پانزده قصه برای کودکان از پانزده کشور*
۱- قیرغیزستان
چگونه کودکی توانست شهری را نجات دهد
روزی از روزها خان ظالم و ستمگری بهنام الکه خان تصمیم گرفت به شهری در همسایگی شهر خودش حمله کند. او سپاهش را راه انداخت، آن شهر را در محاصره گرفت، و برای اهالی آن، که آزارشان به هیچ کسی نمیرسید، پیغام فرستاد که اگر تا سه روز تسلیم نشوند شهرشان را بهتمامی ویران میکند.
شهر چندان هم بزرگ نبود و نمیتوانست در برابر سپاه الکه خان مقاومت کند. همهٔ ریشسفیدهای شهر دور هم جمع شدند تا با هم مشورت کنند و کسی را انتخاب کنند که بتواند برود پیش خان و صحبت کند، تا شاید بتوانند شهر را نجات دهند. همه میدانستند که خان خیلی ستمگر است و میترسیدند که پیکی را که میفرستند بکشد. مهلتی که خان به آنها دادهبود داشت تمام میشد، ولی هنوز نتوانستهبودند کسی را انتخاب کنند.
۱- قیرغیزستان
چگونه کودکی توانست شهری را نجات دهد
روزی از روزها خان ظالم و ستمگری بهنام الکه خان تصمیم گرفت به شهری در همسایگی شهر خودش حمله کند. او سپاهش را راه انداخت، آن شهر را در محاصره گرفت، و برای اهالی آن، که آزارشان به هیچ کسی نمیرسید، پیغام فرستاد که اگر تا سه روز تسلیم نشوند شهرشان را بهتمامی ویران میکند.
شهر چندان هم بزرگ نبود و نمیتوانست در برابر سپاه الکه خان مقاومت کند. همهٔ ریشسفیدهای شهر دور هم جمع شدند تا با هم مشورت کنند و کسی را انتخاب کنند که بتواند برود پیش خان و صحبت کند، تا شاید بتوانند شهر را نجات دهند. همه میدانستند که خان خیلی ستمگر است و میترسیدند که پیکی را که میفرستند بکشد. مهلتی که خان به آنها دادهبود داشت تمام میشد، ولی هنوز نتوانستهبودند کسی را انتخاب کنند.