11 November 2018

از جهان خاکستری - ۱۱۹‏

درست ده سال پیش ماجرای فروش ماشین قراضه‌ام را نوشتم (در این نشانی). در دو ماه اخیر باز ‏با ماجرایی مربوط به ماشین، یا در واقع چرخ‌های ماشین، درگیر بوده‌ام.‏

این ماشین نوست. درست دو سال پیش خریدمش، از نمایندگی فروش آن در نزدیکی خانه‌ام. با این ‏نمایندگی، نمایشگاه آن، تعمیرگاه آن و خدماتش نزدیک ۱۵ سال سر و کار داشته‌ام، از جمله به ‏علت نزدیکی آن به خانه‌ام. دو سال پیش که ماشین را خریدم، حالا که خودم دیگر زورم نمی‌رسد ‏لاستیک‌های ماشین را تابستان و زمستان عوض کنم و چرخ‌های سنگین را تا انباری زیر زمین خانه‌ام ‏ببرم و بیاورم، خدمات نگهداری از چرخ‌ها در فاصله‌ی تعویض، و خود تعویض را به آن‌ها سپردم. این ‏خدمات را به سوئدی ‏däckhotell‏ می‌نامند که یعنی «هتل [نگهداری از] لاستیک ماشین». در این ‏دو سال سه بار با تغییر فصل، وقت گرفته‌ام،‌ ماشین را برده‌ام و چرخ‌های آن را زمستانی – ‏تابستانی کرده‌اند.‏

اما بار چهارم... یک ماه و نیم پیش به وبگاه تعمیرگاه این شرکت رفتم تا وقت بگیرم برای سرویس ‏سالانه و تعویض چرخ‌ها در آستانه‌ی برف و یخبندان. با بازشدن وبگاه شرکت، گویی سطلی آب یخ ‏بر سر من و کامپیوترم ریختند. عنوانی درشت به رنگ قرمز می‌گفت که این شرکت ورشکسته ‏شده‌است و دیگر وجود ندارد! ای بابا! پس چرخ‌های زمستانی من چی؟‌ نوی نو بودند! فقط دو بار و ‏هر بار چهار – پنج ماه زیر ماشینم بودند و در آن مدت در مجموع ۴۰۰۰ کیلومتر هم نراندم. حالا چه ‏کنم؟ فردا پس‌فردا سطح آسفالت یخ می‌زند، در آن حالت رانندگی با لاستیک تابستانی جریمه دارد. ‏برای خریدن چهار تا چرخ نو با آن کیفیت به نرخ امروز چیزی حدود ۱۰ میلیون تومان (۸ هزار کرون) ‏باید داد. از کجا بیاورم؟!‏

حالم حسابی گرفته شد و ساعتی پریشان بودم. دیر وقت شب بود و نمی‌شد به جایی تلفن زد. ‏پس نشانی نمایندگی مرکزی ماشین را یافتم و ای‌میلی برایشان نوشتم. بعد از ظهر فردا پاسخ آمد ‏که هیچ جای نگرانی نیست! چرا؟ زیرا که نگهداری از چرخ‌ها، ‌یا همان «هتل» مربوطه، یک شرکت ‏جداگانه است و ورشکستگی نمایندگی ماشین ربطی به «هتل» ندارد. من می‌توانم هر نمایندگی ‏مجاز دیگری را انتخاب کنم، وقت بگیرم،‌ و آنان چرخ‌های مرا از هتل مربوطه سفارش می‌دهند و ‏تعویضشان می‌کنند!‏

عجب! پس این طور! نفسی به آسودگی کشیدم. فردا به نزدیک‌ترین شعبه،‌ که چندان هم نزدیک ‏نیست، تلفن زدم و داستان را گفتم. آنان برایم وقت ذخیره کردند، ‌اما گفتند که خودم باید با هتل ‏لاستیک‌ها تماس بگیرم و روز و نشانی تحویل آن‌ها را تعیین کنم، و شماره‌ی تلفن هتل را دادند. ‏باشد! مسئله‌ای نیست! به هتل تلفن زدم. خانم جوانی گوشی را برداشت و پس از شنیدن ‏داستان، ‌گفت که چرخ‌های مربوط به نمایندگی ورشکسته دیگر پیش آن‌ها نیست و ماه‌ها پیش آن‌ها ‏را به یک مرکز تعویض لاستیک در نزدیکی خانه‌ی من منتقل کرده‌اند! خب، چه بهتر.‏

به دکان تعویض لاستیک نزدیک خانه‌ام تلفن زدم. دقایقی در کامپیوترشان گشتند، و گویا در آن ‏فاصله با همان خانم کارمند «هتل» هم تماس گرفتند، و سرانجام پاسخ دادند که چرخ‌ها پیش آن‌ها ‏نیست و دوباره باید با «هتل»‌ تماس بگیرم!‏

عجب! سرگردان به دنبال لاستیک‌های گمشده، بر گرد شهر!...‏

خانم کارمند «هتل»‌ پذیرفت که در انبارشان بگردد،‌ برای این کار چند روزی وقت خواست، و گفت: ‏‏«اگر پیدایشان کردم، خبرتان می‌کنم!» ای بابا! «اگر پیدایشان کردم» یعنی چه؟ من چرخ‌های نازنینم ‏را می‌خواهم. اگر پیدا نکردید، چی؟

یک هفته گذشت و خبری نشد. باز با خانم کارمند هتل تماس گرفتم. گفت که هنوز ردی از چرخ‌های ‏من پیدا نکرده و باز چند روزی وقت خواست. بفرمایید، ‌این هم وقت! اما برف و سرما دارد می‌آید ها!‏

یک هفته‌ی دیگر هم گذشت، و روزی داشتم دست می‌بردم گوشی را بردارم و باز به هتل تلفن ‏بزنم که یک پیامک از همان خانم آمد: «با کمال تأسف باید بگویم که چرخ‌های شما پیش ما نیست و ‏کاری از من بر نمی‌آید جز آن که توصیه کنم با مدیر تصفیه‌ی ورشکستگی نمایندگی ماشین، خانم ‏فلانی با اطلاعات تماس فلان تماس بگیرید»! چیزی نمانده‌بود که گوشی از دستم بیافتد و داغون ‏شود و خرج تازه‌ای روی دستم بگذارد. یعنی چرخ‌های نازنین ماشین من در جریان آن ورشکستگی بر ‏باد رفته‌اند؟ آخر اصلاً چرا این شرکت معتبر که پانزده سال آن قدر مرتب و تر و تمیز آن‌جا بود ‏ورشکسته شد؟ آخر اصلاً چرا من چرخ‌ها را به آن‌هاسپردم؟

نومیدانه به خانم مدیر تصفیه‌ی ورشکستگی تلفن زدم، اما کسی گوشی را برنداشت و پیام‌گیر هم ‏نداشت. ای‌میل زدم، پاسخی نیامد. هفته‌ای هر روز تلفن زدم، بی پاسخ. در این فاصله مقداری ‏درباره‌ی ورشکستگی شرکت‌ها و مدیریت تصفیه‌ی پس از آن در اینترنت خواندم و بیش‌تر نا امید ‏شدم، زیرا همه چیز حکایت از آن داشت که اموال باقی‌مانده از ورشکستگی شرکت‌ها را به نسبت میان ‏بزرگ‌ترین طلبکاران پخش می‌کنند، که مبلغ آن اغلب بسیار کم‌تر از میزان طلب آنان است، و به بقیه ‏هیچ چیز نمی‌رسد، و هیچ بیمه‌ای طلب‌های کوچک مثل طلب مرا نمی‌پوشاند. یعنی این که هیچ ‏خسارتی به من نمی‌رسد. یعنی این که چرخ‌های زمستانی ماشین بنده دود شده‌اند و رفته‌اند به ‏هوا!‏

هفته‌ای بعد توانستم خانم مدیر تصفیه را با تلفن گیر بیاورم. داستانم را گوش داد و سپس بسیار ‏ابراز تأسف کرد. از آهنگ صدا و کلامش می‌خواندم که امیدی نیست، اما قول داد که بگردد و ببیند ‏آیا ردی از چرخ‌های گمشده می‌یابد یا نه، و اگر چیزی پیدا کرد، تماس می‌گیرد! ای فغان! این هم ‏می‌گوید «اگر چیزی پیدا کرد»! تکلیف من چه می‌شود؟ مال بر باد رفته‌ی من چه می‌شود؟

چند روزی گذشت و از این خانم خبری نشد. ای‌میل زدم و پرسیدم. پاسخ آمد که متأسفانه ردی از ‏چرخ‌ها نیافته، اما... اما در میان آن‌چه از شرکت ورشکسته مانده، کاغذی پیدا کرده که نشان ‏می‌دهد که آنان بعد از تعویض قبلی در آستانه‌ی تابستان، با «هتل» تماس گرفته‌اند و سفارش ‏داده‌اند که بیایند و چرخ‌های مرا ببرند به انبار. در نتیجه او با هتل تماس گرفته و آن‌ها قول داده‌اند ‏دوباره انبارشان را بگردند!‏

همه چیز زیر سر این «هتل» است! اما اگر برگشتند و گفتند که پیش از آن که چرخ‌ها را به انبار ‏بیاورند، سفارش‌دهنده ورشکسته شده و آن‌ها نتوانسته‌اند چرخ‌ها را به انبار منتقل کنند، آن وقت ‏من چه خاکی به سرم بریزم؟

در این فاصله برف و تگرگ خفیفی بارید. باد و بوران شد. زمین‌ها داشت یخ می‌زد. چه کنم؟ آیا ‏لاستیک‌های تازه بخرم؟ امیدی به پیدا شدن چرخ‌های قبلی نیست. اما اگر لاستیک‌های تازه خریدم ‏و بعد زد و چرخ‌های قبلی پیدا شد چی؟

اینترنت و گوگل وسایل خوبی هستند. گشتم و تاریخ ورشکستگی نمایندگی ماشین را پیدا کردم. ‏یک ماه و نیم بعد از تعویض چرخ‌های من بود. پس من مدرک دارم که «هتل» سفارش گرفته که ‏چرخ‌ها را ببرند، و یک ماه و نیم هم وقت داشته‌اند که آن‌ها را به انبار ببرند. پس اگر چرخ‌ها گم ‏شده، ربطی به ورشکستگی تعمیرگاه ندارد و هتل گمشان کرده.‏

روزها سپری می‌شد و خبری از هتل یا از مدیر تصفیه نبود. در این مدت من در ذهنم پیوسته ‏شکایت‌نامه‌هایی به «هیئت بررسی شکایت‌های مصرف‌کنندگان» و به ستون مصرف‌کنندگان این و ‏آن روزنامه و برنامه‌ی مصرف‌کنندگان تلویزیون می‌نوشتم، و پاک می‌کردم. سرانجام به این نتیجه ‏رسیدم که بهتر است یک‌راست یقه‌ی هتل را بگیرم و برای چرخ‌هایی که گم کرده‌اند خسارت ‏بخواهم. ای‌میلی به همه‌ی نشانی‌های هتل که یافتم فرستادم و در آن نوشتم که آنان مهلت کافی ‏برای بردن چرخ‌ها از نمایندگی ماشین به انبار داشته‌اند و بنابراین ناپدید شدن آن‌ها ربطی به ‏ورشکستگی نمایندگی ماشین ندارد، و خود آن‌ها باید چرخ‌های ناپدیدشده را جبران کنند.‏

یک هفته گذشت و خبری نشد. نمی‌خواستم مرتب تلفن بزنم و کلافه‌شان کنم و سر لج و لج‌بازی ‏بیافتند. پس از یک هفته ای‌میل دیگری نوشتم، هوای زمستانی را یادآوری کردم و خواستم که ‏تکلیف مرا روشن کنند. چند روز بعد خانم مدیر تصفیه‌ی ورشکستگی تلفن زد و مژده داد که «هتل» ‏پذیرفته است که مسئولیت گم شدن چرخ‌ها به گردن آنان است، اما چرخ‌ها را در انبارشان پیدا ‏نمی‌کنند و بنابراین می‌خواهند چرخ‌هایی معادل آن‌ها به من بدهند!‏

پوه... پس گویا چرخ‌ها دارند زنده می‌شوند! درود بر این خانم که جانب مرا گرفت، تنهایم نگذاشت و ‏کمکم کرد. چند روز گذشت و باز خبری نشد. نخیر! باید ای‌میل دیگری بنویسم! نوشتم و پرسیدم ‏کی می‌توانم چرخ‌هایم را عوض کنم؟ این بار مدیر عامل «هتل» پاسخ داد که چرخ‌ها را می‌فرستند ‏به همان دکان تعویض لاستیک نزدیک خانه‌ام که از آغاز صحبتش را کرده‌بودند. خب، حالا من از کجا ‏بدانم که چه آشغالی را به جای چرخ‌های نازنین من می‌فرستند؟ نوشتم: «البته باید بگویم که رینگ ‏چرخ‌ها چنین و چنان بود، و لاستیک‌ها چنین و چنان، همه نو بودند و فقط در طول دو زمستان ‏استفاده شده‌بودند، و کیلومترشمار من اکنون فلان قدر نشان می‌دهد. من این حق را برای خود ‏محفوظ می‌دارم که هر چیزی را به جبران آن‌ها نپذیرم»!‏

پاسخ آمد که: «ما رینگ‌ها و لاستیک‌های نو به شما می‌دهیم. لطفاً به لینک زیر بروید و هر چه ‏می‌پسندید انتخاب کنید!» هورااااا... چه خوب! البته در آن لینک رینگ‌ها و لاستیک‌هایی بود که ‏سقف قیمت‌شان حداکثر به قیمت خرید لاستیک‌های من می‌رسید که قبض رسید خریدش را ‏برایشان فرستاده‌بودم.‌ اما همین هم خیلی خوب بود. پیش دکان تعویض لاستیک وقت گرفته‌ام و ‏همین روزها می‌روم و چرخ‌ها را عوض می‌کنم.‏

درود بر نظام حمایت از مصرف‌کنندگان سوئد، و درود بر اخلاق و وجدان کاری شرکت‌های خدمات ‏سوئد. بگذریم از این که نمی‌دانیم در این میان بر سر چرخ‌های من چه آمد.‏

4 comments:

Anonymous said...

Jenabe Shiva,

If you haven't seen the following, it may be interesting to listen to regarding hezbe toudeh:

https://www.youtube.com/watch?v=KrIGm2GMg20

Khosro

Shiva said...

خسروی گرامی، سپاسگزارم از مهر شما و از این که وقت گذاشتید و کامنتی برایم نوشتید. اما دو پرسش دارم
نخست آن که دلم می‌خواهد بدانم از نظر شما گم شدن چرخ‌های زمستانی من چه ربطی به مصدق و حزب توده دارد؟
و دیگر آن که کنجکاوم بدانم که شما با آن کلیپ و بعد از صرف یک ساعت و نیم وقت گرانبها برای گوش دادن به آن، چه درسی دلتان می‌خواهد به من بدهید؟‌ نمی‌شود خودتان لطف کنید و خلاصه و در چند جمله بیان کنید؟

Anonymous said...

شیوای گرامی‌،

نخست آنکه از اینکه این ویدئو ربطی‌ به نوشتار شما ندارد پوزش میطلبم. قصدم اتلاف وقت گرامی‌ شما و یا تبصره نگاری بر نوشتار شما نبود.

دیگر آنکه قصد من درس دادن به جنابعالی نبود، چونکه من خود را محق درس دادن به دیگران نمیدانم، بلکه قصدم تنها تکیه به اندیشه شاید متفاوت یک توده‌ای در باره، نه مصدق، بلکه کیانوری و حزب توده بوده است. آنچه مسلم است رسیدن به این فاجعه در کشور دلیلی‌ باید داشته باشد که بر دوش بازیگران آن دوره است: مذهبی‌، چپی، مصدقی، شاهی، و یا مخلوطی از آنها. آنچه آقای مهدی قاسمی از قول کیانوری میگوید که "کیانوری بدون اجازه شوروی آب هم نمیخورد"، و یا نقل قول از کیانوری که "منافع اتحاد جماهیر شوروی بر منافع تمام کشور‌ها و از جمله منافع ایران ارجع است" برای بسیاری از ایرانیان میهن دوست بسیار گران است حتی اگر شوروی بهشت برین بوده باشد که نبود. البته میدانم که نظر جنابعالی میتواند متفاوت باشد.

از اینکه وقت عزیز جنابعالی را تلف کردم بار دیگر پوزش میطلبم. وگر نه، ایران را سرزمین حیله گران و حقه بازان و عوام فریبان سیاسی میدانم و مصدق را از این اصل ۱۴۰۰ ساله مستثنی نمیدانم.

خسرو

Shiva said...

خسروی گرامی، سپاسگزارم
لابد دیده اید که خود کوهی مطلب درباره حزب، کیانوری، طبری، و شوروی این جا نوشته ام. حرف های آقای قاسمی مطلقاً تازگی ندارد. خیلی ها همین حرف ها را بیش از 70 سال است که می گویند و می نویسند: برخی از این حرف ها درست و بر حق است و برخی دیگر از پشت عینکی تیره و تار از بغض و کینه و غرض ورزی و کج اندیشی. آری، کیانوری بدون مشورت (و نه اجازه) شوروی ها آب هم نمی خورد. اما همانگونه که در برنامه «به عبارت دیگر» گفتم، او در مواردی رفتار مستقل خود را داشت. از جمله هنگام حمله شوروی به افغانستان، او به شدت به شوری اعتراض کرد