** Lite försenat vill jag berätta att förra veckan var jag i Globen och såg Leonard Cohens ”show”. Det var tack vare en god vän som hade en biljett över, annars trivs jag inte i konsertlokaler när jag är ensam!
Själva konserten, eller showen, var en upplevelse: Den 73-ariga veteranen LC imponerade med sin glöd, precision, timing, och inte minst med den välbehållna rösten. Han sjöng med mycket inlevelse i hela 3 timmar och inte bara för att leverera någonting mer och mindre acceptabel och gå sin väg. Han återvände minst tre gånger (om jag minns rätt) till scenen och bjöd på minst 6 extranummer, och däribland just ”First we take Manhattan”.
Förutom hans röst blev jag imponerad av hans minne som klarade så mycket text helt utantill, och av hans ödmjukhet gentemot både oss åskådare och även sina musiker och tjejer i vokalgruppen.
Det var en fantastisk kväll. Tack gode vännen som dessutom bjöd på biljetten!
** OCH, som ambassadör för ”Önska i P2” måste jag berätta att på fredag är det internationella FN-dagen och då tänker detta program spela klassisk musik från världens olika hörn enligt lyssnarnas önskemål. Och, pssst…, jag har fått höra att de KANSKE spelar någonting av Amirov, och KANSKE rentav delar av hans ”Shur”! Så, missa inte Önska i P2 kl. 9:00 på fredag den 24! Annars går det att höra den i 30-dagars arkivet. (متن فارسی را در ادامه بخوانید)
22 October 2008
First we take Manhattan...
12 October 2008
شرط را کی برد؟
هوراس انگدال دبیر و سخنگوی فرهنگستان نیز احتمال میدهد که نام برندهی نوبل به بیرون درز کرده و میگوید که باید روشهای تازهای بهکار گیرند تا راه درز خبر بستهشود. او میگوید که در دوران دبیری او تنها یک بار فهرست نهایی نامزدهای نوبل ادبیات در حادثهای نامنتظر و تأسفبار به بیرون درز کرد، و این در پایان سدهی گذشته و هنگامی بود که ساراماگو برنده شد. تا آغاز دههی 1970 اعضای فرهنگستان اینجا و آنجا نام برنده را از پیش لو میدادند، اما از هنگامی که شرطبندی روی نام برندگان جدی شد، هوراس انگدال مقررات سفت و سختی وضع کرد و اعضای دهانلق فرهنگستان بیدرنگ اخراج میشوند.
شرکت لادبروکس میگوید که البته شرطبندی روی برندهی نوبل ادبیات با پولهای کلان و به قصد بردن پول صورت نمیگیرد و اغلب روشنفکرانی این شرطبندی را میکنند که میخواهند خود را در زمینهی ادبیات وارد و مطلع نشان دهند!
08 October 2008
Ambassadören! در مقام سفارت!
Jag har fått äran att redaktionen för programmet Önska i P2 har utnämnt mig, bland några av programmets vänner, till ”Ambassadör för Önska i P2”. Jag har fått mitt ambassadörskreditiv i ett brev där det berättas om anledningen: Att jag har spridit information och kunskap om programmet i de sammanhang jag har verkat och genom de kanaler jag förfogar över! Och man syftar just på denna blogg, förstås.
Dessutom har vi ambassadörer fått våra bilder publicerade i programmets hemsida med en text som berättar om var och en. I texten sägs bland annat att jag genom mina tvåspråkiga inlägg har lyckats sprida information om programmet även utanför Sveriges gränser. Resten kan ni läsa här. Detta skulle bli ännu mer intressant om jag hade lyckats samla önskningar från Iran. Men synd att tom. SR:s harmlösa webbplats filtreras i Iran och det är nästan omöjlig att kunna lyssna till ”Önska i P2” där.
Tack ”Önska i P2” för ackrediteringen! (متن فارسی را در ادامه بخوانید)
علاوه بر استوارنامه، عکس ما و شرحی دربارهی هرکدام از ما در سایت رادیوی سوئد منتشر شدهاست. در متن مربوط به من گفته میشود که دو بار با یاد گذشتههای غمانگیز در ایران، پخش آثاری را درخواست کردهام و چند بار مطالبی در وبلاگم در معرفی این برنامه نوشتهام و به سایت برنامه و بایگانی ماهانهی آن لینک دادهام. نیز میگویند که من با دوزبانه نوشتنم آوازهی این برنامه را به بیرون از مرزهای سوئد هم رساندهام. و من این بالا به سوئدی نوشتم که حیف که حتی سایت بیآزار رادیوی سوئد هم در ایران فیلتر میشود و گوش دادن به این برنامه از طریق اینترنت کموبیش ناممکن است، وگرنه میشد از ایران هم موسیقی درخواست کرد!
30 September 2008
نوبل امسال را چه کسی میبرد؟
شرکت لادبروکس از سال 2003 شرطبندی روی برندگان نوبل ادبیات را آغاز کرد و تا امروز توانسته دو تن از برندگان، یعنی ج.م. کؤتسی و اورهان پاموک را درست حدس بزند. اما در سال گذشته حدس این شرکت هیچ درست در نیامد و اگر کسی روی برندهی پارسال دوریس لسینگ شرط بستهبود، 53 برابر پول خود را دریافت میکرد!
17 September 2008
جرج اورول ِ وبلاگنویس!
وبلاگنویسی جرج اورول فکر بکریست که به سر خانم جین سیتون Jean Seaton استاد دانشگاه وست مینستر لندن زدهاست. او میگوید که جرج اورول از نظر حجم خلاقیت روزانه دست کمی از وبلاگنویسان امروز نداشت و مجموعهی نامهها، مقالات کوتاه و یادداشتهای روزانهی او سر به بیست جلد میزند. از این رو، او و گروهی از پژوهشگران برای جلب علاقهی نسل تازهای از خوانندگان به آثار جرج اورول تصمیم گرفتهاند که یادداشتهای روزانهی او را به شکل وبلاگ منتشر کنند.
یادداشتهای روزانهی اورول از درست هفتاد سال پیش (1938) و دورانی که او برای معالجهی بیماری سل در آسایشگاهی بستری بود آغاز میشود. گردانندگان پروژهی وبلاگ اورول پستهای وبلاگ را نیز با کمک Google Earth به جایی که یادداشت روزانه در آن نوشتهشده پیوند دادهاند و در مجموع وبلاگ جذاب و مفیدی ساختهاند.
آیا وقت آن رسیده که دیدگانمان به خواندن یادداشتهای روزانهی نویسندگان بزرگ دیگری هم، از گذشته یا امروز، روشن شود؟
وبلاگ جرج اورول را اینجا بخوانید.
14 September 2008
Överlevnadsmusik سرود پایداری
Nu är det bara en vecka kvar för att kunna klicka här och få höra vad jag önskade senast på programmet ”Önska i P2”. Rubriken här är bland de fina ord som programledaren använde när hon pratade om min önskan. Spola fram till 18:55 och lyssna!
یک هفتهی دیگر فرصت باقیست که اینجا تازهترین موسیقی درخواستی مرا بشنوید. اگر 18 دقیقه و 55 ثانیه "نوار" را جلو بکشید، ابتدا صدای خانم مجری برنامه را میشنوید که میگوید: "گاه در پیامگیرمان داستانهایی از تواناییهای موسیقی میشنویم که در شگفت میمانیم". و بعد صدای مرا میشنوید که تعریف میکنم: "در دههی 1970 برای فعالیتهای سیاسی بارها گذارم به سلولهای انفرادی افتاد، و آنگاه، در سلولهای تنگ و تار، به دور خود میچرخیدم و میکوشیدم این قطعه موسیقی را از ابتدا تا انتها در ذهنم بنوازم، و این موسیقی مرا با خود به فراسوی همهی دیوارها و همهی رنجهای پیرامون میبرد، و بدینگونه میتوانستم روزها را بهسر آورم". "سرود پایداری" نامیست که مجری برنامه در توصیف نقش این قطعه برای من بهکار میبرد.
اثری که پخش میشود با صدایی بسیار کم آغاز میشود و باید صدای بلندگوی کامپیوتر را حسابی بلند کنید. نزدیک به پایان اثر هم صدا آنقدر کم میشود که سیستم هشدار رادیوی سوئد بهخیال آنکه ایرادی پیش آمده، سوت هشدار میکشد! این صدای کم از کارهای تفریطی مستیسلاو راستروپوویچ Mstislav Rostropovich در جایگاه رهبری ارکستر است. او بهعنوان نوازندهی ویولونسل یکی از خدایان من بود، اما ایکاش همان کار را ادامه دادهبود و بر سکوی رهبری ارکستر نایستادهبود!
09 September 2008
آخر ِ بازی
آخر ِ بازی
عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسار ِ ترانههای بیهنگام ِ خویش.
و کوچهها
بی زمزمه ماند و صدای پا.
سربازان
شکسته گذشتند،
خسته
-------بر اسبان ِ تشریح،
و لَتّههای بیرنگ ِ غروری
نگونسار
----------بر نیزههایشان.
□
تو را چه سود
---------------فخر به فلک بَر
-------------------------------فروختن
هنگامی که
-------------هر غبار ِ راه ِ لعنتشده نفرینات میکند؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاسها
--------------به داس سخن گفتهای.
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه
-----از رُستن تن میزند
چرا که تو تقوای خاک و آب را
--------------------------------هرگز
باور نداشتی.
□
فغان! که سرگذشت ِ ما
سرود ِ بیاعتقاد ِ سربازان ِ تو بود
که از فتح ِ قلعهی روسپیان
-----------------------------بازمیآمدند.
باش تا نفرین ِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادران ِ سیاهپوش
- داغداران ِ زیباترین فرزندان ِ آفتاب و باد –
هنوز از سجادهها
-------------------سر برنگرفتهاند!
منبع: مجموعه آثار احمد شاملو، جلد 1 و 2، مؤسسه انتشارات نگاه، تهران، چاپ پنجم 1383، صص 818 و 819.
03 September 2008
بیستسالگی جنایت بزرگ
با خود عهد کردهبودم که در نخستین فرصت در خاوران حاضر شوم و در آستان خاک رفقا و دوستان ازدسترفتهام سر فرود آورم. صبح زود با دوستی قرار داشتم که مرا به مزار آنان برساند.
با پیمودن بزرگراههای کمربندی جنوب شرقی و شرق تهران، خود را به "گلزار خاوران" که محل گور جمعی قربانیان دهه 1360 و کشتار جمعی زندانیان سیاسیست رساندیم. اینجا تکهزمین بایریست درون گورستان بهائیان تهران، که در کنار گورستان ارمنیان واقع است. متولیان گورستان، این جا را "قطعهی اعدامیها" مینامند. جاییست که هر بار بعد از اعدامهای جمعی با بولدوزر گودالی در آن کندهاند، پیکر مثلهشدهی زندانیان سیاسی را گروهی در این گودالها انداختهاند و رویشان لایهی نازکی خاک ریختهاند. هرکسی هم که پس از آن آمده و با فرض وجود پیکر عزیزش در آنجا، سنگ گوری گذاشته، کسانی آمدهاند و این سنگها را خرد کردهاند.
قدمی زدم. اینجا سنگی بود با نام محمود زکیپور. با او در تابستان 1351 در زندان آشنا شدم و یکی از دوستداشتنیترین و زیباترین انسانهایی بود که شناختم. با آوازی خوش ترانهی محلی حزینی میخواند. لری نبود؟ اخگری در وجودش بود که عاقبت آتشی شد و وجودش را سوزاند. و آنجا سنگیست با نام انوشیروان لطفی. دلاوریهای مادرش اکنون زبانزد خانوادههای این کشتگان است. در گوشهای، بر بقایای خردشدهی سنگهای گور، بارها سال 1360 خوانده میشود که نشان میدهد قربانیان حوادث تابستان آن سال هستند. دوستم احمد حسینی آرانی هم که عضو سازمان اتحاد رزمندگان کمونیست بود و در 19 مرداد 1361 اعدامش کردند، باید همینجاها باشد، اما نشانی از او نیافتم. و در کناری، جائیست که به آن "خندق" میگویند. در این "خندق" پیکر گروهی از قربانیان کشتار سال 1367 را ریختهاند.
در اینجا کسانی خفتهاند که با بسیاری از آنان روزانه سروکار داشتم و وقتیکه میهنی را که دیگر جایی برای من نداشت ترک کردم، آنان زنده بودند و در زندان:
عبدالحسین آگاهی
گاگیک آوانسیان
مرتضی باباخانی
ابوتراب باقرزاده
منوچهر بهزادی
محمد پورهرمزان
جعفر جاویدفر
عباس حجری
ابوالحسن خطیب
فرزاد دادگر
احمد دانش
اسماعیل ذوالقدر
کیومرث زرشناس
رضا شلتوکی
فریبرز صالحی
مهرداد فرجاد
هوشنگ قرباننژاد
حسین قلمبر
تقی کیمنش
اصغر محبوب
رفعت محمدزاده (اخگر)
فرجالله میزانی (جوانشیر)
هوشنگ ناظمی (امیر نیکآئین)
رحمان هاتفی (حیدر مهرگان)
و کسان بیشمار دیگری که کمتر دیدمشان و کمتر شناختمشان. آیا همه در این خاک خفتهاند، و یا گورهای جمعی دیگری هم هست؟ کشتههای سازمان مجاهدین اینجا نیستند. آنان را به دلیل مسلمان بودن در جاهای دیگری خاک کردهاند. چند گور جمعی و چند گورستان ناشناس دیگر بر خاک این میهن زخمخورده هست؟
لختی به سکوت ایستادم و نامها را یکیک در یاد تکرار کردم. درود بر اینان! و شرمشان باد آنان که دست به خون اینان آلودند. شرم بر دولتهای خاتمی که کلامی دربارهی جنایتهای دههی 60 نگفتند، و شرم بر گردانندگان آن جنایتها که اکنون جانماز آب میکشند، "اصلاحطلب" شدهاند، و سخنی در انتقاد از کردههای خود نمیگویند.
[اکنون خبر میرسد که از برگزاری یادبود بیستمین سال این جنایت جلوگیری کردهاند، و از سرنوشت یکی از بازداشتشدگان خبری نیست.
باش تا نفرین ِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادران ِ سیاه پوش
-داغ داران ِ زیباترین فرزندان ِ آفتاب و باد-
هنوز از سجاده ها
--------------------سر بر نگرفته اند!
احمد شاملو، آخر ِ بازی، از "ترانههای کوچک غربت"]
خاموش و افسرده خاوران را ترک کردیم. در بزرگراههای شرق تهران بهسوی شمال راندیم. باد میوزید و دود شناور بر هوای تهران را با خود میبرد. کوههای برفپوش شمال تهران ساکت و تمیز و باشکوه در برابر چشمانمان منظرهی پرصلابتی ترسیم میکردند. گوئی دلداریمان میدادند. اما یاد این بهناحقکشتگان همواره با من است.
نام درست جلادان را اینجا بخوانید.
21 August 2008
پروژهای بر ضد نادانی
"دیوان شرقی و غربی" اثری آشنا از شاعر بزرگ آلمانی یوهان ولفانگ فون گوته است که از شعر حافظ الهام گرفتهاست. ارکستر دیوان شرقی و غربی در سال 1999 با همکاری دانیل بارنبویم آرژانتینی- اسرائیلی و ادوارد سعید نویسنده و پژوهشگر سرشناس فلسطینی- امریکائی بنیاد نهادهشد. اکنون که ادوارد سعید دیگر در میان ما نیست، دختر او مریم سعید به نمایندگی از بنیاد بارنبویم- سعید در برنامههای این ارکستر شرکت میکند. بارنبویم که تبعهی اسرائیل است، با گذرنامهی فلسطینی مسافرت میکند.
هدف این دو دوست، بارنبویم و سعید، از ایجاد این ارکستر آن بود که نوازندگانی از اسرائیل، فلسطین و دیگر کشورهای منطقه را گرد هم آورند. از سال 2002 این ارکستر شهر سویل اسپانیا را پایگاه خود کرد. نوازندگان جوان ارکستر تابستان هر سال گردهم میآیند و پس از تمرین به اجرای برنامه در سراسر جهان میپردازند. آنان میخواهند به کمک موسیقی دیوارهای قهر و ستیز میان انسانهای گوشه و کنار جهان را برچینند و نشان دهند که انسانهایی از خاستگاههای گوناگون میتوانند همزیستی کنند. اما بارنبویم همواره تأکید میکند که کار آنان پروژهای سیاسی نیست. او میگوید که آنان هیچ خط سیاسی معینی را دنبال نمیکنند یا به کسی تحمیل نمیکنند. او کار خود را "پروژهای بر ضد نادانی" مینامد که شرکتکنندگان آن باید بکوشند و یاد بگیرند که همدیگر را درک کنند و به طرف مقابل احترام بگذارند.
تنها موضعگیری سیاسی این ارکستر آن است که میگوید هیچ راه حل نظامی برای اختلاف میان اسرائیل و فلسطین وجود ندارد، چرا که این اختلاف در واقع هیچ پایهی سیاسی به معنای رایج کلمه ندارد. بارنبویم میگوید که اختلاف سیاسی اختلافیست میان دو کشور بر سر نفت، آب، مرز، و غیره. اختلاف سیاسی را میتوان از راههای نظامی یا دیپلماتیک حل کرد. اما اینجا با کشمکشی انسانی سروکار داریم. اینجا دو گروه مردمانی هستند که هر دو سخت اعتقاد دارند که حق دارند در پارهی معینی از زمین و درست در همان پاره زندگی کنند. به عقیدهی بارنبویم بنابراین هیچ راه دیگری جز گفتوگوی جدی که حق عادلانهی هر دو طرف را در نظر بگیرد، وجود ندارد.
ارکستر دیوان شرقی و غربی را بسیاری برای اندیشهی بنیادین آن و برای اجراهای خوباش ستودهاند. کسانی نیز تلاش آن را سادهلوحانه خواندهاند. بارنبویم اما میگوید که سادهلوح کسانی هستند که اختلاف در منطقه را یک اختلاف سیاسی ساده میپندارند و کارهای ظاهرفریب برای حل مشکل انجام میدهند. بارنبویم میگوید که او نمیخواهد جهان را تغییر دهد، خاورمیانه را تغییر دهد، یا اصلاً کسی را تغییر دهد. این ارکستر نمیتواند صلح ایجاد کند، اما نمونهایست که نشان میدهد اگر همه برابر و آزاد و ایمن باشند، چه جامعهای میتوان ساخت.
به نظر بارنبویم یکی از مهمترین دستاوردهای ارکستر او اجرای برنامه در رامالله در سال 2005 است. به اسرائیلیان اجازهی سفر به رامالله داده نمیشود و سفر نوازندگان اسرائیلی به این شهر غیر ممکن بود. اما همهی اعضای ارکستر گذرنامههای دیپلماتیک اسپانیایی داشتند و هیچ کس نتوانست از سفر آنان جلوگیری کند. و این نخستین بار بود که نوازندگان اسرائیلی برای مردم عادی فلسطینی برنامه اجرا کردند، و نخستین بار بود که فلسطینیان افرادی اسرائیلی دیدند که سرباز نبودند.
گوشهی کوتاهی از سخنرانی بارنبویم در برنامهی رامالله را اینجا و اجرای یک فانتزی روی تمهایی از روسینی توسط ارکستر دیوان شرقی و غربی در الحمراء را اینجا ببینید. برنامهی امشب ارکستر را که شامل اجرای آثاری از هایدن، شؤنبرگ، و برامس (سنفونی شماره 4) است، تا سی روز آینده در این نشانی بشنوید.
آیا روزی میرسد که دیگر نیازی به وجود چنین ارکستری نباشد؟ بارنبویم امید چندانی ندارد و میگوید شرط لازم برای آن روز آن است که ارکستر توانستهباشد دست کم در همهی کشورهایی که نوازندهای در ارکستر دارند برنامه اجرا کردهباشد، یعنی در لبنان، سوریه، اردن، مصر، ایران، اسرائیل...
نوبت ایران کی میرسد؟
(برای این نوشته از ترجمهی آزاد بخشهایی از مقالهای در SvD امروز استفاده کردم.)
دوستان خوانندهای که از سوئدی نوشتن من دلخور هستید، لطفاً کامنتهای زیر Önska, önska را بخوانید!
20 August 2008
Önska, önska!
Jag slog till igen häromdagen och önskade på programmet Önska i P2 - med min egen röst denna gång! Nu läser jag i programmets hemsida att de kommer att spela min önskan i morgon, torsdag. Jag ska inte avslöja nu vad musiken är men jag kan bara säga att den är en av mina absolut största favoriter. Det är ett stycke musik som jag har levt med i över 30 år speciellt under mina sorgliga stunder, och den berör mig i mina djupaste gömställen i själen. Så, lyssna på Önska i P2 i morgon kl. 9 till 10.
Har ni hört någonting någonstans och ni undrar vad musiken heter och vem kompositören är, eller har ett stycke musik fastnat i huvudet och ni vet inte vad det är, eller vill ni helt enkelt höra igen den musik ni älskar, så ring eller e-posta ni också och önska. Som jag har berättat tidigare så är programmets producent och ledare mycket duktiga och de kan hitta er önskade musik även om ni kan bara nynna lite av den.
Hör min önskan även på programmets 30-dagarsarkiv, om ni missar höra den i morgon eller om ni vill höra den igen!