29 July 2013

دُرناها

دست به تنم می‌کشم. زیرپیراهن رکابیم خیس خیس است. تشک زیر بالاتنه‌ام هم خیس خیس ‏است. بالش هم، پتو هم. آهان... لابد وقتی که درناها را از قالب در می‌آورند باید رویشان آب بپاشند ‏تا راحت از قالب در آیند.‏

قرار است چندین مجسمه‌ی درنا در پارک ساحلی نصب کنند. درنا روی یک پایش ایستاده، بال‌هایش ‏را گشوده، و منقار و گردن باریک و درازش را به‌سوی آسمان برافراشته‌است. مجسمه‌ی ‏زیبایی‌ست. پر درناها صورتی رنگ‌پریده‌است، مانند شراب روزه‌ی Côtes de Provence اما حالا که دارند این ‏یکی درنا را از قالب در می‌آورند، باید ببینم که رنگش درست در آمده یا نه. اما چگونه؟ باید از قالب و ‏از خودم دور شوم و از کنار نگاه کنم.‏

تلاش و تقلایی می‌کنم، خود را از جا می‌کنم، می‌نشینم، و نفس‌زنان رو بر می‌گردانم: ا ِه، این که رختخواب ‏خودم است. درنائی آن‌جا نیست. لابد تا بجنبم برش داشتند و بردند. گیج و منگم. دستم را دراز می‌کنم و بر تشک می‌مالم. خیس است. بالش را اگر ‏بچلانی، آب از آن می‌ریزد. پتو که آن طرف افتاده، خیس است. از موهای سرم و از صورتم ‏قطره‌قطره آب می‌چکد. اما نه، این آب نیست، عرق است. نشسته به خواب ‏می‌روم.‏

اما، آخر این یعنی چه که هر شب توی رختخوابی بروی برای این که صبح به شکل معین دیگری از ‏آن بیرون آیی؟ من خیال می‌کردم که رختخواب برای خوابیدن و تجدید قواست، تا فردا با باتری‌های ‏پر، روز تازه‌آی را آغاز کنی. اما پیداست که گول خورده‌ام. همین تازگی هم، کی بود؟ کجا بود؟ که کشف ‏کردم که مرا به رختخواب می‌برند که تا صبح نمی‌دانم 96 درصد از چه چیزی درست شود، و بعد ‏رهایم می‌کنند.‏

در پارک ساحلی ایستاده‌ام. روزی آفتابی‌ست. جمعیت فراوانی در رفت و آمدند، اما چندان توجهی ‏به مجسمه‌های درناها ندارند. زنی زیبا به‌سویم می‌آید و زیر گوشم به‌نجوا می‌گوید: "شماره 23 رو ‏خیلی عالی درست کردین. دست مریزاد!" عجب! پس همه‌ی این‌ها را من ساخته‌ام؟ یعنی هر ‏شب یکی از این‌ها را از وجود من بیرون کشیده‌اند؟ هیچ نمی‌دانم شماره 23 کدام است.‏

من رختخوابم را می‌خواهم، برای خودم، برای خوابیدن! به‌گمانم در خواب ِ نشسته آن‌قدر خم ‏شده‌ام که دارم می‌افتم. تکانی می‌خورم و بیدار می‌شوم. می‌خواهم بخوابم، اما روی تشک و ‏بالش خیس؟ لابد بعد از من نوبت کسان دیگری‌ست که بیایند و این‌جا بخوابند و درنا یا چه می‌دانم ‏چه چیز دیگری شوند. تا آن موقع بی‌گمان این خیسی‌ها راخشک می‌کنند.‏

سروته روی تشک دراز می‌کشم و پاهایم را بیرون از جای خیس آن‌سر تشک می‌گذارم.‏

‏***‏
این‌ها پاره‌هایی از کابوس‌ها و واقعیت دیشب من است. از آغاز هفته‌ی گذشته سخت بیمار بوده‌ام. ‏چند روزی در بیمارستان خواباندندم، و سپس گفتند که "این خود به‌خود خوب می‌شود. حالا ‏می‌توانی بروی و در خانه درد بکشی، تا خودش خوب شود!" و من هنوز دارم درد می‌کشم تا ‏خودش خوب شود!‏

7 comments:

Babak said...

سلام، از شنیدن خبر ناخوشی شما ناراحت شدم. امیدوارم که زودتر حالتون بهتر بشه.

shohreh said...

خدا بد نده شیوا جان چی‌ شده?

Anonymous said...

پیش »ی آید. اقتضای سن و سال است دیگر. بهرحال امیدوارم زودتر خوب شوی.

Anonymous said...

شهریار

محمد ا said...

متاسفم که بیمار شدید. امیدوارم که استراحت علاج مشکل باشد. اینجا که خیلی از نظام بهداشتی سوئد تعریف می کنند. شاد باشید، محمد ا

Ardalan said...

...wishing you speedy recovery!

Anonymous said...

با خواندن کلمه درناها بیاد ترانه تورنالری خواننده ترک سمیرا چاکر میافتم که در همکاری با روحی سو معروف شد و نزدیک بیست سال پیش در آلمان در تبعید درگذشت

آ