12 February 2012

چگونه از موسیقی لذت ببریم؟


نه، اشتباه نشود! نمی‌خواهم راه و چاه لذت بردن از موسیقی را این‌جا بنویسم، یا دست‌کم این چنین یک‌راست.‏

چند تنی از شما، خوانندگان گرامیم، با دیدن این عنوان بی‌گمان به یاد کتابی می‌افتید، و از مترجم و مؤلف همان ‏کتاب است که اکنون و این‌جا می‌خواهم سخن بگویم. پرویز منصوری به‌تازگی (25 آذر 1390) از میان ما رفت. ‏کتاب "چگونه از موسیقی لذت ببریم" (از زیگموند اسپات، ترجمه و تألیف پرویز منصوری) نخستین بار در سال ‏‏1353 منتشر شد. در آن هنگام کتاب‌های انگشت‌شماری در معرفی و توضیح و تاریخ موسیقی کلاسیک غربی ‏وجود داشت و ما در "اتاق موسیقی" دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف) دیگر همه‌ی آن‌ها را از سر تا ته از حفظ ‏می‌دانستیم. انتشار این کتاب پنجره‌های تازه‌ای به روی ما و شنوندگان برنامه‌های "اتاق موسیقی" می‌گشود.‏

البته عنوان کتاب را نمی‌پسندیدیم: در آن روزگار و حال و هوای "چریکی" قرار نبود از موسیقی یا چیز دیگری ‏‏"لذت" ببریم! موسیقی را برای شور و حال "انقلابی" گوش می‌دادیم و ترویج می‌کردیم. با این حال خود کتاب و ‏محتوای آن را دوست می‌داشتیم و از مطالب آن در برنامه‌هایمان سود می‌بردیم. با همان کتاب بود که نام پرویز ‏منصوری برای همیشه در ذهن من حک شد.‏

با درگذشت پرویز منصوری رسانه‌های بسیاری یادنامه‌هایی در سوگ او نوشتند اما هیچ جا ندیدم که بنویسند ‏که او توده‌ای و عضو حزب توده ایران بود. آقای محمود خوشنام پژوهشگر موسیقی در مطلب جالب و پرمحتوای ‏خود در سایت بی‌بی‌سی فارسی نوشتند: "پرویز منصوری در سال ۱۳۴۹ تحصیلات خود را [در آکادمی موسیقی ‏وین] به پایان برد و به ایران بازگشت. ولی به دلیل وابستگی به آرمان‌های ممنوع سیاسی سال‌های دراز بیکار ‏ماند". اما نگفتند که آن "آرمان‌های ممنوع سیاسی" چه بود. رد و نشان پرویز منصوری و آن آرمان‌ها را در ‏کتاب‌ها و اسناد مربوط به کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور در دهه‌ی 1340 فراوان می‌توان یافت، و ‏نیز در کتاب "چپ در ایران به روایت اسناد ساواک – حزب توده در خارج از کشور" (جلد اول، چاپ اول زمستان ‏‏1381، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات). از جمله در سندی به تاریخ دهم بهمن 1346 گفته ‏می‌شود:‏

"موضوع: نمایندگان وین در کنگره کنفدراسیون
پرویز منصوری و بهرام زرگر که هر دو توده‌ای طرفدار تز شوروی می‌باشند با اختلاف سه رأی بر رقبای خود که ‏جبهه ملی و سوسیالیست بودند پیروز شدند [...]" (ص 530).‏
اسناد دیگری نیز در این کتاب حکایت از آن دارند که پرویز منصوری از سازمان‌دهندگان تظاهرات گوناگون و اعتصاب ‏غذا و غیره در اعتراض به رژیم دیکتاتوری شاه بوده‌است.‏ از جمله پیرامون تظاهرات اعتراض به جشن‌های پرهزینه‌ی تاجگذاری شاه با وجود فقر و گرسنگی در کشور، در گزارشی ‏از اتریش گفته می‌شود: "از طرف توده‌ای‌ها پرویز منصوری جریانات را اداره می‌کرده‌است که زن اطریشی دارد و ‏زنش رابط او و حزب کمونیست وین می‌باشد." و در گزارشی دیگر: "[...] تظاهرکنندگان با خودشان تابلو حمل ‏می‌کردند که در روی آن عکس وان حمام بلوری که شاه داخل آن بود کشیده بودند و عروسکی که آن هم به ‏صورت شاه در آورده بودند جلوی دانشگاه آتش زدند و ابتدا می‌خواستند که همگی به وین بیایند [...] از طریق ‏‏632 به منظور جلوگیری از توسعه و ایجاد تظاهرات اقدام و به پرویز منصوری که رهبر پشت پرده تظاهرات بود ‏تلقین گردید که وضعیت وین برای تظاهرات مناسب نیست [...]" (ص 514 و 515).‏

پرویز منصوری پس از انقلاب با شعبه‌ی پژوهش کل حزب همکاری می‌کرد. من تنها یک یا دو بار بخت دیداری ‏کوتاه با او را داشتم و آن هنگامی بود که مسعود اخگر (رفعت محمدزاده) عضو هیأت سیاسی حزب و سرپرست ‏شعبه‌ی پژوهش کل را برای جلسه‌ی بخشی از این شعبه به خانه‌ی پرویز منصوری در میدان پاستور بردم. او ‏خود تا حیاط خانه‌اش به پیشوازمان می‌آمد. اما افسوس که من باید اخگر را می‌گذاشتم و می‌رفتم تا ساعاتی ‏دیرتر بازگردم و ببرمش. آن‌جا نیز هنوز هنگام "لذت" بردن از موسیقی و گفت‌وگویی لذتبخش پیرامون موسیقی ‏نبود.‏

یاد پرویز منصوری گرامی باد.‏

5 comments:

Anonymous said...

فکر می کنم عنوان انگلیسی کتاب مورد اشاره:
The art of enjoying music
از
Sigmund Spaeth

باشد...
با احترام.

مهدی ع.

Anonymous said...

بله بسیار جالب است. شاید برای جوانان امروز قابل تصور نباشد که در آن زمان در بین دانشجویان ایرانی در اروپا بخصوص آلمان چه محیطی حاکم بود. کنفدراسیون بود که به ان سیس میگفتند و بعد ها سیس نو از آن منشعب شده بود که جرگه مائوئیستی ان بود

من تنها میتوانم کمی از سالهای 1970 بگویم. میگفتند در آلمان 50000 دانشجوی ایرانی هست. اقلیت ایرانی در المان محدود میشد به دانشجویان و تعدادی فرش فروش. البته اکثریت دانشجوهای ایرانی اهل سیاست نبودند و خود را در داخل جامعه تا حد زیادی ادقام کرده بودند بطوریکه زیاد به چشم نمی امدند. لکن گروهی بودند که در سلف سرویس دانشگاهها که به ان منزا میگویند گوشه ای را به پاتوق خود تبدیل کرده بودند و بسیاری از دانشجویان آنها را نمونه دانشجویان ایرانی میپنداشتند

چند چیز در باره این گروه تقریبا در همه دانشگاهها یکسان بود. اول پاتوق داشتن انها در یک گوشه سلف سرویس. دوم یکنفر و یا دو سه نفر بصورت غیر رسمی نقش سردمدار و پیش کسوت را بازی میکردند. انها دیگر پیشانیشان بسیار بلند شده بود و از ده بیست ترم پیش دانشجو بودند. سوم اینکه بسیاری دارای سبیل معروف قلندری یا بهتر بگوئیم کمونیستی بودند. چهارم رشته تحصیلی انها بر خلاف بیشتر ایرانیها مهندسی و پزشگی و اینها نبود بلکه فلسفه و روانشناسی و جامعه شناسی و امثال آن میخوندند. البته سالها بود که دیگر نمی خواندند

آنها از ساعت نه ونیم ده صبح به منزا می آمدند و تا دو یا سه بعد از ظهر میماندند. من خود هیچ در صحبت های این گروه شرکت نداشتم اما گاهگاهی چیز هائی میشنیدم. نوچه ها یعنی دانشجویان تازه که میامدند اینها کمک میکردند که مانده گاهی پیدا کنند و و لحافی و تشکی و کمی ظروف و یک قابلمه و یک ماهی تابه سلاح اولیه جهت مبارزه با امپریالیسم بود. از آبگوشت و از استانبولی پلو
نمی شد صرفنظر کرد

بچه ها پیش اینها یاد میگرفتند که ماتریالیم چیست و دیالکتیک چیست. گاهی هم برای خرید کتاب یا صفحات گرامافون سفری کوتاه به برلین میکردند و ار انجا به برلین شرقی میرفتند

اصولا این بچه ها مدت درازی دانشجو بودند و علاقه چندانی به پایان تحصیل نداشتند. با اقلیت قلیل دانشجویان چپ گروه اسپارتاکوس و امثال انها در تماس بودند و دوستان و رفقای خویش را بیشتر بخاطر توافق نظریات سیاسی انتخاب میکردند. بعضی از انها هم از تهمت زدن به دیگران ابائی نداشتند. مثلا جملاتی مانند // فرهاد را که همه مونیخ میشناسه // گفته میشد


چیزی که برای من بسیار جالب بود تغییر رنگ این گروهها در طول انقلاب بود. به یکباره بیشتر آنها ثناگوی خمینی شده بودند و خود از او بتی ساخته بودند.ولی یکی از آنها هم روزی بمن گفت که در زیر پل سید خندان گروهی شعار پرولتاریای جهان متحد شوید میداده که توسط بقیه تظاهر کنندگان تحت فشار قرار گرفتند پلاکارت خود را مخفی کنند. بعد گفت بله مخفی خواهیم کرد ولی روزی جبرانش را به این خرمقدسین نشان خواهیم داد. خرمقدسین را دست کم گرفته بودند

خیلی از آنها عکس طالقانی را به دیوار نسب میکردند و روزی که ان بیچاره هم بقول آلمانها قاشقش را پس داد برای دیگران تعریف میکردند که در خیابانهای تهران غوغا بر پاست و همه فر یاد میزنند: طالقانی مبارز پیش خداست امروز. بهر حال این طرفداری سر سخت از خمینی به گروه کمونیستهای آلمانی هم سرایت کرده بود به طوریکه تا روزی که همه گروهها بجز حزب توده در ایران متلاشی و کوبیده شده بودند حتی انها هم از خمینی سخت دفاع میکردند. امروز ما میدانیم که این دستورات از مسکو آمده بود لابد برای سیس هم همینطور

این خاطرات انقدر دور است که انسان خود باور نمی کند که چنین بوده

Anonymous said...

دوست دارید کمی هم راجع به سعدی حسنی بنویسید بخصوی در باره تاریخ مو سیقی و تفسیر موسیقی او که ما در سالهای قبل از انقلاب هر چه درباره موسیقی کلاسیک میدانستیم از او میدانستیم؟

تا آنجا که من میدانم به حزبی تعلق نداشت ولی شباهت هائی به منصوری داشت

آ

محمد ا said...

ممنون از یادآوری از استاد منصوری و توضیح سوابق سیاسی ایشان. من هم مثل خیلی ها که به موسیقی علاقه دارند کتاب تئوری بنیادی موسیقی ایشان را سال ها پیش خواندم، ولی چیزی در مورد سابقه توده ای بودن ایشان نمی دانستم. م

علي پ said...

ضمن تشکر از شيواي عزيز در ارتباط با توده اي بودن استاد پرويز منصوري توجه دوستداران و علاقه مندان ايشان را به مقالۀ مندرج در نامه مردم براي گراميداشت اين استاد گرانقدر جلب مي کنم

http://www.tudehpartyiran.org/detail.asp?id=1549

علي پ