بیش از سه سال پیش، در اوت 2007، در پستی به سوئدی خبر از "سال مولانا" و برگزاری جشنواره مولانا در یکی از مراکز فرهنگی استکهلم دادم. در آن نوشته از مقالهای دربارهی مولانا که همان روز در بزرگترین روزنامهی صبح سوئد منتشر شدهبود یاد کردم و اشارهای کردم به نوشتهی کسانی که میگویند شمس که نادختری مولانا کیمیاخاتون را به زنی داشت، در یک حملهی خشم و حسادت آنچنان کیمیاخاتون را کتک زد که او سه روز بعد درگذشت.
31 October 2010
24 October 2010
باز هم مرد لیزری؟
در هفتههای اخیر کس یا کسانی در تاریکی یا از پشت بهسوی مردم شهر مالمو در سوئد تیر انداختهاند و تعدادی را کشته و زخمی کردهاند. پلیس بهتازگی فاش کرد که همهی کسانی که هدف تیراندازیها بودهاند، خارجیتباراند و در بسیاری از این تیراندازیها که از بیش از یک سال پیش آغاز شده، از یک اسلحه استفاده شدهاست. خبرها و گزارشها از شهر مالمو فضایی تیره و تار و مردمانی خشمگین و ترسیده تصویر میکند. این وضع بهناگزیر همه را بهیاد سالهای 1991 و 92 و "مرد لیزری" میاندازد.
یون آئوسونیوس John Ausonius در آن سالها در استکهلم و اوپسالا بهسوی یازده خارجیتبار تیراندازی کرد، چند تن از آنان را بهشدت زخمی و برای همیشه معلول کرد، و یک ایرانی بهنام جمشید رنجبر را کشت. او در آغاز تفنگی با نشانهروی لیزری داشت و قربانیانش پیش از تیر خوردن دایرهای با نور سرخ روی تن خود میدیدند و از همین رو نام "مرد لیزری" به او دادهشد.
ماه نوامبر 1991، آنگاه که جمشید رنجبر کشتهشد، سرد و تاریک بود. اندوه و دلهره نیز دلها را تاریک میکرد. حتی شمع افروختن در محل تیر خوردن جمشید بیرون خوابگاه دانشجویی، یا تظاهرات و راهپیمایی با مشعل نیز روشنایی و گرمایی بر دلها نمیتابانید. لبها همه دوخته بود و پرسشهایی پیوسته در سرها میچرخید: آخر چرا؟ این "مرد لیزری" چه میخواهد؟ چرا میخواهد خارجیان را بکشد؟
اعتراضها شد. بلندپایگان دولت و جامعهی سوئد بیانیهها دادند، از خارجیتباران پشتیبانی کردند، در تظاهرات شرکت کردند. مدیر عامل اتوموبیلسازی وولوو گفت که بدون خارجیتباران کارخانهی او میخوابد، و رانندگان خارجیتبار اتوبوسهای شهری و مترو با یک اعتصاب پنج دقیقهای در ظهر روزی نشان دادند که بدون آنان جامعه از حرکت میایستد. امیر حیدری که به هزاران ایرانی کمک کردهبود تا به سوئد مهاجرت کنند (و اکنون به همین علت در زندان بهسر میبرد) اعلام کرد که میخواهد یک کشتی کرایه کند و همهی ایرانیان را از سوئد ببرد و نامنویسی از داوطلبان ترک سوئد را آغاز کرد. کسی دیگر همهی خارجیان را فراخواند تا در روز و ساعت معینی هر جا که هستند یک ساعت دست از کار بکشند، و بسیاری از این فراخوان پشتیبانی کردند.
من اما با چنین اعتصابی موافق نبودم. در آن روز و ساعت رئیسم به اتاقم آمد و آرام و همدردانه پرسید: تو اعتصاب نمیکنی؟ گفتم: نه! در عوض دو بار شدیدتر کار میکنم تا نشان دهم که کار من تأثیر دارد. سپاسگزارانه و حقشناسانه گفت: آفرین! این هم خود راهیست برای نشان دادن مفید بودن - به شکل مثبت.
همکاران، این سوئدیهای ساکت و خجالتی، بر گردم میچرخیدند، هوا را به درون سینه میکشیدند تا دهان بگشایند و جملهای از همدردی بگویند، اما دهانشان باز نمیشد. با این همه همین رفتارشان کافی بود تا دریابم که آنان با مرد لیزری موافق نیستند، و همین دلداریم میداد. مرد لیزری اما همچنان در تاریکیها قربانیان خود را شکار میکرد. فضای بسیار بدی بود. خنده از لبها گریختهبود؛ گرما از دلها رفتهبود: چه کنیم؟ رانده از میهن خود، گریخته از شوروی، آیا سوئد را هم ترک کنیم؟ به کجا برویم؟ آیا خود را در خانه زندانی کنیم؟ تا کی؟
آئوسونیوس سرانجام در ماه ژوئن 1992 به دام افتاد و به حبس ابد محکوم شد. یک فیلم مستند، و یک سریال تلویزیونی ارزشمند نیز روی این داستان ساختهاند (Lasermannen را در www.imdb.com بجوئید). باشد که مرد لیزری بی لیزر مالمو را نیز هر چه زودتر به دام اندازند. همین دیروز ده تیراندازی در مالمو به پلیس گزارش شده، اما پلیس تنها یک مورد را تأیید کرده است: بهسوی دکان خیاطی و آرایشگاه ناصر یزدانپناه تیراندازی شد، ناصر که ساعتی پیش در تظاهرات اعتراض به خارجیستیزی شرکت کردهبود، بیرون آمد، مردی به او حمله کرد، زخمیش کرد و سپس با دوچرخه گریخت (منبع خبر). آئوسونیوس نیز برای تأمین باختهای خود در قمار به بانکها دستبرد میزد و سپس با دوچرخه میگریخت.
دلم با شما خارجیتباران مالموست.
یون آئوسونیوس John Ausonius در آن سالها در استکهلم و اوپسالا بهسوی یازده خارجیتبار تیراندازی کرد، چند تن از آنان را بهشدت زخمی و برای همیشه معلول کرد، و یک ایرانی بهنام جمشید رنجبر را کشت. او در آغاز تفنگی با نشانهروی لیزری داشت و قربانیانش پیش از تیر خوردن دایرهای با نور سرخ روی تن خود میدیدند و از همین رو نام "مرد لیزری" به او دادهشد.
ماه نوامبر 1991، آنگاه که جمشید رنجبر کشتهشد، سرد و تاریک بود. اندوه و دلهره نیز دلها را تاریک میکرد. حتی شمع افروختن در محل تیر خوردن جمشید بیرون خوابگاه دانشجویی، یا تظاهرات و راهپیمایی با مشعل نیز روشنایی و گرمایی بر دلها نمیتابانید. لبها همه دوخته بود و پرسشهایی پیوسته در سرها میچرخید: آخر چرا؟ این "مرد لیزری" چه میخواهد؟ چرا میخواهد خارجیان را بکشد؟
اعتراضها شد. بلندپایگان دولت و جامعهی سوئد بیانیهها دادند، از خارجیتباران پشتیبانی کردند، در تظاهرات شرکت کردند. مدیر عامل اتوموبیلسازی وولوو گفت که بدون خارجیتباران کارخانهی او میخوابد، و رانندگان خارجیتبار اتوبوسهای شهری و مترو با یک اعتصاب پنج دقیقهای در ظهر روزی نشان دادند که بدون آنان جامعه از حرکت میایستد. امیر حیدری که به هزاران ایرانی کمک کردهبود تا به سوئد مهاجرت کنند (و اکنون به همین علت در زندان بهسر میبرد) اعلام کرد که میخواهد یک کشتی کرایه کند و همهی ایرانیان را از سوئد ببرد و نامنویسی از داوطلبان ترک سوئد را آغاز کرد. کسی دیگر همهی خارجیان را فراخواند تا در روز و ساعت معینی هر جا که هستند یک ساعت دست از کار بکشند، و بسیاری از این فراخوان پشتیبانی کردند.
من اما با چنین اعتصابی موافق نبودم. در آن روز و ساعت رئیسم به اتاقم آمد و آرام و همدردانه پرسید: تو اعتصاب نمیکنی؟ گفتم: نه! در عوض دو بار شدیدتر کار میکنم تا نشان دهم که کار من تأثیر دارد. سپاسگزارانه و حقشناسانه گفت: آفرین! این هم خود راهیست برای نشان دادن مفید بودن - به شکل مثبت.
همکاران، این سوئدیهای ساکت و خجالتی، بر گردم میچرخیدند، هوا را به درون سینه میکشیدند تا دهان بگشایند و جملهای از همدردی بگویند، اما دهانشان باز نمیشد. با این همه همین رفتارشان کافی بود تا دریابم که آنان با مرد لیزری موافق نیستند، و همین دلداریم میداد. مرد لیزری اما همچنان در تاریکیها قربانیان خود را شکار میکرد. فضای بسیار بدی بود. خنده از لبها گریختهبود؛ گرما از دلها رفتهبود: چه کنیم؟ رانده از میهن خود، گریخته از شوروی، آیا سوئد را هم ترک کنیم؟ به کجا برویم؟ آیا خود را در خانه زندانی کنیم؟ تا کی؟
آئوسونیوس سرانجام در ماه ژوئن 1992 به دام افتاد و به حبس ابد محکوم شد. یک فیلم مستند، و یک سریال تلویزیونی ارزشمند نیز روی این داستان ساختهاند (Lasermannen را در www.imdb.com بجوئید). باشد که مرد لیزری بی لیزر مالمو را نیز هر چه زودتر به دام اندازند. همین دیروز ده تیراندازی در مالمو به پلیس گزارش شده، اما پلیس تنها یک مورد را تأیید کرده است: بهسوی دکان خیاطی و آرایشگاه ناصر یزدانپناه تیراندازی شد، ناصر که ساعتی پیش در تظاهرات اعتراض به خارجیستیزی شرکت کردهبود، بیرون آمد، مردی به او حمله کرد، زخمیش کرد و سپس با دوچرخه گریخت (منبع خبر). آئوسونیوس نیز برای تأمین باختهای خود در قمار به بانکها دستبرد میزد و سپس با دوچرخه میگریخت.
دلم با شما خارجیتباران مالموست.
11 October 2010
گسترش نژادپرستی
نوشتهای از اسلاووی ژیژک Slavoj Žižek فیلسوف اسلوونی به فارسی برگرداندم دربارهی گسترش نژادپرستی در اروپا. آن را در این یا این نشانی مییابید. پارسال نیز نوشتهای از او دربارهی جنبش نوین مردم ایران برگرداندم که در این و این نشانی موجود است.
میشنوم که گاه نام ژیژک را بر وزن میخک میخوانند، که غلط است. آن را بر وزن پیچش، یعنی به کسر ژ دوم باید خواند.
میشنوم که گاه نام ژیژک را بر وزن میخک میخوانند، که غلط است. آن را بر وزن پیچش، یعنی به کسر ژ دوم باید خواند.
07 October 2010
Viva Peru!
نویسندهی پرویی ماریو بارگاس یوسا Mario Vargas Llosa برای "تشریح ساختار قدرت و تصاویر دقیق از ایستادگی، شورش، و ناکامی فرد"، جایزهی نوبل ادبیات امسال را برد، تنی چند از کارشناسان سوئدی میگویند که دیر بود دادن این جایزه به او و سالها پیش که او مطرحتر بود میبایست جایزه را به او میدادند. بسیاری دیگر از این انتخاب شادماناند. یک ناشر بزرگ سوئدی میگوید که بر خلاف آنچه اغلب گمان میرود، بارگاس یوسا "چپ" نیست و یک لیبرال مدرن است. او خود را در چارچوب مسائل سیاسی زندانی نمیکند، هر چند که در سال 1990 خود را نامزد ریاست جمهوری پرو کرد (و به جایی نرسید).
نوشتههای بسیاری از او به فارسی ترجمه شدهاست. برای اطلاعات بیشتر به سایت کتابخانهی ملی ایران رجوع کنید. البته آنجا او را "وارگاس یوسا" مینامند. بارگاس یوسای هفتادوچهار ساله در نیویورک بود که این خبر را به او دادند و صبح زود داشت خود را برای تدریس در دانشگاه آماده میکرد. او از شنیدن خبر بسیار بسیار شادمان و متأثر شد.
مبارکاش باد!
نوشتههای بسیاری از او به فارسی ترجمه شدهاست. برای اطلاعات بیشتر به سایت کتابخانهی ملی ایران رجوع کنید. البته آنجا او را "وارگاس یوسا" مینامند. بارگاس یوسای هفتادوچهار ساله در نیویورک بود که این خبر را به او دادند و صبح زود داشت خود را برای تدریس در دانشگاه آماده میکرد. او از شنیدن خبر بسیار بسیار شادمان و متأثر شد.
مبارکاش باد!
03 October 2010
نوبل امسال را چه کسی میبرد؟
از فردا، دوشنبه، برندگان جایزهی نوبل به ترتیب در رشتههای پزشکی، فیزیک، و شیمی، معرفی میشوند. روز پنجشنبه نیز نوبت به معرفی برندهی نوبل ادبیات میرسد.
بازار شرطبندیها طبق معمول داغ است و پیشگویان نیز برای خود بازارگرمی میکنند. نام شاعر بزرگ سوئدی توماس ترانسترومر Tomas Tranströmer سالهای سال است که در این شرطبندیها و پیشگوییها پیوسته تکرار میشود. امسال اگر روی نام این شاعر شرطبندی کنید، و اگر او برنده شود، بنگاههای شرطبندی شش برابر داو را به شما میدهند. اما نام شاعر سوری، آدونیس، و نویسندگان امریکایی فیلیپ راث، تاماس پینچون، جویس کارول اوئهیتس، کورمک مککارتی، و جان آشبری داغتر است.
تا ببینیم!
بازار شرطبندیها طبق معمول داغ است و پیشگویان نیز برای خود بازارگرمی میکنند. نام شاعر بزرگ سوئدی توماس ترانسترومر Tomas Tranströmer سالهای سال است که در این شرطبندیها و پیشگوییها پیوسته تکرار میشود. امسال اگر روی نام این شاعر شرطبندی کنید، و اگر او برنده شود، بنگاههای شرطبندی شش برابر داو را به شما میدهند. اما نام شاعر سوری، آدونیس، و نویسندگان امریکایی فیلیپ راث، تاماس پینچون، جویس کارول اوئهیتس، کورمک مککارتی، و جان آشبری داغتر است.
تا ببینیم!
Subscribe to:
Posts (Atom)