خیلی وقت است که دربارهٔ موسیقی ننوشتهام. البته همواره در کمین بودهام تا مناسبتی پیش بیاید و دینم را به این یکی دیگر از «ب»های بزرگ جهان موسیقی ادا کنم («ب»های دیگر: باخ، بیتهوفن، برامس...). اکنون سال بروکنر است، زیرا که او ۲۰۰ ساله میشود.
در پاییز ۱۳۵۱، آنگاه که پس از زندان، غم و تنهایی بر دلم سنگینی میکرد، درس نمیخواندم، سرگرمی دیگری نداشتم و در قفسهٔ صفحههای اتاق موسیقی دانشگاه پرسه میزدم، یک قوطی حاوی دو صفحهٔ گراموفون یافتم که فقط سنفونی هشتم آنتون بروکنر (۱۸۲۴-۱۸۹۶) Bruckner بر آنها ضبط شدهبود. عجب! یعنی یک سنفونی به طول نزدیک به یک ساعت و نیم؟ هیچ سنفونی دیگری این قدر طولانی نشنیدهبودم. روی جلد قوطی عکسی بود از نمای عظیم یک کلیسای جامع. چه میخواهد بگوید؟
با بار اول و دوم گوش دادن به این سنفونی سنگین و طولانی چیزی دستگیرم نشد. مانند سر کوبیدن بیحاصل به دروازه و دیوار آن بنای عظیم و نفوذناپذیر کلیسای جامع روی جلد قوطی صفحهها بود. راهی به درون نمییافتم. گذشته از طول و تفصیل اثر، نمونهای مشابه خود این موسیقی هم هرگز نشنیدهبودم: «مدرن» نبود. صد در صد کلاسیک بود. اما هیچ نشانی از ملودیهای آشنا، از آهنگهای مردم عادی، از موسیقی فولکلوریک، در آن نبود. سراسر و بهتمامی سروده و بافتهٔ ذهن خود آهنگساز؛ بهشدت تجریدی. هیچ جایی از این سنفونی را نمیشد با خود زمزمه کرد، یا با سوت زد! چیست این؟ به کجای آن پنجه درآویزم؟ اثر دیگری از او نداشتیم و من میبایست با همین اثر (که بعد دانستم سنگینترین اثر اوست) از بروکنر رمزگشایی میکردم.
سر به دیوار کوفتنهایم سرانجام به نتیجه رسید: موومان سوم سنفونی سرانجام احساس «آهان» به من داد. توانستهبودم رمز آن را بگشایم. عجب زیباست! اما هیچ چیزی ندارد که بتوان به زبانی دیگر به شعر، با نقاشی، با داستان، با هیچ وسیلهٔ دیگری بیانش کرد: موسیقی ناب! صدا، فقط صدا! مجرد از هر چیز دیگری.
پس از ورود از بخش سوم، بهتدریج سراسر سنفونی را ذره ذره کشف میکنی: موسیقیشناسانی گفتهاند که بروکنر در سنفونیهایش کاتدرالهایی عظیم و سربهفلک کشیده میسازد، با همهٔ جزییات پرکار نمای بیرون و درون آنها، با همهٔ شکوه و زیبایی آنها.
۹ سال پیش در سفرنامهٔ نیو – زیلند، در توصیف راه رسیدن به میلفوردِ شگفتآور نوشتم:
«نمیدانم چه مدتی گذشتهاست که از ایستادن ماشین بیدار میشوم. سر بلند میکنم و از پنجره بیرون را نگاه میکنم. هنوز باران میبارد. هوا تیره و تار است. از لابهلای شیارهایی که آب باران بر شیشهٔ ماشین کشیده، منظرهای میبینم که شبیه آن را به عمرم هرگز، حتی به هیچ رؤیا و هیچ کابوسی هم ندیدهام: صخرههاییست قهوهای رنگ، دیوارهایست کموبیش عمودی، که از همهجایش آبشارهایی باریک و بلند...، بلند...، بلند... میریزند. هر چه نگاهم را بالاتر و بالاتر میبرم، به بالای صخرهها نمیرسم. دیواره گویی تا پایان آسمان بالا میرود. آنسوتر، اینسوتر، دیواره است و آبشارهای بیشمار و سپید که از آن بالا، از زیر ابرهای سپید و دراز، تا کف درهٔ آن پایین میریزند. خوابم، یا بیدار؟ اینجا کجاست؟ احساسم شبیه احساسیست که در نوجوانی از تماشای نقاشیهای گوستاو دوره در کتاب "کمدی الهی" دانته از دوزخ و برزخ و بهشت به من دست میداد. نه، زبان و کلمات بهتنهایی برای توصیف این چشمانداز کافی نیست: نقاشی، شعر و موسیقی را هم باید به کمک گرفت. سنفونی دانته اثر فرانتس لیست به ذهنم میآید که با "دوزخ" آغاز میشود. اما اینجا دوزخ نیست. بهشت نیست. سیارهٔ دیگری هم نیست. اینجا زمین است. اینجا خود ِ زمین است. "دانته"ی لیست کافی نیست. عظمت موسیقی واگنر و بروکنر لازم است. شاید سنفونی نهم بروکنر؟ آری، خودش است! اما این آبشارهای سپید و باریک و بیشمار را بر این دیوارههای هولناک به چه تشبیه کنم؟ یال بلند اسب بر گردنش؟ گیسوی سپید زنی یا مردی؟ لعنت بر این ذهن خائن که برای توصیف این منظرهٔ باشکوه یاری نمیکند!»
احساس مشابه گوش دادن به سنفونیهای بروکنر و تماشای مناظر میلفورد در نیو – زیلند، هنگام دیدن عظمت فرش متعلق به بقعهٔ شیخ صفیالدین اردبیلی، که در موزهٔ ویکتوریا و آلبرت لندن نگهداری میشود، نیز به من دست داد.
آنتون بروکنر در ۴ سپتامبر ۱۸۲۴ در یکی از آبادیهای نزدیک شهر لینتس Linz در اتریش پا به جهان نهاد. پدر آموزگارش او را از کودکی با موسیقی آشنا کرد. دوازده ساله بود که پدرش از جهان رفت، و مادرش در غیاب نانآور خانواده، او را به عضویت گروه کر نوجوانان کلیسا درآورد تا مختصر پولی که از آنجا میگرفت کمکی باشد به درآمد خانواده.
آنتون جوان راه پدر را پی گرفت و آموزگار شد. سالهایی بود که او در دبستان روستاهای دورافتادهٔ اتریش، درست مانند آموزگاران زحمتکش روستاهای دورافتادهٔ خودمان، هم مدیر مدرسه بود، هم آموزگار و ناظم، و هم خدمتکار و فرّاش و جاروکش حیاط مدرسه.
اما عشق بزرگ او موسیقی بود، و وقت آزادش را در آن سالها صرف موسیقی و رونویسی مجموعهٔ «هنر فوگ» اثر یوهان سباستیان باخ میکرد و در ریزهکاریهای موسیقی باخ غرق میشد. او همچنین در جشنهای روستاییان با پیانو موسیقی رقص مینواخت و در مراسم کلیسایی ارگ کلیسا را مینواخت.
او تا چهل سالگی نامی از ریشارد واگنر نشنیدهبود، و سپس با شنیدن اپرایی از او سخت شیفتهٔ واگنر شد. دانش تئوریک او از راه مطالعهٔ آثار باخ، و مهارتش در نواختن ارگ، راه استخدام در کلیسای جامع پایتخت، شهر وین، را برای او گشود، و آنجا توانست سرودن سنفونیها و دیگر آثارش را آغاز کند، و به تدریس در کنسرواتوار وین بپردازد. هوگو وولف، و گوستاو مالر از شاگردانش بودند و از موسیقی او بسیار تأثیر گرفتند. واگنر او را «تنها سنفونیست راستین بعد از بیتهوفن» مینامید، و بروکنر مقامی خدایگونه برای واگنر قایل بود و نقل کردهاند که یک بار در حاشیهٔ اجرای اثری از واگنر پیش چشم همگان جلوی او خود را بر زمین انداخت و بر پاهای واگنر بوسه زد.
او بیبهره از عشق و ازدواج روزگار گذراند. به میزان افراطی دیندار بود. گذشته از سنفونیهایش، باقی آثارش، بهجز چند نمونهٔ انگشتشمار، همگی کلیسایی هستند. حتی روی سنفونی نهمش نیز نوشتهاست: «تقدیم به خدای مهربان در آسمان». او در حال نوشتن همین سنفونی پشت میز کارش دچار حملهٔ قلبی شد، در ۷۲سالگی از جهان رفت، و بخش چهارم سنفونی نهمش نانوشته ماند. بعدها کشف شد که یک سنفونی فراموششده هم دارد که پیش از نخستین سنفونی آن را نوشته، و با شمارهٔ «صفر» آن را منتشر و اجرا کردند.
در جهان موسیقی از پدیدهای بهنام «مسئلهٔ بروکنر» سخن میگویند، در اشاره به وسواس او که سنفونیهایش را پیوسته دستکاری میکرد و تغییراتی در آنها میداد. او نسخههای متعددی از اغلب سنفونیهایش بهجا گذاشتهاست. همچنین کسانی کوشیدهاند مدلهای ریاضی، از قبیل سری فیبوناچی (که در سراسر هستی ما حضور دارد؛ از شکل مارپیچ کهکشانها تا شکل چینش دانههای گل آفتابگردان و...)، و پنجضلعیها و ششضلعیهای منتظم در آثار او بیابند.
همهٔ ۱۰ سنفونی او طولانی هستند، سازهای بادی برنجی نقش مهمی در آنها دارند، و بخش سوم آنها، یعنی از نظر من دروازهٔ ورود به سنفونیهایش، همگی ساختار کلاسیک «روندو»ی کامل دارند. روندوی کامل از سه تم اصلی A و B و C تشکیل میشود که به شکل متقارن ABACABA به نوبت بسط و گسترش مییابند و تکرار میشوند. همین است که دریافت آنها را بهنسبت آسان میکند.
معروفترین و پر طرفدارترین آثارش سنفونیهای چهارم و هفتم و نهم او هستند. اجرای سنفونیهای بروکنر کار هر رهبر و هر ارکستری نیست و تخصص میخواهد. رهبر مورد علاقهٔ من در این مورد و بسیاری موارد دیگر، رهبر معروف سوئدی – فنلاندی هربرت بلومستد Blomstedt است که اکنون در ۹۷سالگی هنوز ماهرانه رهبری میکند. اما حیف که اجرای تصویری آثار بروکنر با رهبری او در یوتیوب یافت نمیشود، جز این سه دقیقه پایان سنفونی چهارم.
لینکهای زیر را برای شروع از بخش سوم سنفونیها تنظیم کردهام. اما پس از ورود به لینک اگر خواستید میتوانید آن را عقب بکشید و از اولش گوش بدهید. اگر علاقمند شدید، بقیهٔ سنفونیها را خودتان مییابید!
سنفونی چهارم:
https://youtu.be/o0g82i784bw?si=TSSx8o4icw0mB1Cc&t=2431
سنفونی هفتم:
https://youtu.be/dSGOaTuAesY?si=TJCyVC6KtykHyTn-&t=3529
سنفونی نهم:
https://youtu.be/PkiIR1XLgnk?si=rMOgzLt1hNY3wiA8&t=1665
***
در این وبلاگ ۱۱۰ مطلب دیگر هم نوشتهام که سخن از موسیقی در آنها هست. همهٔ آنها زیر این لینک فهرست شدهاند.
در پاییز ۱۳۵۱، آنگاه که پس از زندان، غم و تنهایی بر دلم سنگینی میکرد، درس نمیخواندم، سرگرمی دیگری نداشتم و در قفسهٔ صفحههای اتاق موسیقی دانشگاه پرسه میزدم، یک قوطی حاوی دو صفحهٔ گراموفون یافتم که فقط سنفونی هشتم آنتون بروکنر (۱۸۲۴-۱۸۹۶) Bruckner بر آنها ضبط شدهبود. عجب! یعنی یک سنفونی به طول نزدیک به یک ساعت و نیم؟ هیچ سنفونی دیگری این قدر طولانی نشنیدهبودم. روی جلد قوطی عکسی بود از نمای عظیم یک کلیسای جامع. چه میخواهد بگوید؟
با بار اول و دوم گوش دادن به این سنفونی سنگین و طولانی چیزی دستگیرم نشد. مانند سر کوبیدن بیحاصل به دروازه و دیوار آن بنای عظیم و نفوذناپذیر کلیسای جامع روی جلد قوطی صفحهها بود. راهی به درون نمییافتم. گذشته از طول و تفصیل اثر، نمونهای مشابه خود این موسیقی هم هرگز نشنیدهبودم: «مدرن» نبود. صد در صد کلاسیک بود. اما هیچ نشانی از ملودیهای آشنا، از آهنگهای مردم عادی، از موسیقی فولکلوریک، در آن نبود. سراسر و بهتمامی سروده و بافتهٔ ذهن خود آهنگساز؛ بهشدت تجریدی. هیچ جایی از این سنفونی را نمیشد با خود زمزمه کرد، یا با سوت زد! چیست این؟ به کجای آن پنجه درآویزم؟ اثر دیگری از او نداشتیم و من میبایست با همین اثر (که بعد دانستم سنگینترین اثر اوست) از بروکنر رمزگشایی میکردم.
سر به دیوار کوفتنهایم سرانجام به نتیجه رسید: موومان سوم سنفونی سرانجام احساس «آهان» به من داد. توانستهبودم رمز آن را بگشایم. عجب زیباست! اما هیچ چیزی ندارد که بتوان به زبانی دیگر به شعر، با نقاشی، با داستان، با هیچ وسیلهٔ دیگری بیانش کرد: موسیقی ناب! صدا، فقط صدا! مجرد از هر چیز دیگری.
پس از ورود از بخش سوم، بهتدریج سراسر سنفونی را ذره ذره کشف میکنی: موسیقیشناسانی گفتهاند که بروکنر در سنفونیهایش کاتدرالهایی عظیم و سربهفلک کشیده میسازد، با همهٔ جزییات پرکار نمای بیرون و درون آنها، با همهٔ شکوه و زیبایی آنها.
۹ سال پیش در سفرنامهٔ نیو – زیلند، در توصیف راه رسیدن به میلفوردِ شگفتآور نوشتم:
«نمیدانم چه مدتی گذشتهاست که از ایستادن ماشین بیدار میشوم. سر بلند میکنم و از پنجره بیرون را نگاه میکنم. هنوز باران میبارد. هوا تیره و تار است. از لابهلای شیارهایی که آب باران بر شیشهٔ ماشین کشیده، منظرهای میبینم که شبیه آن را به عمرم هرگز، حتی به هیچ رؤیا و هیچ کابوسی هم ندیدهام: صخرههاییست قهوهای رنگ، دیوارهایست کموبیش عمودی، که از همهجایش آبشارهایی باریک و بلند...، بلند...، بلند... میریزند. هر چه نگاهم را بالاتر و بالاتر میبرم، به بالای صخرهها نمیرسم. دیواره گویی تا پایان آسمان بالا میرود. آنسوتر، اینسوتر، دیواره است و آبشارهای بیشمار و سپید که از آن بالا، از زیر ابرهای سپید و دراز، تا کف درهٔ آن پایین میریزند. خوابم، یا بیدار؟ اینجا کجاست؟ احساسم شبیه احساسیست که در نوجوانی از تماشای نقاشیهای گوستاو دوره در کتاب "کمدی الهی" دانته از دوزخ و برزخ و بهشت به من دست میداد. نه، زبان و کلمات بهتنهایی برای توصیف این چشمانداز کافی نیست: نقاشی، شعر و موسیقی را هم باید به کمک گرفت. سنفونی دانته اثر فرانتس لیست به ذهنم میآید که با "دوزخ" آغاز میشود. اما اینجا دوزخ نیست. بهشت نیست. سیارهٔ دیگری هم نیست. اینجا زمین است. اینجا خود ِ زمین است. "دانته"ی لیست کافی نیست. عظمت موسیقی واگنر و بروکنر لازم است. شاید سنفونی نهم بروکنر؟ آری، خودش است! اما این آبشارهای سپید و باریک و بیشمار را بر این دیوارههای هولناک به چه تشبیه کنم؟ یال بلند اسب بر گردنش؟ گیسوی سپید زنی یا مردی؟ لعنت بر این ذهن خائن که برای توصیف این منظرهٔ باشکوه یاری نمیکند!»
احساس مشابه گوش دادن به سنفونیهای بروکنر و تماشای مناظر میلفورد در نیو – زیلند، هنگام دیدن عظمت فرش متعلق به بقعهٔ شیخ صفیالدین اردبیلی، که در موزهٔ ویکتوریا و آلبرت لندن نگهداری میشود، نیز به من دست داد.
آنتون بروکنر در ۴ سپتامبر ۱۸۲۴ در یکی از آبادیهای نزدیک شهر لینتس Linz در اتریش پا به جهان نهاد. پدر آموزگارش او را از کودکی با موسیقی آشنا کرد. دوازده ساله بود که پدرش از جهان رفت، و مادرش در غیاب نانآور خانواده، او را به عضویت گروه کر نوجوانان کلیسا درآورد تا مختصر پولی که از آنجا میگرفت کمکی باشد به درآمد خانواده.
آنتون جوان راه پدر را پی گرفت و آموزگار شد. سالهایی بود که او در دبستان روستاهای دورافتادهٔ اتریش، درست مانند آموزگاران زحمتکش روستاهای دورافتادهٔ خودمان، هم مدیر مدرسه بود، هم آموزگار و ناظم، و هم خدمتکار و فرّاش و جاروکش حیاط مدرسه.
اما عشق بزرگ او موسیقی بود، و وقت آزادش را در آن سالها صرف موسیقی و رونویسی مجموعهٔ «هنر فوگ» اثر یوهان سباستیان باخ میکرد و در ریزهکاریهای موسیقی باخ غرق میشد. او همچنین در جشنهای روستاییان با پیانو موسیقی رقص مینواخت و در مراسم کلیسایی ارگ کلیسا را مینواخت.
او تا چهل سالگی نامی از ریشارد واگنر نشنیدهبود، و سپس با شنیدن اپرایی از او سخت شیفتهٔ واگنر شد. دانش تئوریک او از راه مطالعهٔ آثار باخ، و مهارتش در نواختن ارگ، راه استخدام در کلیسای جامع پایتخت، شهر وین، را برای او گشود، و آنجا توانست سرودن سنفونیها و دیگر آثارش را آغاز کند، و به تدریس در کنسرواتوار وین بپردازد. هوگو وولف، و گوستاو مالر از شاگردانش بودند و از موسیقی او بسیار تأثیر گرفتند. واگنر او را «تنها سنفونیست راستین بعد از بیتهوفن» مینامید، و بروکنر مقامی خدایگونه برای واگنر قایل بود و نقل کردهاند که یک بار در حاشیهٔ اجرای اثری از واگنر پیش چشم همگان جلوی او خود را بر زمین انداخت و بر پاهای واگنر بوسه زد.
او بیبهره از عشق و ازدواج روزگار گذراند. به میزان افراطی دیندار بود. گذشته از سنفونیهایش، باقی آثارش، بهجز چند نمونهٔ انگشتشمار، همگی کلیسایی هستند. حتی روی سنفونی نهمش نیز نوشتهاست: «تقدیم به خدای مهربان در آسمان». او در حال نوشتن همین سنفونی پشت میز کارش دچار حملهٔ قلبی شد، در ۷۲سالگی از جهان رفت، و بخش چهارم سنفونی نهمش نانوشته ماند. بعدها کشف شد که یک سنفونی فراموششده هم دارد که پیش از نخستین سنفونی آن را نوشته، و با شمارهٔ «صفر» آن را منتشر و اجرا کردند.
در جهان موسیقی از پدیدهای بهنام «مسئلهٔ بروکنر» سخن میگویند، در اشاره به وسواس او که سنفونیهایش را پیوسته دستکاری میکرد و تغییراتی در آنها میداد. او نسخههای متعددی از اغلب سنفونیهایش بهجا گذاشتهاست. همچنین کسانی کوشیدهاند مدلهای ریاضی، از قبیل سری فیبوناچی (که در سراسر هستی ما حضور دارد؛ از شکل مارپیچ کهکشانها تا شکل چینش دانههای گل آفتابگردان و...)، و پنجضلعیها و ششضلعیهای منتظم در آثار او بیابند.
همهٔ ۱۰ سنفونی او طولانی هستند، سازهای بادی برنجی نقش مهمی در آنها دارند، و بخش سوم آنها، یعنی از نظر من دروازهٔ ورود به سنفونیهایش، همگی ساختار کلاسیک «روندو»ی کامل دارند. روندوی کامل از سه تم اصلی A و B و C تشکیل میشود که به شکل متقارن ABACABA به نوبت بسط و گسترش مییابند و تکرار میشوند. همین است که دریافت آنها را بهنسبت آسان میکند.
معروفترین و پر طرفدارترین آثارش سنفونیهای چهارم و هفتم و نهم او هستند. اجرای سنفونیهای بروکنر کار هر رهبر و هر ارکستری نیست و تخصص میخواهد. رهبر مورد علاقهٔ من در این مورد و بسیاری موارد دیگر، رهبر معروف سوئدی – فنلاندی هربرت بلومستد Blomstedt است که اکنون در ۹۷سالگی هنوز ماهرانه رهبری میکند. اما حیف که اجرای تصویری آثار بروکنر با رهبری او در یوتیوب یافت نمیشود، جز این سه دقیقه پایان سنفونی چهارم.
لینکهای زیر را برای شروع از بخش سوم سنفونیها تنظیم کردهام. اما پس از ورود به لینک اگر خواستید میتوانید آن را عقب بکشید و از اولش گوش بدهید. اگر علاقمند شدید، بقیهٔ سنفونیها را خودتان مییابید!
سنفونی چهارم:
https://youtu.be/o0g82i784bw?si=TSSx8o4icw0mB1Cc&t=2431
سنفونی هفتم:
https://youtu.be/dSGOaTuAesY?si=TJCyVC6KtykHyTn-&t=3529
سنفونی نهم:
https://youtu.be/PkiIR1XLgnk?si=rMOgzLt1hNY3wiA8&t=1665
***
در این وبلاگ ۱۱۰ مطلب دیگر هم نوشتهام که سخن از موسیقی در آنها هست. همهٔ آنها زیر این لینک فهرست شدهاند.
No comments:
Post a Comment