکمهلی ایام ایدی!
و برگردان فارسی توسط احمد شفائی، هوپهوپنامه، چاپ دوم با بازنگری، نشریات دولتی آذربایجان، باکو 1972
آخخخ!
آخخخ! عجب دوری از ایام بود،
دوری که اولاد وطن خام بود!
خلق ز حق خود آگه نبود،
چهرهی آزادی پیدا نبود،
چشم خلایق ابدا وا نبود،
به روزنامه هوس اصلا نبود،
------هر چه شنیدند از اوهام بود.
------آخخخ! عجب دوری از ایام بود!
نبود اینقدر بد و عیبجو،
کردهی ما بود سراسر نکو،
زیارت ما همه کرد آرزو،
صاحب شأن و شرف و آبرو...
------حرمت ما واجب اسلام بود.
------آخخخ! عجب دوری از ایام بود!
به عیش و عشرت همه ماهر بُدیم،
برادر ِ حاک و آمر بُدیم،
قبلهی اوباش و اجامر بُدیم،
پلو به هر جا بود حاضر بُدیم.
------عید بههر موقع و هنگام بود.
------آخخخ! عجب دوری از ایام بود!
ریب و ریا بود همه کار ما،
گفتهی ما بهعکس کردار ِ ما،
خلق ندید ارزش و مقدار ما،
حجت و قانون شده گفتار ما.
------کار خلایق همه اکرام بود.
------آخخخ! عجب دوری از ایام بود!
نهفته بود عیب به زیر قبا،
درآمد ِ ما همه بیانتها،
نبود حاجت به تظاهر، ریا،
خاک ِ در ِ ما همگی را شفا،
------صومعهمان کعبهی احرام بود!
------آخخخ! عجب دوری از ایام بود!
خلق بهما داشت بسی اعتماد،
راه نمودیم بر اهل ِ مراد،
ظلمت ِ ما – نور و ستم – عدل و داد،
هستی ِ خود خلق به ماها بداد،
------هر که نمیداد که بدنام بود!
------آخخخ! عجب دوری از ایام بود!
خلق چو جن است کنون گوئیا،
جن نه، که شیطانیست بس بیحیا،
زدند افسار و سوار اند، ها!
آه، گذشته، بهکجایی، بیا!...
------وقتی که اولاد ِ وطن خام بود،
------آخخخ! عجب دوری از ایام بود!
میرزا علیاکبر طاهرزاده شیروانی متخلص به صابر، زادهی شماخی در اول ذیحجه 1278 (برابر با نهم خرداد 1241 خورشیدی و 30 مه 1862 میلادی)، از بزرگترین و مردمیترین طنزسرایان دوران انقلاب مشروطیت بود. او طنزهای گزندهی خود از حال و روز مردم و جامعه را به آذربایجانی میسرود و اغلب در نشریهی "ملانصرالدین" به گردانندگی جلیل محمدقلیزاده (به آذربایجانی) منتشرشان میکرد. پس از درگذشت او در 28 رجب 1329 (برابر با 2 مرداد 1290 خورشیدی و 25 ژوئیه 1911- بنا بر ویکیپدیای آذربایجانی و انگلیسی 12 ژوئیه) به بیماری سل و در فقری جانسوز، بنا به وصیت او آشنای خانوادگیشان محمودبیک محمودبیکوف به گردآوری و انتشار مجموعهی شعرهای صابر زیر عنوان "هوپهوپنامه" پرداخت. برای این کار او ناگزیر از گردآوری پول از این و آن شد و نخستین چاپ هوپهوپنامه را با کمک دوست صابر و ادیب و شاعر نامآور آذربایجان عباس صحت (به انگلیسی) در 2000 نسخه و بدون کاریکاتورهای نشریهی "ملانصرالدین" در سال 1912 (1291 خورشیدی) منتشر کرد.
چاپ بعدی هوپهوپنامه نیز بار دیگر با گردآوری اعانه، و اینبار کاملتر و با 23 تصویر در سال 1914 (1293 خورشیدی) منتشر شد. چاپ سوم هوپهوپنامه در ژوئیه سال 1922 (مرداد 1301) به سفارش "کمیساریای فرهنگ مردم آذربایجان"، به کوشش علیاسکندر جعفرزاده و در ادارهی انتشارات همین کمیساریا منتشر شد.
این اطلاعات را از پیشگفتارهای جعفرزاده و صحت بر همان چاپ سال 1922 نقل کردم، و برای آن نقل کردم که این جزئیات در ویکیپدیای فارسی، و نوشتهای از ابراهیم نبوی در بیبیسی فارسی که ویکیپدیای فارسی به آن استناد کرده، و حتی در ویکیپدیای آذربایجانی با این دقت وجود ندارد. ویکیپدیای آذربایجانی حتی مدخل هوپهوپنامه را ندارد.
و اما هوپهوپنامه!
هی ورق زدم و ورق زدم، خواندم، و شمارهی صفحه یادداشت کردم، تا شعری را نقل کنم، و در پایان دیدم که کموبیش همهی کتاب را باید نقل کنم! این کار از من بر نمیآید. سرانجام به این نتیجه رسیدم که تنها یک شعر از صابر، شاید بتواند چهرهی مورد نظر مرا از او نشان دهد. و همان را اینجا میآورم؛ ابتدا به آذربایجانی، و سپس برگردان فارسی آن را. متن آذربایجانی در چاپ سوم به خط قدیم آذربایجان است و من کوشیدهام، تا جایی که سوادم قد میدهد، آن را به خط امروزین برگردانم.
کاریکاتور از عظیم عظیمزاده (برای تصویر بزرگتر روی آن کلیک کنید)
آ...خ!...
آخ!... نئجه کئف چکمهلی ایام ایدی!
اوندا کی ئوولادی وطن خام ایدی!
ئوز حقّ ِ مشروعینی بیلمهزدی ائل،
چهرهی حرّیته گولمهزدی ائل،
گؤزلرینی بیر کره سیلمهزدی ائل،
غَزتَهیه، ژورناله اییلمهزدی ائل،
------دائم ائشیتدیکلری اؤهام ایدی!
------آخ!... نئجه کئف چکمهلی ایام ایدی!
ئولکهده بونجا یوخایدی عیبجو،
نهیلهردیکسه گؤرونوردو نکو،
خلق ده دیداریمیزه آرزو،
بیزده وار ایدی نه گؤزل آبرو،
------حرمتمیز واجب اسلام ایدی!
------آخ!... نئجه کئف چکمهلی ایام ایدی!
ملته چاتدیقجا غم، عیاش ایدیک،
حاکمه یار، آمره قارداش ایدیک،
قبلهی طاعتگه اوباش ایدیک،
هاردا آش اولسایدی اورا باش ایدیک،
------هر گئجه، هر گون بیزه بایرام ایدی!
------آخ!... نئجه کئف چکمهلی ایام ایدی!
گرچه ریا ایدی بوتون کاریمیز،
کار ایله بر عکس ایدی کرداریمیز،
لیک همان وار ایدی مقداریمیز،
حجت ایدی هر کسه گفتاریمیز،
------خلقین ایشی بیزلره اکراه ایدی!
------آخ!... نئجه کئف چکمهلی ایام ایدی!
عیبمیزی چولغالامیشدی عبا!
هر نه گلیردی بوشالیردی قابا،
کیم نه قانیردی نهدی زهد و ریا،
ناخوشا خاکی دریمیزدن شفا،
------صومعهمیز کعبهی احرام ایدی!
------آخ!... نئجه کئف چکمهلی ایام ایدی!
بیزلر ایدیک خلقین ایناندیقلاری،
پیری هدایت دییه قاندیقلاری،
نور گؤرورلردی قارانلیقلاری،
بیزده ایدی جمله قازاندیقلاری،
------کیم بیزه پول وئرمهسه بدنام ایدی!
------آخ!... نئجه کئف چکمهلی ایام ایدی!
ایندی آداملار دییهسن جیندیلر،
جین نهدی، شیطان کیمی بیدیندیلر،
لاپ بیزی ئوسارلادیلار میندیلر،
آی کئچن ایام! اولاسان ایندیلر!
------اوندا که ئوولادی وطن خام ایدی!
------آخ!... نئجه کئف چکمهلی ایام ایدی!
و برگردان فارسی توسط احمد شفائی، هوپهوپنامه، چاپ دوم با بازنگری، نشریات دولتی آذربایجان، باکو 1972
آخخخ!
آخخخ! عجب دوری از ایام بود،
دوری که اولاد وطن خام بود!
خلق ز حق خود آگه نبود،
چهرهی آزادی پیدا نبود،
چشم خلایق ابدا وا نبود،
به روزنامه هوس اصلا نبود،
------هر چه شنیدند از اوهام بود.
------آخخخ! عجب دوری از ایام بود!
نبود اینقدر بد و عیبجو،
کردهی ما بود سراسر نکو،
زیارت ما همه کرد آرزو،
صاحب شأن و شرف و آبرو...
------حرمت ما واجب اسلام بود.
------آخخخ! عجب دوری از ایام بود!
به عیش و عشرت همه ماهر بُدیم،
برادر ِ حاک و آمر بُدیم،
قبلهی اوباش و اجامر بُدیم،
پلو به هر جا بود حاضر بُدیم.
------عید بههر موقع و هنگام بود.
------آخخخ! عجب دوری از ایام بود!
ریب و ریا بود همه کار ما،
گفتهی ما بهعکس کردار ِ ما،
خلق ندید ارزش و مقدار ما،
حجت و قانون شده گفتار ما.
------کار خلایق همه اکرام بود.
------آخخخ! عجب دوری از ایام بود!
نهفته بود عیب به زیر قبا،
درآمد ِ ما همه بیانتها،
نبود حاجت به تظاهر، ریا،
خاک ِ در ِ ما همگی را شفا،
------صومعهمان کعبهی احرام بود!
------آخخخ! عجب دوری از ایام بود!
خلق بهما داشت بسی اعتماد،
راه نمودیم بر اهل ِ مراد،
ظلمت ِ ما – نور و ستم – عدل و داد،
هستی ِ خود خلق به ماها بداد،
------هر که نمیداد که بدنام بود!
------آخخخ! عجب دوری از ایام بود!
خلق چو جن است کنون گوئیا،
جن نه، که شیطانیست بس بیحیا،
زدند افسار و سوار اند، ها!
آه، گذشته، بهکجایی، بیا!...
------وقتی که اولاد ِ وطن خام بود،
------آخخخ! عجب دوری از ایام بود!
1 comment:
یکی از مترجمان سرشناس ایران تعریف می کرد که سال های اول پس از انقلاب در دبیرستان های ارومیه شیمی درس می داده. معلمان تاریخ و ادبیات گله می کردند که شاگردان سر کلاس آنها حاضر نمی شوند و گوش نمی دهند و علاقه ندارند. او هم می گوید خوب چند جلسه کلاستان را بدهید دست من. می رود سر کلاس و شروع می کند به خواندن هوپ هوپ نامه و بعد تعریف ماجراهای انقلاب مشروطه و ماجراهای مشروطه خواهان تبریز. می گفت حتی شاگردانی که ورزش داشتند و شاگردان کلاس های دیگر هم می آمدند سر کلاس او می نشستند و کسی سر کلاس پلک نمی زد. البته باقی ماجرا را خودتان بهتر می دنید. او را دستگیر کردند و به جرم ناکرده سه سال را به زندان و شکنجه گذراند. اگر با سازمانی ارتباط داشت که قطعا می کشتندش. بعد از آزادی از زندان هم دیگر کار معلمی میسر نبود و به ترجمه و نوشتن رو آورد. شاد باشید، محمد
Post a Comment