هیچیک از بازدیدکنندگان نیز با دیگر تالارهای موزه کاری ندارد. در تالارهای بزرگ با نمایشگاه "چهار فصل" از قلمموی نقاشان سوئدی، "خدایان و الههها" از قلمموی نقاشان بزرگ جهان، "نقرههای درخشان" از موزههای سوئد، و ... پرنده پر نمیزد (هر چند که موزه جای پرنده نیست!) و همه تنها آثار نقاشان روس را میخواستند ببینند.
البته آمد و شد بازدیدکنندگان به شکلی منظم و متمدنانه صورت میگرفت، هیچ سر و صدای آزارندهای شنیده نمیشد، و اگر کسی میدید که شما میخواهید تابلویی را تماشا کنید، هنردوستانه و با ادب کنار میرفت تا شما هم مانند خود او از تماشای تابلو لذت ببرید.
عکس تابلوی "قزاقهای زاپاروژیه" را در تبلیغ نمایشگاه ندیدهبودم و افسوس میخوردم که آن شاهکار را نخواهم دید، اما من و دوستانم ناگهان با این تابلو رو در رو شدیم و بیاختیار آه شگفتی و ستایش از نهادمان بر آمد. از دیدن اینهمه زیبایی، مهارت، و استادی مو بر تنم راست میشد و اشک در چشمانم مینشست. درود بر انسانهای آفرینشگر! ما چند بار در این تالارها چرخیدیم و چند بار تابلوی "کرجیکشان وولگا" را زیارت کردیم. در پایان به دوستانم گفتم که با دیدن این نمایشگاه بار دیگر احساس انقلابیگری میکنم! و یکی از دوستانم گفت که "ما گناهی نداشتیم که انقلابی شدیم: چیزهایی از قبیل این تابلوها ما را به آن راه کشاندند!"
تابلوهای بسیار معروف دیگری هم آنجا هست: پسربچهی ژندهپوشی که در آستانهی کلاس درس ایستادهاست؛ آن مرد انقلابی که ناپدید شدهبود و در سوگش سیاه هم پوشیدهبودند، اما ناگهان از در وارد شده، کسانی از دیدنش شاد نیستند، اما شادی پسربچه مرزی نمیشناسد؛ پرترههای لف تالستوی، مادست موسورگسکی، نیکالای ریمسکی کورساکوف، پیوتر چایکوفسکی؛ و ...
در یکی از اتاقهای نمایشگاه، آنجا که پرترههای چایکوفسکی، کورساکوف، و موسورگسکی بر دیوار نشسته، موسیقی "تابلوهای نمایشگاه" اثر موسورگسکی پخش میشود (بخش 1، 2، 3 – قطعهی مورد علاقهی من در آغاز بخش دوم اجرا میشود)، و در کنار پرترههای آن دو آهنگساز دیگر نیز گوشیهایی آویزان است که آثار آن دو را از آنها میتوان شنید.
پس یادآوری میکنم: تا 22 ژانویه آینده وقت دارید که به استکهلم بیایید و به دیدن این نمایشگاه بروید. من خود دست کم یک بار دیگر هم به دیدن آن خواهم رفت.
با کورساکوف!