بیست و دوم ماه مه دویستمین زادروز ریشارد واگنر Richard Wagner (1883 – 1813)، یکی از بزرگترین آهنگسازان جهان است. من با نام و موسیقی ریشارد واگنر در بیست سالگیهای دانشجویی آشنا شدم. صفحهای در "اتاق موسیقی" یافتم با قطعهای بهنام "سواری والکوریها" از آثار او، و در رنگ و آهنگ حماسی آن غرق شدم. هیچ از حرف و حدیث یهودیستیزی واگنر و از "علاقهی ویژهی" دستگاه آلمان نازی به او و آثارش نمیدانستم. در پیشگفتاری که بر ترجمهی اپرای کوراوغلو اثر عزیر حاجیبیکوف نوشتم، از مقایسهی کوراوغلو و حماسهی زیگفرید در اپرای چهارگانه و شانزده ساعتهی "حلقهی نیبلونگ" اثر واگنر سخن گفتم. جوان بودم و جاهل! حتی نمیدانستم که "والکوریها" پهلوان – زنانی بودند (و چه حیف: وگرنه چه بسا دل به یکی از آنان میباختم؟!)
واگنر و موسیقی او نقل و نبات دستگاه هیتلر بود، هرچند که او دهها سال پیش از روی کار آمدن هیتلر از این جهان رفتهبود و آثارش را برای نازیها ننوشتهبود، و دریغا که مُهر نژادپرستی و یهودیستیزی همچنان بر آنها ماندهاست. چند سال پیش دانیل بارنبویم Daniel Barenboim پیانیست و رهبر ارکستر بلندآوازهی اسرائیلی – آرژانتینی (که اجرای او از کنسرتو پیانوی شماره دوی راخمانینوف را بسیار دوست میدارم) دست به کاری انقلابی زد و برای زدودن لکهی یهودیستیزی از نام و آثار واگنر، آثاری از او را در کنسرتی در اورشلیم اجرا کرد. جنجال بزرگی بر پا شد، اما دیوارهای دشمنی با واگنر و موسیقی او فرو نریخت.
من اپرا دوست ندارم، و دلم با واگنر صاف نیست. اما چه کنم که ژرفا و گسترهی ارکستر و رنگآمیزی صوتی شگفتانگیز او خیلی جاها مرا به زانو در میآورد. آن "سواری والکوریها" شایستهی همان حماسهدوستیهای جوانیهای من و همتایانم بود، و هست، اما، آه که آن رنگ آبی تیره، نیلی، کبود، آن اقیانوس عشق، آن هیچ بزرگ، آن همه چیز بزرگ، دلزدگی، دلدادگی، بیهودگی، حسرت، حرمان، و... چه میدانم چه چیزهای دیگری در پیشدرآمد "تریستان و ایزوت" تایی در هیچ اثر از هیچ آهنگسازی ندارد. هیچ کلامی نمی تواند توصیفش کند. هر آنچه را این جا نوشتم فراموش کنید: گوش به آن بسپارید و بگذارید موسیقی خود سخن بگوید.
واگنر برای بیان و رسانیدن رنگ و پیام صوتی خود چارهای ندید جز آنکه خود چند ساز بادی اختراع کند، از جمله "توبای بایرویت" را.
... و سوگوارهی او برای زیگفرید بهگمانم یکی از شکوهمندترین سوگوارهها، یا شاید شکوهمندترین سوگواره برای پهلوانی ملیست. بهراستی که بایسته و شایستهاست سوگوارهای اینچنین برای بزرگ پهلوان.
اینجاست زن – پهلوانی تنها، و سپس (از دقیقهی 6:45) پیشتازی سپاه زن- پهلوانان: این است عظمت؛ این است موسیقی؛ این است رنگافشانیهای صوتی. و خود لشگرکشی.
این است آن دریا و آسمان کبود عشق و نیستی در پیشدرآمد تریستان و ایزوت.
و چنین باید باشد سوگوارهای شایان برای پهلوانی بزرگ: رهبر ارکستر خود برای پهلوانش اشک میریزد.
پینوشت:
بارنبویم در این نوشتهی جالب در کنار تحلیل آثار واگنر و یهودیستیزی او، میگوید که هنگام آن کنسرت معروف در اسرائیل، او پیش از اجرای آثار واگنر چهل دقیقه با شنوندگان حاضر در سالن به گفتوگو پرداخت، و سرانجام از کسانی که نمیخواستند موسیقی واگنر را بشنوند خواست که سالن را ترک کنند. بیست نفری از آن جمع بزرگ رفتند، اما بقیه او را و اجرایش را سخت تشویق کردند. روزنامهها بودند که پس از کنسرت جنجال بهپا کردند.
او در این نوشته به دو نمونه از موسیقی واگنر با اجرای خود لینک دادهاست. یکیشان همان پیشدرآمد تریستان و ایزوت است که این بالا با اجرایی دیگر آوردم، و دیگری صحنهی طوفان از اپرای والکوریها. از دستش ندهید.
با سپاس از محمد گرامی.
راستی، در جایی از حمایت واگنر از هیتلر نوشتهاند و یادشان رفته که واگنر شش سال پیش از تولد هیتلر و دهها سال پیش از روی کار آمدن او در گذشت!
واگنر و موسیقی او نقل و نبات دستگاه هیتلر بود، هرچند که او دهها سال پیش از روی کار آمدن هیتلر از این جهان رفتهبود و آثارش را برای نازیها ننوشتهبود، و دریغا که مُهر نژادپرستی و یهودیستیزی همچنان بر آنها ماندهاست. چند سال پیش دانیل بارنبویم Daniel Barenboim پیانیست و رهبر ارکستر بلندآوازهی اسرائیلی – آرژانتینی (که اجرای او از کنسرتو پیانوی شماره دوی راخمانینوف را بسیار دوست میدارم) دست به کاری انقلابی زد و برای زدودن لکهی یهودیستیزی از نام و آثار واگنر، آثاری از او را در کنسرتی در اورشلیم اجرا کرد. جنجال بزرگی بر پا شد، اما دیوارهای دشمنی با واگنر و موسیقی او فرو نریخت.
من اپرا دوست ندارم، و دلم با واگنر صاف نیست. اما چه کنم که ژرفا و گسترهی ارکستر و رنگآمیزی صوتی شگفتانگیز او خیلی جاها مرا به زانو در میآورد. آن "سواری والکوریها" شایستهی همان حماسهدوستیهای جوانیهای من و همتایانم بود، و هست، اما، آه که آن رنگ آبی تیره، نیلی، کبود، آن اقیانوس عشق، آن هیچ بزرگ، آن همه چیز بزرگ، دلزدگی، دلدادگی، بیهودگی، حسرت، حرمان، و... چه میدانم چه چیزهای دیگری در پیشدرآمد "تریستان و ایزوت" تایی در هیچ اثر از هیچ آهنگسازی ندارد. هیچ کلامی نمی تواند توصیفش کند. هر آنچه را این جا نوشتم فراموش کنید: گوش به آن بسپارید و بگذارید موسیقی خود سخن بگوید.
واگنر برای بیان و رسانیدن رنگ و پیام صوتی خود چارهای ندید جز آنکه خود چند ساز بادی اختراع کند، از جمله "توبای بایرویت" را.
... و سوگوارهی او برای زیگفرید بهگمانم یکی از شکوهمندترین سوگوارهها، یا شاید شکوهمندترین سوگواره برای پهلوانی ملیست. بهراستی که بایسته و شایستهاست سوگوارهای اینچنین برای بزرگ پهلوان.
اینجاست زن – پهلوانی تنها، و سپس (از دقیقهی 6:45) پیشتازی سپاه زن- پهلوانان: این است عظمت؛ این است موسیقی؛ این است رنگافشانیهای صوتی. و خود لشگرکشی.
این است آن دریا و آسمان کبود عشق و نیستی در پیشدرآمد تریستان و ایزوت.
و چنین باید باشد سوگوارهای شایان برای پهلوانی بزرگ: رهبر ارکستر خود برای پهلوانش اشک میریزد.
پینوشت:
بارنبویم در این نوشتهی جالب در کنار تحلیل آثار واگنر و یهودیستیزی او، میگوید که هنگام آن کنسرت معروف در اسرائیل، او پیش از اجرای آثار واگنر چهل دقیقه با شنوندگان حاضر در سالن به گفتوگو پرداخت، و سرانجام از کسانی که نمیخواستند موسیقی واگنر را بشنوند خواست که سالن را ترک کنند. بیست نفری از آن جمع بزرگ رفتند، اما بقیه او را و اجرایش را سخت تشویق کردند. روزنامهها بودند که پس از کنسرت جنجال بهپا کردند.
او در این نوشته به دو نمونه از موسیقی واگنر با اجرای خود لینک دادهاست. یکیشان همان پیشدرآمد تریستان و ایزوت است که این بالا با اجرایی دیگر آوردم، و دیگری صحنهی طوفان از اپرای والکوریها. از دستش ندهید.
با سپاس از محمد گرامی.
راستی، در جایی از حمایت واگنر از هیتلر نوشتهاند و یادشان رفته که واگنر شش سال پیش از تولد هیتلر و دهها سال پیش از روی کار آمدن او در گذشت!
3 comments:
شیوا
بعد از چندماه دوباره به اینجا سر زدم. از اخرین بار که برخی کامنت های مرا در رابطه با تجربه متفاوتم از سفر به شوروی حذف کردی و در مقابل توهین های افراد هم نظر خودت به امثال من " موضع بیطرفی نیکخواهانه" اتخاذ کردی دیگر به اینجا سرنزدم و پیش خود گفتم خوب دلش نمی خواهد دیگرانی که مانند او فکر نمی کنند در صفحه او بنویسند. امروز که در حال و هوای انتخابات به همه جا سرک می کشیدم متوجه شدم حداقل ده پست گذاشته ای که تعداد کامنت هایش یکی دوتا بیشتر نیست. به نظرم برخورد حذف گرایانه ات دیگرانی را مثل من دلسرد کرده است. اینکه پست نوارهای پرسش و پاسخ تا این حد مورد توجه قرار می گیرد قطعا به دلیل نوشته شخص تو نبوده است و این که اظهر من الشمس است.
به هرحال خواستم دوستانه بگویم برخوردهای متواضعانه و واقعا دموکرات منشانه مخاطبان بیشتری جذب می کند حتی اگر اینجا و آنجا الزاما به تایید دیدگاه تو منجر نشود
با احترام
دوستی که علی رغم تفاوت دیدگاه برای تو و تمام آن لحظات، امیدها، آرزوهاو درد و رنج های مشترک دیروزمان احترام قائل است
دوستی که... ی گرامی، نمی دانم شما کدام یک از بی نامهای بیشمار هستید. دست کم اگر نام مستعاری میداشتید، بد نبود. اما میدانم که در طول تاریخ شش سالهی این وبلاگ تنها یک بار کامنت کسی را که بهجای پاسخ به پرسش من، به دیگر خوانندگان حمله کردهبود، منتشر نکردم، و بنابراین ایراد شما را وارد نمیدانم.
دیگر آنکه من در درجه نخست برای دل خودم مینویسم. البته آغوشم بهروی اظهار نظر و راهنماییهای خوانندگانم باز است و از ایشان بینهایت سپاسگزارم، اما وقت و حوصلهی مباحثه و بگومگو و جنجال در کامنتها را ندارم، وگرنه راههای بازارگرمی را بلدم.
شیوای عزیز، نبودن پیام نشان دهنده نداشتن خواننده نیست. خیلی ها می آیند و می خوانند و چون نکته ای به نظرشان نرسیده، بدون سر و صدا می روند. خوشحالم که می نویسید. شاد باشید، م
Post a Comment