آیوالیق
آیوالیق Ayvalık [هیوالیق = باغ به] بندر معروف منطقه است که در چهل کیلومتری جنوب آقچای واقع شدهاست. کشتیهای مسافربری شهر میتیلینی Mytilini مرکز جزیرهی یونانی لسبوس از آیوالیق رفتوآمد میکنند. یکی از دوستان سالها پیش در آیوالیق بوده و بازار بزرگ ماهیفروشان آن در خاطرش نقش بستهاست. تعریف میکند که وانتها پیوسته میآمدند و بار ماهی در میانهی بازار خالی میکردند.
نمیدانم که آیا زمانی اینجا باغ به وجود داشته، یا نه. اکنون هیچ نشانی و عطری از به و باغ به در آن نمییابیم. از همان دروازهی شهر بوی ماهی گندیده بینیمان را میآزارد. هر چه به مرکز شهر نزدیکتر میشویم، بوی ماهی بیشتر میشود.
[بخش پنجم (پایانی) و متن کامل سفرنامه را در این نشانی، و اگر آن نشانی در دسترس نیست، در این نشانی بخوانید.]
آیوالیق Ayvalık [هیوالیق = باغ به] بندر معروف منطقه است که در چهل کیلومتری جنوب آقچای واقع شدهاست. کشتیهای مسافربری شهر میتیلینی Mytilini مرکز جزیرهی یونانی لسبوس از آیوالیق رفتوآمد میکنند. یکی از دوستان سالها پیش در آیوالیق بوده و بازار بزرگ ماهیفروشان آن در خاطرش نقش بستهاست. تعریف میکند که وانتها پیوسته میآمدند و بار ماهی در میانهی بازار خالی میکردند.
نمیدانم که آیا زمانی اینجا باغ به وجود داشته، یا نه. اکنون هیچ نشانی و عطری از به و باغ به در آن نمییابیم. از همان دروازهی شهر بوی ماهی گندیده بینیمان را میآزارد. هر چه به مرکز شهر نزدیکتر میشویم، بوی ماهی بیشتر میشود.
[بخش پنجم (پایانی) و متن کامل سفرنامه را در این نشانی، و اگر آن نشانی در دسترس نیست، در این نشانی بخوانید.]
4 comments:
آقای فرهمند عزیز، بله مادرتان پیشتاز بوده و می دانسته که قلم شما بسیار شیوا خواهد شد، پس نام شیوا را انتخاب کرده.
با سفرنامه تان من هم به کوچه پس کوچه های آن شهرها و روستاها سفر کردم. حتی بعضی وقتها تابش آفتاب را هم بر پوستم حس می کردم. چند جا اشکم درآمد، اگر بگویم کجاها، خنده تان می گیرد. پس نمی گویم.
طنز تلخ را بنگر: آنان عاشق جاییاند که ما از آن گریختهایم، ... چه رؤیای "دیگری"، کدام "چمن سبز همسایه"، کدام خیال "زندگی آزاد و زیبا در جای دیگر"، کدام جلوهی ایران و ایرانی عشق ایران و ایرانی را در دلشان افکنده، ....
عجیب است... در جایی که جی پی اس شما هم نمی تواند راه را پیدا کند کسی پیدا می شود که به شما به فارسی خوشامد بگوید و فقط می گوید چند کلمه فارسی بلد است، ولی بعضی از هموطنان آذربایجانی خودمان در اینجا حاضر نیستند به پرسش فارسی من به فارسی پاسخ دهندو در جواب به من می فهمانند که فارسی نمی دانند، در حالی که می دانند.
آنها، به جای دولت های دیکتاتور و سیاست هایشان، زبان را دشمن انگاشته اند، تصورشان این است که فارسی حق زبان مادری را خورده، بیچاره زبان ...
بگذریم... عکس ها بسیار زیبا بود و به انتقال حس و حال و فضا بسیار کمک می کرد. بویژه عکس بازار سبزی و میوه و آن انگورها و ... برایتان آرزوی سفری دیگر به جاهای جدیدتر ترکیه و با غذاهای بهتر دارم.
فرح گرامی سپاسگزارم از مهر شما. آن آدمهایی را که میگوئید من هم دیدهام، و هیچ دوستشان ندارم. خود به خاطر تکتک زبانهایی که بخت آموختنشان را داشتهام بسیار شادمانم (ترکی آذربایجانی، گیلکی، فارسی، انگلیسی، روسی، سوئدی)، و غصه میخورم از اینکه آلمانی را که در دانشگاه آموختم، بهکار نبردم و فراموش کردم، و از اینکه ساعتهای درس زبان عربی دبیرستان بهخاطر عربستیزی که در مغزمان تزریق میکردند و تعصب ضد دینی که از کودکی داشتم، یا به قول شما دشمن انگاشتن زبان، و آموزگاران بد، بر باد رفت و چندان چیزی نیاموختم. دلم میخواهد عربی و آلمانی را دوباره یاد بگیرم. دلم میخواهد ترکی آناتولی (ترکیه)، کردی، و فنلاندی یاد بگیرم، و... اما کو وقت و انرژی؟!
http://vatanyoli.persianblog.ir/post/30/
آیا این مطلب را میشناسید؟ نظر شما چیست
آ
سپاسگزارم آ-ی گرامی. آری، متن این سحنرانی را پیشتر در جای دیگری خواندهام. سخنان دردآشنایانهایست که بر دل مینشیند. اما چه کنم که اکنون برخی از علمداران آشفتهبازار هویتطلبی آذربایجان خودمان، بهویژه آنهایی که در ترکیه تحصیل کردهاند، با سود بردن از نبود آموزش زبان ترکی آذربایجانی، دارند این زبان را بهسوی ترکی استانبولی شدن میکشانند. اینان طوری مینویسند که حتی من که بهقول مشهدی عباد کتاب تاریخ نادر را تا وسطهایش خواندهام، هیچ از نوشتههایشان سر در نمیآورم، تا چه رسید به "عوامالناس"!
Post a Comment