آندرهی ژدانوف Zhdanov از رهبران حزبی و سیاسی و دولتی اتحاد شوروی در دوران استالین، هنگام سخنرانی معروف خود در نخستین کنگرهی نویسندگان شوروی در 17 اوت 1934 سخنان استالین را پی گرفت و از نویسندگان پرسید: «رفیق استالین نویسندگان ما را مهندسین روح انسانها نامید. منظور ایشان چیست؟ این عنوان چه وظایفی را به دوش شما می گذارد؟»، و سپس خود پاسخ داد: «باید زندگی را خوب درک نماییم و در آینده آن را در آثار هنری ترسیم کنیم... در این ترسیم ظرف سوسیالیسم است و مظروف فرهنگ و هنر است. این روش ادبیات و نقد ادبی را ما رئالیسم سوسیالیستی مینامیم.»
از همینجا بود که استالین ژدانوف را به "پاکسازی" فرهنگ و هنر و ادبیات شوروی گماشت، و ژدانوف در این کار گذشته از "رئالیسم سوسیالیستی" دو سکهی تازهی دیگر هم ضرب کرد: "رومانتیسم انقلابی"، و شعار «تنها تضاد [محرکه در آثار هنری] که در فرهنگ شوروی ممکن است، تضاد میان "خوب" و "بهتر" است»! این سکه یا شعار دوم بهنام "دکترین ژدانوف" معروفیت یافت و در عمل، همان سیاستیست که در جمهوری اسلامی "سیاهنمایی" را ممنوع میکند. با تکیه بر رهنمودهای ژدانوف در فاصلهی سالهای 1946 و مرگ استالین در 1953 دمار از روزگار نویسندگان، نقاشان، مجسمهسازان، آهنگسازان و بسیاری از دیگر هنرمندان در آوردند. از جمله آهنگسازان برجسته و پیشتازی چون وانو مورادللی، سرگئی پراکوفییف، نیکالای میاسکوفسکی، آرام خاچاتوریان، دیمیتری کابالفسکی، گاوریل پاپوف، ویساریون شبالین، و بدتر از همه دیمیتری شوستاکوویچ به غضب گرفتار شدند، امنیتچیها آزارشان دادند، بیکارشان کردند، و برخی از آثارشان را ممنوع کردند. آثار اینان از دید دمودستگاه ژدانوف "فورمالیستی" و زیادی انتزاعی بود؛ با "رئالیسم سوسیالیستی" همخوانی نداشت. صدها نویسنده و هنرمند دیگر به اردوگاههای سیبری تبعید شدند، صدهایی دیگر میهنشان را ترک کردند (و برخیشان در غرب نامآور شدند)، و هزاران کتاب و شعر و آثار هنری دیگر گرفتار "خودسانسوری" شدند و در پستوهای آفرینندگانشان خاک خوردند و بسیاری هرگز انتشار نیافتند. حتی کسی چون ماکسیم گورکی از این آزارها در امان نماند.
اکنون یکی از خوانندگان گرامی وبلاگم که پیداست در مکتب ژدانوف چیزهایی آموختهاند، در پای خبر انتشار کتابم "قطران در عسل" حکمی صادر کردهاند:
ایشان کتاب را ندیده و نخواندهاند، و نمیدانند چه بخشهایی از نوشتههای پیشین من و با چه تغییراتی در کتاب گرد آمدهاند و کتاب بهطور کلی چه میگوید و خواننده را به کجا میبرد، و با این همه انتشار آن را دوست ندارند و لازم نمیدانند. ایشان البته آزاداند که پول خود را برای هر چه میخواهند مصرف کنند، اما من هم میخواهم آزاد باشم که هر چه میخواهم بنویسم و به هر شکلی که میخواهم منتشرش کنم.
پس بیایید چون لقمان که ادب را از بیادبان آموخت، ما نیز "آزادی اندیشه و بیان و نشر در همهی عرصههای حیات فردی و اجتماعی، بی هیچ حصر و استثنا" را از مکتب ژدانوف بیاموزیم.
از همینجا بود که استالین ژدانوف را به "پاکسازی" فرهنگ و هنر و ادبیات شوروی گماشت، و ژدانوف در این کار گذشته از "رئالیسم سوسیالیستی" دو سکهی تازهی دیگر هم ضرب کرد: "رومانتیسم انقلابی"، و شعار «تنها تضاد [محرکه در آثار هنری] که در فرهنگ شوروی ممکن است، تضاد میان "خوب" و "بهتر" است»! این سکه یا شعار دوم بهنام "دکترین ژدانوف" معروفیت یافت و در عمل، همان سیاستیست که در جمهوری اسلامی "سیاهنمایی" را ممنوع میکند. با تکیه بر رهنمودهای ژدانوف در فاصلهی سالهای 1946 و مرگ استالین در 1953 دمار از روزگار نویسندگان، نقاشان، مجسمهسازان، آهنگسازان و بسیاری از دیگر هنرمندان در آوردند. از جمله آهنگسازان برجسته و پیشتازی چون وانو مورادللی، سرگئی پراکوفییف، نیکالای میاسکوفسکی، آرام خاچاتوریان، دیمیتری کابالفسکی، گاوریل پاپوف، ویساریون شبالین، و بدتر از همه دیمیتری شوستاکوویچ به غضب گرفتار شدند، امنیتچیها آزارشان دادند، بیکارشان کردند، و برخی از آثارشان را ممنوع کردند. آثار اینان از دید دمودستگاه ژدانوف "فورمالیستی" و زیادی انتزاعی بود؛ با "رئالیسم سوسیالیستی" همخوانی نداشت. صدها نویسنده و هنرمند دیگر به اردوگاههای سیبری تبعید شدند، صدهایی دیگر میهنشان را ترک کردند (و برخیشان در غرب نامآور شدند)، و هزاران کتاب و شعر و آثار هنری دیگر گرفتار "خودسانسوری" شدند و در پستوهای آفرینندگانشان خاک خوردند و بسیاری هرگز انتشار نیافتند. حتی کسی چون ماکسیم گورکی از این آزارها در امان نماند.
اکنون یکی از خوانندگان گرامی وبلاگم که پیداست در مکتب ژدانوف چیزهایی آموختهاند، در پای خبر انتشار کتابم "قطران در عسل" حکمی صادر کردهاند:
«نمیدانم هدف شما از بازنشر نوشتههای وبلاگیتان به صورت کتاب چیست؟ بخشهایی را که قبلاً خواندم برایم حاوی ارزشی نبود. شناختی که شما با دیدی به غایت بدبینانه از طریق این نوع خاطرات ارائه میدهید، جز به بدبینی نسبت [به] مبارزه و بیارزش وانمود کردن حزبی که برجستهترین فرازهای مبارزه مردمی در تاریخ نوین ما را در کارنامهاش دارد، نمیانجامد. اگر هدفتان این نباشد، نمیفهمید چکار دارید میکنید. اگر هدفتان این است، من در مقابل شما قرار میگیرم. باید طی این سالها می دید[ید] و درس میگرفتید که کارزار تخریب حزب به ایجاد سازمان و تشکیلات مبارزتر، قابل اتکاتر وفادار با اقشار زحمتکش جامعه نیانجامید. هنوز هم این حزب است که با همه نقصانها، زخمها و آسیبها و نارساییهایش ایستاده و در داخل و خارج به مبارزه در مسیر اهداف والایش ادامه [می]دهد. با برآمدهای مبارزه، دوباره همه منقدان صادق به سویش سو میگیرند. کاش در داخل بودید و یک بار دیگر این تجربه را در برآمد مبارزات مردم در جنبش سبز میدید[ید].
آنچه چشم میبیند، بیتأثیر از جایی که در آن میایستیم، نیست. جای بدی ایستادهاید.
ترجیح میدهم به جای هزینه کردن برای خرید کتاب، معادل مبلغ ۱۵ دلار قیمت این یادداشتهای شخصی را صرف کمک مالی به حزب کنم.»
ایشان کتاب را ندیده و نخواندهاند، و نمیدانند چه بخشهایی از نوشتههای پیشین من و با چه تغییراتی در کتاب گرد آمدهاند و کتاب بهطور کلی چه میگوید و خواننده را به کجا میبرد، و با این همه انتشار آن را دوست ندارند و لازم نمیدانند. ایشان البته آزاداند که پول خود را برای هر چه میخواهند مصرف کنند، اما من هم میخواهم آزاد باشم که هر چه میخواهم بنویسم و به هر شکلی که میخواهم منتشرش کنم.
پس بیایید چون لقمان که ادب را از بیادبان آموخت، ما نیز "آزادی اندیشه و بیان و نشر در همهی عرصههای حیات فردی و اجتماعی، بی هیچ حصر و استثنا" را از مکتب ژدانوف بیاموزیم.