از انتشارات اتاق موسیقی دانشگاه صنعتی آریامهر |
اما چه باک؟ چه با جشن زادروز و چه بی آن، در طول این ۲۵۰ سال بیتهوفن همواره در میان انسانها بوده و هنوز با هنرش در میان ماست. اگر کمی با دقت پیرامونمان را بنگریم؛ در کوچه و خیابان، یا هنگام رانندگی در اتوبان، او را خواهیم دید که در میان هیاهوی شهر و ماشینهایی که به سرعت میگذرند، سر در گریبان به دنبال گاری قراضهای میرود که اثاثیهی ناچیز و محقر او را از خانهای به خانهای میبرد. و اگر گوشمان را تیز کنیم، اثری از آثار جاودانی او را از میان آن همه سروصدا خواهیم شنید. او تا «بینهایت» نیز خواهد ماند، زیرا که دو قطعه از آثار او، حک شده بر لوحی طلایی، در سفینهی «وویجر ۱»، هم اکنون در ۲۳ میلیارد کیلومتری زمین، فاصلهی بیش از ۲۱ ساعت نوری، در فضای میان ستارهها راه میسپارند تا شاید روزی موجودات هوشمند دیگری نیز بتوانند آنها را بشنوند (بخش نخست از سنفونی پنجم، و بخش پنجم، کاواتینا، از کوارتت زهی شماره ۱۳).
به گمانم به تعداد انسانهایی که او را میشناسند، بیتهوفن وجود دارد: هر کسی به گونهای موسیقی او را در مییابد و رابطهی ویژهی خود را با او دارد. تا سال پایانی دبیرستان در اردبیل دربارهی او بسیار خوانده و شنیدهبودم. نامش همه جا بود: در دائرةالمعارفها، کتابها، مجلهها... همه از نابغهای بزرگ سخن میگفتند. اما چه جور نابغهای؟ چه کردهبود مگر؟ تنها شاید «فور الیز» او را در برنامههای خیلی رمانتیک و اشکوآه رادیو شنیدهبودم. نمیدانم چرا چیزی بیش از آن از او پخش نمیکردند، یا شاید فراموش کردهام؟
در آن زمان دسترسی و گوش دادن به موسیقی کلاسیک و از جمله آثار بیتهوفن امری «طبقاتی» بود، یعنی این موسیقی تنها در دسترس کسانی قرار داشت که در شهرهای بزرگ میزیستند و میتوانستند به سالنهای کنسرت بروند، یا صفحههای گرانقیمت گراموفون بخرند. پس از اختراع دستگاه و نوار ضبط صوت کاست، ارزان شدن آن و گسترش آن در هر خانه بود که بیتهوفن تا دورافتادهترین خانهها هم راه یافت.
من تازه پس از آغاز تحصیل در دانشگاه و یا در واقع افتادن به زندان بود که امکان یافتم به برنامهی موسیقی کلاسیک «رادیو تهران» که روی موج اف.ام. پخش میشد و بیرون از تهران شنیده نمیشد، گوش بدهم. در زندان زخم زبان همزنجیران «سوپر انقلابی» را به جان خریدم، گوشی رادیوی کوچک جیبی را همواره در گوش داشتم، با کنجکاوی و سماجت و پیگیری گوش دادم و گوش دادم، و آموختم. سپس در کلاس درس «شناخت موسیقی» دکتر هرمز فرهت در دانشگاه خودمان باز بیشتر آموختم. اکنون دیگر بسیاری از آهنگسازان بزرگ جهان، و در آن میان بیتهوفن را خوب میشناختم. پس از آن نیز «اتاق موسیقی» را در دانشگاه راه انداختم و به معرفی این موسیقی به دیگران پرداختم.
دربارهی بیتهوفن و آثارش آنقدر کتاب و مقاله نوشتهاند که گفتنی دیگری برای من نمانده. به گمانم در سال ۱۳۵۵ «جشنواره»ای از آثار بیتهوفن در «اتاق موسیقی» برگزار کردیم و در طول چند روز چهارده اثر بزرگ از او را برای علاقمندان پخش کردیم. یکی از همکاران اتاق موسیقی، اگر اشتباه نکنم زهره ک.، زحمت کشید و جزوهای ۴۰ صفحهای دربارهی زندگی و آثار بیتهوفن تهیه کرد که تکثیر کردیم و میان شنوندگان توزیع کردیم. اکنون میبینم که در آن جزوه نیز زهره فرازهای اصلی زندگانی و زمانه و آثار بیتهوفن را از منابع گوناگون به خوبی نقل و تصویر کردهاست.
دو تصویر از زندگانی بیتهوفن بسیار تکاندهنده است: اجرای سنفونی نهم به رهبری خودش، و واپسین نفس او در بستر مرگ.
هفتم ماه مه ۱۸۲۴ سنفونی نهم بیتهوفن برای نخستین بار در وین اجرا شد. او با آنکه به کلی ناشنوا بود، اصرار داشت که خود ارکستر را رهبری کند. رهبر گروه کر با نوازندگان و خوانندگان قرار گذاشت که اشارههای او را دنبال کنند و کاری به بیتهوفن نداشتهباشند. در پایان، اجرای موسیقی به آخر رسیدهبود و حاضران در سالن بزرگ با شور و هیجان بیمانندی کف میزدند و هورا میکشیدند، اما بیتهوفن هیچ از آن نمیشنید و هنوز داشت نت را ورق میزد و رهبری ارکستر را ادامه میداد. سرانجام کارولین اونگر خوانندهی کنترآلتو به خود جرئت داد، به سوی بیتهوفن رفت، و او را به سوی جمعیت چرخاند تا ببیند با اثرش چه طوفانی به پا کردهاست. مردم پنج بار برای او ایستاده کف زدند، حال آن که رسم بود برای امپراتور سه بار کف بزنند. پلیس صلاح را در آن دید که سالن را تخلیه کند و جمعیت را پراکنده کند.
در ۲۴ مارس ۱۸۲۷ بیتهوفن در بستر بیماری لحظهای چشم گشود، حاضران آشنا را نگاهی کرد، و به زبان لاتین گفت: «کف بزنید دوستان! کمدی به پایان رسید». دو روز بعد، در ۲۶ مارس، تنها دو تن در کنار بسترش بودند: آنسلم هوتنبرنر Anselm Hüttenbrenner آهنگساز اتریشی و دوست مشترک بیتهوفن و فرانتس شوبرت، و یوهانا فان بیتهوفن، زن برادر، و «دشمن» بزرگ بیتهوفن. آنسلم هوتنبرنر تعریف کردهاست که باران تندی میبارید، بیتهوفن در خواب بود که آسمان غرید و آذرخشی درخشید. بیتهوفن چشم گشود، نیمخیز شد، مشتش را بهسوی آسمان تکان داد، و «... سپس دیگر نه حتی یک نفس، و نه حتی یک ضربان در نبض». سه روز بعد در مراسم خاکسپاری او بیش از ده هزار نفر و از جمله فرانتس شوبرت شرکت داشتند و بخش دوم، مارش عزا، از سنفونی سوم او هنگام بردن تابوتش اجرا میشد.
انتخاب نمونههای موسیقی مردمان زمین برای لوح سفینهی وویجر مرا به یاد آن پرسش فرضی معروف میاندازد: اگر قرار باشد تنها در یک جزیره زندگی کنی، چه چیزهایی با خودت میبری؟! من یکی از چیزهایی که بی هیچ تردیدی میبرم، بخش دوم از سنفونی هفتم بیتهوفن است!
No comments:
Post a Comment