اینجا "اینسو"ی زمین فوتبال دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف) است، پاییز 1350. تیپها و سر و وضع اینسوئیان را که ایستادهاند یا روی زمین نشستهاند، خوب بنگرید. بیشترشان شهرستانی هستند. نفر نخست نشسته از چپ، با عینک سیاه، منم که تازه چند ماهیست وارد دانشگاه شدهام (برای تصویر بزرگتر روی آن کلیک کنید).
دستکم پنج تن از حاضران این عکس از آذربایجانیان پر شمار دانشگاه هستند، که به هم پناه بردهبودیم. از دیگران سه نفر را در آن هنگام هیچ نمیشناختم، اما دو تن از آنان سالی دیرتر از بهترین دوستانم شدند، و هستند. دیگران را نمیشناسم.
ساواک ِ نوین عکس شخصی را که در کنار من نشسته و کلاه بر سر دارد در کتاب "چریکهای فدایی خلق، از نخستین کنشها تا بهمن 1357" منتشر کرده (جلد 1، ص 854) و زیرش بهغلط نوشتهاست "بهروز عبدی". روی سینهی زندانی توی عکس تاریخ 12 دی 1351 دیده میشود. اما به نوشتهی همین کتاب بهروز عبدی، عضو سازمان چریکهای فدایی خلق، سه هفته پس از آن، در سوم بهمن همان سال در یک حادثهی ناخواستهی انفجار در مشهد کشته شدهاست (صص 465، 466، و 470): گویا نویسندگان ساواک ِ نوین منطق و حساب سرشان نمیشود. شخص توی عکس ساواک، همانی که در اینسوی زمین فوتبال در کنار من نشسته، تا جایی که میدانم خوشبختانه زنده است و در ایران کار و زندگی میکند.
بهروز عبدی را نیز من خوب میشناختم و پیشتر نوشتهام (اینجا و اینجا) که چندی در اتاق ما در خوابگاه دانشجویی "پنهان" شدهبود.
دوستی برایم نوشت که نفر دوم نشسته از راست نیز، همان که زانوانش را بغل زده، امیرساعد نعمتاللهی، ورودی دورهی چهارم (1348) دانشکدهی برق است که پیش از انقلاب به عضویت گروه "اتحاد مبارزه در راه آرمان طبقه کارگر" و سپس "سازمان کارگران مبارز ایران" در آمد، گرفتندش، و در 14 مرداد 1365 اعدامش کردند. خبرنامهی انجمن فارغالتحصیلان دانشگاه نیز این را تأیید میکند (شماره 26، ص 32).
در میانهی زمین، مسابقهی فوتبال میان تیمهای نمیدانم کدام دو دانشکده جریان دارد. مکانیکیها (از جمله من) صرفنظر از اینکه کدام دانشکده در میدان میجنگید، شعار میدادند "مکانیک برتر از همه است!" و برقیها را "سیمکش" مینامیدند. برقیها نیز بزرگترین رقیبشان، دانشجویان دانشکدهی مکانیک را "آفتابهساز" مینامیدند. سپس این دو همصدا شعار میدادند "خاک بر سر [دانشکدهی] صنایع! خاک بر سر صنایع!" به گمانم دانشکدهی صنایع در این مسابقات سوم شد، و مکانیک البته (!) اول شد.
و اینک بنگرید به "آنسو"ی زمین: در آنسو دانشجویان خوشپوش و "پاکیزه"ای که بیشترشان ساکن تهراناند، شسته و رفته روی صندلیهانشستهاند. از این میان تنها دو دختر دانشجو را میشناسم، و با نام آقای یوسف بزرگنیا (نفر هشتم نشسته روی نیمکت بلند پشتی، از راست – همهی سرها را بشمارید) در همان خبرنامهی شماره 26، ص 40، آشنا شدم. دختر دوم از راست خانم هایده حیات غیب است که به نوشتهی همان خبرنامه، ص 5، دریغا همین دو ماه پیش در تهران درگذشت.
نمیدانم که از گروه آنسوی زمین نیز آیا کسی به فعالیت سیاسی پرداخت؟
عکسهای یادگاری فراوانی در خبرنامههای انجمن فارغالتحصیلان دانشگاه، بهویژه شمارههای 20 به بعد منتشر شدهاست. دست تهیهکنندگان آنها درد نکند.
فهرست ناقصی از نام کشتگان دانشگاهمان را در این نشانی گرد آوردهام. یادشان گرامی.
و پیشتر دربارهی عکسهای بهکلی دیگری نیز نوشتهام: داستان یک عکس، و اندیشههایی پیرامون یک عکس.
دستکم پنج تن از حاضران این عکس از آذربایجانیان پر شمار دانشگاه هستند، که به هم پناه بردهبودیم. از دیگران سه نفر را در آن هنگام هیچ نمیشناختم، اما دو تن از آنان سالی دیرتر از بهترین دوستانم شدند، و هستند. دیگران را نمیشناسم.
ساواک ِ نوین عکس شخصی را که در کنار من نشسته و کلاه بر سر دارد در کتاب "چریکهای فدایی خلق، از نخستین کنشها تا بهمن 1357" منتشر کرده (جلد 1، ص 854) و زیرش بهغلط نوشتهاست "بهروز عبدی". روی سینهی زندانی توی عکس تاریخ 12 دی 1351 دیده میشود. اما به نوشتهی همین کتاب بهروز عبدی، عضو سازمان چریکهای فدایی خلق، سه هفته پس از آن، در سوم بهمن همان سال در یک حادثهی ناخواستهی انفجار در مشهد کشته شدهاست (صص 465، 466، و 470): گویا نویسندگان ساواک ِ نوین منطق و حساب سرشان نمیشود. شخص توی عکس ساواک، همانی که در اینسوی زمین فوتبال در کنار من نشسته، تا جایی که میدانم خوشبختانه زنده است و در ایران کار و زندگی میکند.
بهروز عبدی را نیز من خوب میشناختم و پیشتر نوشتهام (اینجا و اینجا) که چندی در اتاق ما در خوابگاه دانشجویی "پنهان" شدهبود.
دوستی برایم نوشت که نفر دوم نشسته از راست نیز، همان که زانوانش را بغل زده، امیرساعد نعمتاللهی، ورودی دورهی چهارم (1348) دانشکدهی برق است که پیش از انقلاب به عضویت گروه "اتحاد مبارزه در راه آرمان طبقه کارگر" و سپس "سازمان کارگران مبارز ایران" در آمد، گرفتندش، و در 14 مرداد 1365 اعدامش کردند. خبرنامهی انجمن فارغالتحصیلان دانشگاه نیز این را تأیید میکند (شماره 26، ص 32).
در میانهی زمین، مسابقهی فوتبال میان تیمهای نمیدانم کدام دو دانشکده جریان دارد. مکانیکیها (از جمله من) صرفنظر از اینکه کدام دانشکده در میدان میجنگید، شعار میدادند "مکانیک برتر از همه است!" و برقیها را "سیمکش" مینامیدند. برقیها نیز بزرگترین رقیبشان، دانشجویان دانشکدهی مکانیک را "آفتابهساز" مینامیدند. سپس این دو همصدا شعار میدادند "خاک بر سر [دانشکدهی] صنایع! خاک بر سر صنایع!" به گمانم دانشکدهی صنایع در این مسابقات سوم شد، و مکانیک البته (!) اول شد.
و اینک بنگرید به "آنسو"ی زمین: در آنسو دانشجویان خوشپوش و "پاکیزه"ای که بیشترشان ساکن تهراناند، شسته و رفته روی صندلیهانشستهاند. از این میان تنها دو دختر دانشجو را میشناسم، و با نام آقای یوسف بزرگنیا (نفر هشتم نشسته روی نیمکت بلند پشتی، از راست – همهی سرها را بشمارید) در همان خبرنامهی شماره 26، ص 40، آشنا شدم. دختر دوم از راست خانم هایده حیات غیب است که به نوشتهی همان خبرنامه، ص 5، دریغا همین دو ماه پیش در تهران درگذشت.
نمیدانم که از گروه آنسوی زمین نیز آیا کسی به فعالیت سیاسی پرداخت؟
عکسهای یادگاری فراوانی در خبرنامههای انجمن فارغالتحصیلان دانشگاه، بهویژه شمارههای 20 به بعد منتشر شدهاست. دست تهیهکنندگان آنها درد نکند.
فهرست ناقصی از نام کشتگان دانشگاهمان را در این نشانی گرد آوردهام. یادشان گرامی.
و پیشتر دربارهی عکسهای بهکلی دیگری نیز نوشتهام: داستان یک عکس، و اندیشههایی پیرامون یک عکس.
2 comments:
چه دانشجویان شهرستانی چه تهرانی اونور زمین سر وضعشون صد مرتبه بهتر است از همدورههای ما که با یه من ریش و پشم و بد از غربال کردن وارد دانشگاه شده بودند از همه جالبتر قیافه اون دختران هست در قیاس با زمانی که خودم اونجا بودمچه راحت کنار پسرها نشستهاند ما جرات یه کلمه حرف زدن را نداشتیم وگرنه سرو کارمون با کمیته انضباطی بود یادم میاید کارگاه برق باید چراغ فلرسنت میبستیم و برای اینکه سیمها رو صاف رو تخته بچسبونیم من از یکی از پسران همکلاسی کمک خواستم که بعدا بابت همین بنده رو احضار فرمودند
http://www.youtube.com/watch?v=4vD5HxuIVLA&list=PLE5BB8449F89F8E93
Post a Comment