مشتق دوم معادلهی حالت ترمودینامیکی را حساب کردهام و اکنون باید از آن انتگرال بگیرم تا بتوانم انتالپی مایع و گاز را حساب کنم. در میانهی انتگرالی که دود از کلهی انسان بر میآورد، تلفن همراهم بوق آشنای دریافت اساماس را میزند. نیمنگاهی به تلفن میاندازم و میخواهم کارم را ادامه دهم، اما کنجکاوی نمیگذارد: نکند دخترم مشکلی و پرسشی دارد؟ تلفن را بر میدارم و پیام را میخوانم. به سوئدیست، اما دو کلمهی آن را به فارسی نوشتهاند:
«غروب طلائیرنگ ِ روبهرو و قرص کامل ماه مرا بهیاد "شبهای عاشقی" میاندازد»!
"شبهای عاشقی" بهفارسیست. عجب! این کیست؟ شرکت تلفن همراه گاه آگهیهای بازرگانی میفرستد. آیا ایرانیان در شرکت نفوذ کردهاند و این گونهای تبلیغ سفر به تایلند یا جزایر قناریست؟ وقت ندارم فکر کنم. همینقدر که بدانم دخترم مشکلی ندارد کافیست، و کارم را ادامه میدهم.
دو روز طول میکشد تا سرم اندکی خلوتتر شود و بهیاد بیاورم که دو روز پیش اساماس غریبی دریافت کردم. بازش میکنم و باز میخوانم. چیز تازهای دستگیرم نمیشود. شمارهی فرستنده ناشناس است. اما امان از کنجکاوی! بر میدارم و پاسخ مینویسم: «کجاست این "غروب طلائی" و "قرص کامل ماه"؟»
دقیقهای بعد پاسخ میرسد: «جائی میان زمین و آسمان، خودم و خودت».
نخیر، مشکل حل نشد! پس این یا مردیست که نام و شمارهی مرا در کتاب تلفن اینترنتی و یا جایی دیگر پیدا کرده، نامم گولش زده، و خیال میکند که من دختر تودلبرویی هستم، مانند آن سپاهی دانش بیچارهی روستایی در اطراف اراک که با دیدن نامم در روزنامه و در میان پذیرفتهشدگان کنکور یک دل نه صد دل عاشقم شدهبود، و یا کسی از آشنایان است که دارد سربهسرم میگذارد. مینویسم: «عجب! اما من حتی نمیدانم شما کی هستید!»
پس از نیم ساعت پاسخ میرسد: «مگر زنهای دیگری هم غیر از من توی زندگی تو هست؟ فتانه»
آخ، آخ، قضیه جدی شد! فکر میکنم که این نام "فتانه" بیگمان ساختگیست. ولی آخر او کیست؟ تلفن را میگذارم و با همکارانم میروم و ناهار میخورم. هنگامیکه باز میگردم، پیام دیگری فرستادهاست: «ایوای، غزاله خانم، شما هستید؟ ببخشید، اشتباه شد. من داشتم سربهسر یک دوستم میگذاشتم و عجله داشتم به قطار برسم، اشتباهی شمارهی شما رو زدم!»
غزالهخانم را میشناسم و تازه دستگیرم میشود که نام فتانهخانم هم واقعیست. در پاسخ مینویسم: «غزالهخانم خیلی وقت پیش توی یک مهمانی تلفن مرا قرض گرفتند و به شما زنگ زدند. شاید شمارهی من را از همان موقع اشتباهی بهجای شمارهی غزالهخانم ثبت کردید؟ من فلانی هستم!»
لحظهای بعد پاسخ میرسد: «آخ، آخ، اگر میدانستم که این شمارهی شماست و نه غزالهخانم، نمینوشتم که اشتباه شده»!!
عجب! کمترین وجه اشتراکی میان من و این فتانهخانم وجود ندارد و ایشان، خدا را شکر، هماکنون با شوهر چهارم خود شاد و خرسند بهسر میبرند و نیازی به جلب توجه امثال من ندارند.
حالا هی بپرسید چرا دوتا شاخ روی سرم سبز شده!
14 دسامبر 2003