16 December 2012

Snapsvisor سرودهای عرق‌خوری

Om någon frågar mig vad jag tycker bäst om i Sverige eller i svenskhet efter 26 år som jag har bott ‎här, svarar jag utan den mista tvekan att det är nubbevisorna! (bilden visar min balkong) ‎متن فارسی ‏در ادامه

Under de senaste 22 åren har jag varit tillsammans med arbetskamraterna och haft jullunch. Och då ‎har vi sjungit dessa fantastiska humoristiska och samtidigt vemodiga visor, och supit. Jag har inte ‎kunnat hålla mig för skratt, samtidigt som jag har haft tårar i ögonen: Så djupa och samtidigt roliga ‎livsfilosofi finns i dessa otroligt vackra visor. Jag vet inte om svenskar själva blir så djupt berörda av ‎visorna eller inte men jag har en teori om varför jag blir så berörd: Det är ju i grunden samma sak ‎som den stora persiska poeten och matematikern, och vinälskaren, Omar Khayyam brukade säga ‎för knappt 1000 år sedan. Det är som om man har flyttat honom till nutidens Sverige med "Beska ‎droppar", "Skåne", Hallands Akvavit osv.‎

Här nedan kommer några av mina favoriter:‎

1. Måsen‎
Det satt en mås på en klyvarbom
Och tom i krävan var kräket
Och tungan lådde till skeppar'ns gom
Där han satt uti bleket
‎"Jag vill ha sill", hördes måsen rope
Och skeppar'n svarte: "Jag vill ha OP‎
Om jag blott får
Om jag blott får"‎
‎(mellansup!)‎

Nu lyfter måsen från klyvarbom
Och vinden spelar i tågen
OP'n svalkat har skeppar'ns gom‎
Jag önskar blott att jag såg 'en
Så nöjd och lycklig den gamle saten
Han hissar storsegel, den krabaten‎
Till sjöss han far
Och halvan tar

2. Tänk ändå‎
Tänk ändå vad vi har det bra,‎
Ingen har det så bra som jag,‎
Det skulle i så fall va bror min du vet,‎
Som ligger i sprit upp på riksmuseet.‎

3. Mera brännvin‎
Mera brännvin i glasen,‎
Mera glas på vårt bord.‎
Mera bord på kalasen,‎
Mera kalas på vår jord.‎
Mera jordar med måne,‎
Mera månar i mars.‎
Mera marscher till Skåne,‎
Mera Skåne bevars, bevars, bevars.‎

4. Vem kan raggla‎
Vem kan ragla för utan vin?‎
Vem är nykter om våren?‎
Vem kan skilja på Bäsk och Gin,‎
Utan att smaka på tåren?‎

اگر روزی از من بپرسند که پس از 26 سال زندگی در سوئد چه چیزی از این کشور و مردم را بیش از ‏همه دوست دارم، بی هیچ مکثی می‌گویم آوازهای عرق‌خوری‌شان را! (عکس بالکن خانه‌ی مرا ‏نشان می‌دهد، برای دوستانی که در جاهای خوش آب‌وهوا زندگی می‌کنند)‏

در 22 سال گذشته نزدیک کریسمس هر سال به خرج کارفرما با همکاران در رستورانی ناهار سنتی ‏کریسمس خورده‌ایم. در این ناهار ویژه انواع مشروبات نیز فراوان است، اما نوشیدنی سنتی آن انواع ‏عرق‌های ادویه‌دار است. نوشیدن این عرق‌ها مراسمی دارد: برگ‌هایی با شعر آوازهایی که قرار ‏است بخوانیم از پیش به همه داده شده، یکی از همکاران جمع را رهبری می‌کند، یکی از آوازها را ‏می‌خوانیم، و سپس استکان عرق را بالا می‌بریم و می‌نوشیم.‏

این‌ها شعرهایی‌ست سرشار از طنز، و هم‌زمان غمناک، بسیار زیبا، و پر از فلسفه‌ی زندگی. هنگام ‏خواندن آن‌ها من با چشمانی که اشک در آن حلقه زده، نمی‌توانم جلوی قاه‌قاه خندیدنم را بگیرم. ‏نمی‌دانم که آیا خود سوئدی‌ها هم احساسی این‌چنین نیرومند نسبت به این آوازها دارند یا نه. اما ‏به‌گمانم می‌دانم که احساس من از کجاها سرچشمه می‌گیرد: این شعرها، اگر در ژرفای معنای ‏آن‌ها دقت کنید، در واقع همان سخنانی‌ست که عمر خیام خودمان نزدیک هزار سال پیش ‏سروده‌است. اکنون گویی خیام را آورده باشید به شرایط امروز در سوئد، با عرق‌هایی با مارک‌های ‏معروف.‏

این سرودها ویژه‌ی کریسمس نیست. در جشن نیمه‌ی تابستان، یا هر مراسم دیگری که بساط ‏نوشانوش عرق روی میز باشد، از این سرودها می‌خوانند و می‌نوشند. شاعر این سرودها اغلب ‏نامعلوم و ناشناس است، اما در بیشتر موارد آن‌ها را با آهنگ‌های معروف می‌خوانند.‏

ترجمه‌ی این سرودها کار بسیار دشواری‌ست، با این حال کوشیده‌ام چند نمونه‌ی مورد علاقه‌ام را ‏ترجمه کنم. این را هم باید بگویم که روایت‌های گوناگونی از این سرودها وجود دارد:‏

‏1- مرغ دریایی
مرغ دریایی روی تیرک بادبان نشسته‌بود
و حیوانک چینه‌دانش خالی بود
و زبان قایقران به کامش چسبیده‌بود
همان‌طور که آن‌جا در هوای بی‌باد نشسته‌بود.‏
صدای مرغ دریایی در آمد که: "من شاه‌ماهی می‌خواهم"‏
و قایقران پاسخ داد: "من او.پ. می‌خواهم [او.پ.: عرق اولوف پتر آندرشون]‏
تازه اگر گیرم بیاید
تازه اگر گیرم بیاید"‏

اینک، مرغ دریایی از روی تیرک بادبان می‌پرد و می‌رود
و باد طناب‌ها را به بازی می‌گیرد
و او.پ. کام قایقران را خنک کرده‌است
دلم می‌خواهد که دستکم [او.پ را] دیده بودمش
چه‌قدر شاد و راضی‌ست پیرمرد بیچاره
بادبان بزرگ را باز می‌کند مرد قایقران
رو به دریا می‌راند
و نیم جام را سر می‌کشد.‏

‏2- با این همه
فکرش را بکنید که با این همه چه حال خوشی داریم
هیچ‌کس به خوشی من نیست
اگر هم باشد، باید تو باشی برادرکم، می‌دانی
همان که در موزه‌ی ملی توی شیشه‌ی الکل گذاشته‌اند.‏

‏3- عرق بیشتر (با آهنگ سرود انترناسیونال خوانده می‌شود)‏
عرق بیشتر توی جام‌ها
جام‌های بیشتر روی میزها
میزهای بیشتر در این جشن
جشن‌های بیشتر همه جای زمین
زمین‌های بیشتر با ماه
ماه‌های بیشتر در ماه مارس [مریخ]‏
حمله‌های بیشتر به اسکونه [اسکونه: از عرق‌های معروف، و استانی در جنوب سوئد]‏
اسکونه‌های بیشتر، البته، البته، البته.‏

‏4- کی می‌تونه تلوتلو بخوره؟
کی می‌تونه بدون شراب تلوتلو بخوره
کی توی بهار هشیاره
کی می‌تونه فرق [عرق] بسک و جین رو بفهمه
بدون این‌که مزه‌ی اشک رو چشیده باشه؟

4 comments:

shohreh said...

خیام ما که اشعارش صد مرتتبه پر معنی‌ تر محتوا تر از مال اینها است اینها اشعار بند تنبونی است!!؟

sh said...

خیام اگر ز باده مستی خوش باش

با لاله رخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نیستی است

انگار که نیستی چو هستی خوش باش

Shiva said...

شهره‌ی گرامی سپاسگزارم برای شعر زیبای خیام. درست است: اگر شعر خیام را به قالی زربفت پر نقش و نگار و ‏نفیسی تشبیه کنیم، این سرودهایی که نمونه آوردم بوریایی بیش نیستند. اما آن قالی زربفت و آن بوریا هر دو به یک کار ‏می‌آیند: کف اتاق را می‌پوشانند. من نیز همین را گفتم. گفتم که معنای نهایی شعر خیام و این سرودها یکی‌ست. تفاوت در ‏اینجاست که این "بوریا"ها را نه شاعری فیلسوف و هنرمندی بزرگ و چیره‌دست، که آدم‌های ناشناس کوچه و بازار به ‏هم بافته‌اند. لابد دیده‌اید که در آی‌کی‌آ هم در کنار قالی‌های خوب، حصیر و بوریا هم می‌فروشند: سلیقه‌ی بعضی‌ها بوریا ‏را بیشتر می‌پسندد. من نیز هم قالی زربفت خیام را دوست دارم، و هم این بوریاها را.‏

دعوتتان می‌کنم که اگر وقت و حوصله داشتید، یک نوشته‌ی قدیمی مرا که در سال‌های دور در نشریه‌ی دانشگاهمان ‏منتشر شد، در نشانی زیر بخوانید:‏
http://web.comhem.se/shivaf/Folklore.htm

Anonymous said...

سوئدی‌ها یک سبک خاصی‌ دارند که باید با آنها زیاد نشست و برخواست کرد تا روحیه و منش آنها را خوب فهمید گاهی‌ وقتی‌ ماجرا را به سوئدی میشنوی خیلی‌ جالب است و منطق خودش را دارد اما وقتی‌ این را ترجمه به فارسی‌ میکنی‌ آن جنبه شوخ مزاجی و ظرافت را منتقل نمیکند . یک دوست سوئدی دارم که مادر زنش که کمی‌ مشکل فراموشی داشت ماجراهای بسیار جالبی‌ را رقم میزد از جمله این رفیق من تعریف می‌کرد :در یک مهمانی وقتی‌ برای او یک گیلاس ودکای روسی ریختم پیرزن آن را یک ضرب رفت بالا ، همه ما تعجب کردیم اما بی‌خیال به کارمان و صحبت با هم ادامه دادیم او مدتی‌ ساکت یک گوشه نشسته بود او به اینور و انور نگاه می‌کرد بعد پرسید این که دادید چی‌ بود؟ گفتیم ودکای روسی و او گفت : روس‌ها خیلی‌ ماهر هستند در حالی‌ که به گیلاس خالی‌ نگاه می‌کرد ... ( یعنی‌ بازم ودکا میخوام) یک گیلاس سر خالی‌ براش ریختم و از طریق زن و دختر و نوه رساندمش به مادر زن او وقتی‌ گیلاس ودکا را گرفت با اشاره شصت انگشت مرا به پیش خود خواند و با نشان دادن گیلاس سری خالی‌ گفت منظورت با این چیست؟ ( یعنی‌ این کمه ، چرا سر خالی‌ ریختی؟) من آنقدر از این ماجرا و طرز تعریف آن خندیدم که اشکم درآمد. اما وقتی‌ این را به فارسی تعریف می‌کنم نمک قضیه کم میشود و کاریش هم نمیشود کرد اشعار میگساری که نوشتی‌ سنگین بود اما بینهایت جالب. ممنون .

قربانت بهروز