در اینترنت دنبال چیز بهکلی دیگری میگشتم که به شمارهی 18 مجلهای بهنام "اندیشه فرهنگی" برخوردم که در اردیبهشت پارسال (1389) منتشر شدهاست. این مجله، که هیچ آشنایی با آن نداشتم، به دو زبان ترکی و فارسی به سردبیری آقای علیرضا ذیحق در شهر خوی منتشر میشده، اما از دیماه گذشته (1389) دیگر منتشر نشده و بر من روشن نیست چه بلایی بر سر آن آمدهاست. ایکاش هنوز باشد و ایکاش همکاران آن هنوز بنویسند. شمارهای که یافتم یادنامهای به هر دو زبان دربارهی آشیق اصلان طالبی دارد و یکی از عکسهایی که روی جلد و در متن بهکار بردهاند، بریدهای از عکس مشترک من و دده اصلان (کاری از "ب") است که از سالها پیش در سایت شخصی من وجود داشتهاست. این عکس در فروردین 1358 در "قهوهخانهی دهقان آزاد" در خوی، محل کار و هنرنمایی آشیق اصلان، برداشته شده و آن را نیز در هنگامهی تیرهروزیها با خود از ایران خارج کردهام. برای استفاده از این عکس از من اجازه نخواستند، اما اعتراضی ندارم: مجلهی خوبیست (بود؟). ولی دیدن یادنامهی آشیق اصلان بهمنی از خاطرات تلخ و شیرین بر سرم آوار کرد.
(برای عکس بزرگتر روی آن کلیک کنید) ما در "اتاق موسیقی" دانشگاه صنعتی موفق شدهبودیم در بهار 1354 او و گروه دیگری از آشیقها را از دانشجویان گروه هنری دانشکدهی اقتصاد دانشگاه تهران "قرض" بگیریم و کنسرتهایی برایشان در دانشگاه خودمان نیز برگزار کنیم. دده اصلان چند شب در خانهی دانشجویی محقر من و همخانهایهایم بهسر برد و با نان و نیمروی ما ساخت. چرا میگویم "دده"؟ در ادبیات ترکی به پیر و ریشسفید قبیله که اغلب مقام استادی در همه چیز و از جمله در خوانندگی و نوازندگی داشت، دده میگفتند. یکی از نامآورترین ددهها "دده قورقود" بود که داستانهایی از او به جا مانده و در "کتاب دده قورقود" به زبانهای گوناگون، و از جمله به انگلیسی منتشر شدهاست. آشیق اصلان نیز برای من آنگونه که دیدمش و شناختمش، یکی از ددههای موسیقی آشیقی بود.
در همان سال 1354 ما در اتاق موسیقی مجموعهی نوارهای کاست کنسرت آشیق اصلان و دیگران را منتشر کردیم. اما در نوشتهی خانم فوزیه مجد در مجلهی "اندیشه فرهنگی" اطلاعاتی هست که برای من تازگی دارد، از جمله این که آشیق اصلان در همان سفر به استودیوی تلویزیون در تهران رفته و به همت همین خانم از او نوار پر کردهاند. آشیق اصلان در سفر سال بعد خود به تهران برای کنسرتی دیگر، تعریف میکرد که خانمی از انگلستان در خوی به سراغ او رفته و شانزده ساعت نوار از ساز و آواز او پر کردهاست، اما خود نام و نشانی از آن خانم انگلیسی نداشت. اکنون در نوشتهی خانم مجد میخوانم که او خانم جین جنکینز گردآورندهی سختکوش موسیقی فولکلوریک از گوشه و کنار جهان بودهاست. نام این خانم آنقدر عام است که متأسفانه نتوانستم نشانی از ایشان و کارهایشان در اینترنت بیابم. اما حاصل ارتباط خانم مجد با آشیق اصلان از جمله یک سیدی است که چند سال پیش در ایران منتشر شده، و من باید از دوستانم بخواهم که اگر آن را یافتند، برایم بفرستند. آشیق اصلان در آوازهایش یک "هیهی، هی... هیهی، هی..." داشت که مو بر اندام من راست میکرد و اشکم را در میآورد. ساز نواختن او را نیز دوست میداشتم. جایی در اینترنت خواندم که ساز او را هنرمندی ارمنی دویست سال پیش ساخته و اکنون آن را به حراج گذاشتهاند.
یکی از دختران دانشگاه که هیچ آذربایجانی نمیدانست، میگفت: آشیق اصلان "روی صحنه که میآید، ساز را مثل مسلسل زیر بغل میزند!" و راست میگفت. او کاسهی ساز را زیر بغلش میگرفت، با همان دست میانهی گلوی ساز را چنگ میزد، گلوی ساز را طوری رو به جلو میگرفت که گویی مسلسل است و میخواهد به روی دشمن تیراندازی کند، با گردنی افراشته و گامهایی استوار روی صحنه میرفت تا به میکروفون برسد، و هنگام چرخیدن بهسوی تماشاگران، لولهی "مسلسل" را به سویی میگرداند، و تعظیم میکرد.
در آن هنگامهی فضای چریکی و مبارزهی مسلحانه در کشور در بهار 1354، بیجا نبود که شکل زیر بغل گرفتن ساز او بسیاری را به یاد مسلسل میانداخت. شعر و آواز او نیز مسلسلوار از بیعدالتیها و جفای خانها و مبارزهی مسلحانهی کوراوغلو در کوههای آذربایجان (چنلی بئل) میگفت، و همه را، حتی گروه بزرگی از شنوندگان را که آذربایجانی نمیدانستند، به شور و هیجان میآورد. همه دوستش میداشتند، و بهویژه برای هنرش: آشیق (عاشیق)ها را اغلب به دو گروه "ساز آشیقی" (آشیق ماهر در نواختن ساز) و "سؤز آشیقی" (آشیق ماهر در سخنوری و خوانندگی) تقسیم میکنند. دده اصلان هم ساز آشیقی بود، و هم سؤز آشیقی.
یک بار دیگر در بهار سال ۱۳۵۶ آشیق اصلان و گروه چهارنفرهی آشیق عبدالعلی را با همکاری گروه دانشجویی پژوهشهای فرهنگی دانشگاهمان برای اجرای برنامه دعوت کردیم. در آن دوندگیهای از این خانه به آن خانه پیش میزبانان آشیقها برای تنظیم برنامهی کنسرتها، شبی به خانهای رفتم تا با آنان برای فردا قرار و مدار بگذارم (همهی خانهها در آن زمان تلفن نداشتند، کامپیوتر خانگی، اینترنت، ایمیل، تلفن موبایل، اساماس و غیره هنوز اختراع نشدهبود!). خانهای مجردی و دانشجویی بود؛ بساط شام و نوشانوش بر پا بود و همه، در کنار آشیقها، روی زمین گرد سفرهای نشستهبودند. میزبان اصرار داشت که بنشینم و لقمهای بخورم و استکانی بنوشم، اما من وقت نداشتم و باید برای چیدن برنامهها خود را به خانهی دوستان دیگری میرساندم. از درون هال نگاهم به درون یکی از اتاقها افتاد و آنجا زنی جوان را دیدم که شلوار جین تنگی بر تن، روی زمین نشستهبود، پشتش را به دیوار تکیه دادهبود، دو زانو را در آغوش میفشرد و چانهاش را روی زانو گذاشتهبود. موهای فرفریاش را به مدل "آنجلا دیویس" به شکل توپ در آوردهبود. زیبا بود. در همان حال که چانه را روی زانو داشت سرش را چرخاند و نگاهم کرد. غمی و پرسشی در نگاهش دیدم، اما نفهمیدم این چه غمیست و چه میپرسد. شتاب داشتم. قرار و مدارها را گذاشتم و رفتم. اما آن نگاه رهایم نمیکرد: این زن که بود؟ در آن خانهی مجردی دانشجویی چه میکرد؟ همسر یکی از اهالی خانه بود؟ دختری دانشجو عضو گروه هنری دانشکدهای بود که آن روز کنسرت داشتند؟ چه میپرسید با نگاهش؟ چرا غمگین بود؟ فردا آشیق اصلان برافروخته اما آهسته گفت: "فلان فلان شدهها فاحشه آوردهبودند برای ما. من نرفتم. گفتم که اهلش نیستم. با این کارها آبروی ما را میبرند."
اما آشیق اصلان خوب عرق میخورد، و در ضمن نماز و روزهاش را ترک نمیکرد. یک بار نزدیک بود با لیوانی که پیش از آغاز یک کنسرت سر کشید کار دستمان بدهد: اینگونه سرکشیدن یکبارهی عرق روش روسیست و شوک مستی ناگهانی ایجاد میکند. آشیق اصلان نیز پس از سر کشیدن لیوان، "مسلسل"اش را زیر بغل زد و روی صحنه رفت، اما هنگام کوک کردن سازش شوک مستی به سراغش آمد و همه چیز را فراموش کرد: دقایقی طولانی کوک میکرد و کوک میکرد، و باز کوک میکرد، و سرانجام که خواندن آغاز کرد، صدایش و کلامش شُل و مستانه بود، شعرها را فراموش میکرد، و بندها را تکرار میکرد. اما کمکم شوک را از سر گذراند و کنسرت را نجات داد. بعدها گویا نوشیدن را ترک کرد.
زبانش به گفتن نام من نمیچرخید. گاه میگفت شیروا، و گاه شیروان، و گاه نمیدانست چه بنامدم. سرانجام نامم را برای او عوض کردم: بگو امیر! و از آن پس من برای او شدم امیر. چند سالی پیش از درگذشتاش (اول دی 1378) دوستان مشترکی به دیدارش به قهوهخانهاش رفتند. گفتهبود: "به این امیر نامرد بگویید چرا سراغی از من نمیگیرد و حالی نمیپرسد". ای دده اصلان! اگر میدانستی در آن هنگام من در کدام گوشه از دنیا هستم و اگر میدانستی پس از آن سالهای خوش دانشجویی چهها بر من رفته، شاید یک "هیهی، هی... هیهی، هی..." دیگر از دلت بر میآمد. با این حال، دده جان، یادت همواره با من بوده. یادت گرامی.
نمونهای از کار آشیق اصلان ندارم و نیافتم. دنبال نالههای جگرسوز آشیق حسین جوان در دوری از میهن گشتم، و نیافتم. پس دو نمونه (1 و 2) از کار آشیق زلفیه را ببینید که چهگونه ساز را به سخنگفتن میآورد. ناهماهنگی تصویر و صدا را ببخشید.
شماره 18 مجله اندیشه فرهنگی
دربارهی کتاب دده قورقود
دربارهی اتاق موسیقی دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف)
خبر انتشار سیدی آشیق اصلان
خبر حراج ساز آشیق اصلان
به نوشتهی این سایت، آقای محمدرضا مقدسیان فیلم مستندی دربارهی آشیق اصلان ساختهاست.
دربارهی آنجلا دیویس
دربارهی نام من
***
پینوشت [6 سپتامبر]: دوست خوانندهای بهنام آقای ش.پ. به یاری دوستانشان نام و نشان و کارهای خانم جین جنکینز Jean Jenkins را یافتهاند و فرستادهاند. با سپاس فراوان از ایشان، شرححال خانم جنکینز را اینجا بخوانید.
در آن نوشته پیداست که ایشان با همکاری کسی دیگر گزارشی با عنوان "موسیقی و آلات آن در جهان اسلام" در سال 1976 منتشر کردهاند، و نوارهای گردآوری ایشان نیز با همین عنوان و همین سال هم بهشکل صفحههای وینیل (33 دور) منتشر شده، و هم به شکل نوار بایگانی شدهاست. بخشی از این مجموعه در سال 1994 به شکل سیدی منتشر شدهاست. در فهرستهای این مجموعهها نام برخی هنرمندان ایرانی برده شده، مانند علیزاده، مشکاتیان، پایور، و اسماعیلی، اما در هیچکدام از آنها نامی از آشیق اصلان نیافتم.
در برخی نوشتهها (از قبیل 1، 2، 3) ارجاعاتی به گزارش خانم جنکینز وجود دارد.
***
پینوشت [18 فروردین 1392، 7 آوریل 2013]: با سپاس فراوان از دوست خوانندهای از ریشهی روستای زادگاه اصلان دده، اکنون ساز و آواز پیرم اصلان را در آوازی از قول کوراوغلو در انتظار دمیدن سپیده، در این نشانی بشنوید.
(برای عکس بزرگتر روی آن کلیک کنید) ما در "اتاق موسیقی" دانشگاه صنعتی موفق شدهبودیم در بهار 1354 او و گروه دیگری از آشیقها را از دانشجویان گروه هنری دانشکدهی اقتصاد دانشگاه تهران "قرض" بگیریم و کنسرتهایی برایشان در دانشگاه خودمان نیز برگزار کنیم. دده اصلان چند شب در خانهی دانشجویی محقر من و همخانهایهایم بهسر برد و با نان و نیمروی ما ساخت. چرا میگویم "دده"؟ در ادبیات ترکی به پیر و ریشسفید قبیله که اغلب مقام استادی در همه چیز و از جمله در خوانندگی و نوازندگی داشت، دده میگفتند. یکی از نامآورترین ددهها "دده قورقود" بود که داستانهایی از او به جا مانده و در "کتاب دده قورقود" به زبانهای گوناگون، و از جمله به انگلیسی منتشر شدهاست. آشیق اصلان نیز برای من آنگونه که دیدمش و شناختمش، یکی از ددههای موسیقی آشیقی بود.
در همان سال 1354 ما در اتاق موسیقی مجموعهی نوارهای کاست کنسرت آشیق اصلان و دیگران را منتشر کردیم. اما در نوشتهی خانم فوزیه مجد در مجلهی "اندیشه فرهنگی" اطلاعاتی هست که برای من تازگی دارد، از جمله این که آشیق اصلان در همان سفر به استودیوی تلویزیون در تهران رفته و به همت همین خانم از او نوار پر کردهاند. آشیق اصلان در سفر سال بعد خود به تهران برای کنسرتی دیگر، تعریف میکرد که خانمی از انگلستان در خوی به سراغ او رفته و شانزده ساعت نوار از ساز و آواز او پر کردهاست، اما خود نام و نشانی از آن خانم انگلیسی نداشت. اکنون در نوشتهی خانم مجد میخوانم که او خانم جین جنکینز گردآورندهی سختکوش موسیقی فولکلوریک از گوشه و کنار جهان بودهاست. نام این خانم آنقدر عام است که متأسفانه نتوانستم نشانی از ایشان و کارهایشان در اینترنت بیابم. اما حاصل ارتباط خانم مجد با آشیق اصلان از جمله یک سیدی است که چند سال پیش در ایران منتشر شده، و من باید از دوستانم بخواهم که اگر آن را یافتند، برایم بفرستند. آشیق اصلان در آوازهایش یک "هیهی، هی... هیهی، هی..." داشت که مو بر اندام من راست میکرد و اشکم را در میآورد. ساز نواختن او را نیز دوست میداشتم. جایی در اینترنت خواندم که ساز او را هنرمندی ارمنی دویست سال پیش ساخته و اکنون آن را به حراج گذاشتهاند.
یکی از دختران دانشگاه که هیچ آذربایجانی نمیدانست، میگفت: آشیق اصلان "روی صحنه که میآید، ساز را مثل مسلسل زیر بغل میزند!" و راست میگفت. او کاسهی ساز را زیر بغلش میگرفت، با همان دست میانهی گلوی ساز را چنگ میزد، گلوی ساز را طوری رو به جلو میگرفت که گویی مسلسل است و میخواهد به روی دشمن تیراندازی کند، با گردنی افراشته و گامهایی استوار روی صحنه میرفت تا به میکروفون برسد، و هنگام چرخیدن بهسوی تماشاگران، لولهی "مسلسل" را به سویی میگرداند، و تعظیم میکرد.
در آن هنگامهی فضای چریکی و مبارزهی مسلحانه در کشور در بهار 1354، بیجا نبود که شکل زیر بغل گرفتن ساز او بسیاری را به یاد مسلسل میانداخت. شعر و آواز او نیز مسلسلوار از بیعدالتیها و جفای خانها و مبارزهی مسلحانهی کوراوغلو در کوههای آذربایجان (چنلی بئل) میگفت، و همه را، حتی گروه بزرگی از شنوندگان را که آذربایجانی نمیدانستند، به شور و هیجان میآورد. همه دوستش میداشتند، و بهویژه برای هنرش: آشیق (عاشیق)ها را اغلب به دو گروه "ساز آشیقی" (آشیق ماهر در نواختن ساز) و "سؤز آشیقی" (آشیق ماهر در سخنوری و خوانندگی) تقسیم میکنند. دده اصلان هم ساز آشیقی بود، و هم سؤز آشیقی.
یک بار دیگر در بهار سال ۱۳۵۶ آشیق اصلان و گروه چهارنفرهی آشیق عبدالعلی را با همکاری گروه دانشجویی پژوهشهای فرهنگی دانشگاهمان برای اجرای برنامه دعوت کردیم. در آن دوندگیهای از این خانه به آن خانه پیش میزبانان آشیقها برای تنظیم برنامهی کنسرتها، شبی به خانهای رفتم تا با آنان برای فردا قرار و مدار بگذارم (همهی خانهها در آن زمان تلفن نداشتند، کامپیوتر خانگی، اینترنت، ایمیل، تلفن موبایل، اساماس و غیره هنوز اختراع نشدهبود!). خانهای مجردی و دانشجویی بود؛ بساط شام و نوشانوش بر پا بود و همه، در کنار آشیقها، روی زمین گرد سفرهای نشستهبودند. میزبان اصرار داشت که بنشینم و لقمهای بخورم و استکانی بنوشم، اما من وقت نداشتم و باید برای چیدن برنامهها خود را به خانهی دوستان دیگری میرساندم. از درون هال نگاهم به درون یکی از اتاقها افتاد و آنجا زنی جوان را دیدم که شلوار جین تنگی بر تن، روی زمین نشستهبود، پشتش را به دیوار تکیه دادهبود، دو زانو را در آغوش میفشرد و چانهاش را روی زانو گذاشتهبود. موهای فرفریاش را به مدل "آنجلا دیویس" به شکل توپ در آوردهبود. زیبا بود. در همان حال که چانه را روی زانو داشت سرش را چرخاند و نگاهم کرد. غمی و پرسشی در نگاهش دیدم، اما نفهمیدم این چه غمیست و چه میپرسد. شتاب داشتم. قرار و مدارها را گذاشتم و رفتم. اما آن نگاه رهایم نمیکرد: این زن که بود؟ در آن خانهی مجردی دانشجویی چه میکرد؟ همسر یکی از اهالی خانه بود؟ دختری دانشجو عضو گروه هنری دانشکدهای بود که آن روز کنسرت داشتند؟ چه میپرسید با نگاهش؟ چرا غمگین بود؟ فردا آشیق اصلان برافروخته اما آهسته گفت: "فلان فلان شدهها فاحشه آوردهبودند برای ما. من نرفتم. گفتم که اهلش نیستم. با این کارها آبروی ما را میبرند."
اما آشیق اصلان خوب عرق میخورد، و در ضمن نماز و روزهاش را ترک نمیکرد. یک بار نزدیک بود با لیوانی که پیش از آغاز یک کنسرت سر کشید کار دستمان بدهد: اینگونه سرکشیدن یکبارهی عرق روش روسیست و شوک مستی ناگهانی ایجاد میکند. آشیق اصلان نیز پس از سر کشیدن لیوان، "مسلسل"اش را زیر بغل زد و روی صحنه رفت، اما هنگام کوک کردن سازش شوک مستی به سراغش آمد و همه چیز را فراموش کرد: دقایقی طولانی کوک میکرد و کوک میکرد، و باز کوک میکرد، و سرانجام که خواندن آغاز کرد، صدایش و کلامش شُل و مستانه بود، شعرها را فراموش میکرد، و بندها را تکرار میکرد. اما کمکم شوک را از سر گذراند و کنسرت را نجات داد. بعدها گویا نوشیدن را ترک کرد.
زبانش به گفتن نام من نمیچرخید. گاه میگفت شیروا، و گاه شیروان، و گاه نمیدانست چه بنامدم. سرانجام نامم را برای او عوض کردم: بگو امیر! و از آن پس من برای او شدم امیر. چند سالی پیش از درگذشتاش (اول دی 1378) دوستان مشترکی به دیدارش به قهوهخانهاش رفتند. گفتهبود: "به این امیر نامرد بگویید چرا سراغی از من نمیگیرد و حالی نمیپرسد". ای دده اصلان! اگر میدانستی در آن هنگام من در کدام گوشه از دنیا هستم و اگر میدانستی پس از آن سالهای خوش دانشجویی چهها بر من رفته، شاید یک "هیهی، هی... هیهی، هی..." دیگر از دلت بر میآمد. با این حال، دده جان، یادت همواره با من بوده. یادت گرامی.
نمونهای از کار آشیق اصلان ندارم و نیافتم. دنبال نالههای جگرسوز آشیق حسین جوان در دوری از میهن گشتم، و نیافتم. پس دو نمونه (1 و 2) از کار آشیق زلفیه را ببینید که چهگونه ساز را به سخنگفتن میآورد. ناهماهنگی تصویر و صدا را ببخشید.
شماره 18 مجله اندیشه فرهنگی
دربارهی کتاب دده قورقود
دربارهی اتاق موسیقی دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف)
خبر انتشار سیدی آشیق اصلان
خبر حراج ساز آشیق اصلان
به نوشتهی این سایت، آقای محمدرضا مقدسیان فیلم مستندی دربارهی آشیق اصلان ساختهاست.
دربارهی آنجلا دیویس
دربارهی نام من
***
پینوشت [6 سپتامبر]: دوست خوانندهای بهنام آقای ش.پ. به یاری دوستانشان نام و نشان و کارهای خانم جین جنکینز Jean Jenkins را یافتهاند و فرستادهاند. با سپاس فراوان از ایشان، شرححال خانم جنکینز را اینجا بخوانید.
در آن نوشته پیداست که ایشان با همکاری کسی دیگر گزارشی با عنوان "موسیقی و آلات آن در جهان اسلام" در سال 1976 منتشر کردهاند، و نوارهای گردآوری ایشان نیز با همین عنوان و همین سال هم بهشکل صفحههای وینیل (33 دور) منتشر شده، و هم به شکل نوار بایگانی شدهاست. بخشی از این مجموعه در سال 1994 به شکل سیدی منتشر شدهاست. در فهرستهای این مجموعهها نام برخی هنرمندان ایرانی برده شده، مانند علیزاده، مشکاتیان، پایور، و اسماعیلی، اما در هیچکدام از آنها نامی از آشیق اصلان نیافتم.
در برخی نوشتهها (از قبیل 1، 2، 3) ارجاعاتی به گزارش خانم جنکینز وجود دارد.
***
پینوشت [18 فروردین 1392، 7 آوریل 2013]: با سپاس فراوان از دوست خوانندهای از ریشهی روستای زادگاه اصلان دده، اکنون ساز و آواز پیرم اصلان را در آوازی از قول کوراوغلو در انتظار دمیدن سپیده، در این نشانی بشنوید.
7 comments:
شـیـوا جـان
مرا بردی به سـالهای دور. به سـال های دبسـتان
به عروسی های زیبای دهات خوی. ده ویشـلق علیا، ده نوايی. رقـص ها. هـلـهـلـه ها
به قصه های عاشیق ها. به شب های قصه. درکنار داماد جوان به هـمـراه ساغـدوش و سولـدوش. آوای دهل وطبل
و عاشیق که میگفت و میخواند
دیدی که اصلی چه زیبـا بود؟ دیدی که نفرین کـَرَم با گل لاله چه کرد؟
مرا بردی به دشت مغان در ماه های بعد از انقلاب، به دیدار عاشیـق جوانی که در پارس آباد مخـفـیـانه ساز میزد و مخـفـیـانه آواز میخواند
...
یاشیاسان
/Boyaga
موسیقی و مشروب با هم نمی سازند، ولی موسیقی و مواد مخدر گویا با هم خوب جفت و جور می شوند. البته دومی را به تجربه نمی دانم، ولی شمار موسیقی دان هایی که مواد مصرف می کنند از اندازه بیرون است. چه حیف که نمونه ای از کارهای استاد در فضای مجازی نیست. شاد باشید، م
با سلام،
داشتم حوادث تبریز و ارومیه را دنبال میکردم . کنجکاو شدم که ببینم آیا فرقه دموکرات آذربایجان هم چیزی گفته است. آدرسی اینترنتی از آنها پیدا کردم. ام به نظر میاید درب دکان را پایین کشیده اند. میدانستم که از لحاظ نظری سالها است که مرده اند ( پس از فروپاشی شوروی) اما نمیدانستم که که دیگر حتی سایتی هم ندارند. http://www.adf-mk.org/
آیا میدانید کی کسب و کاسبی را تعطیل کردند؟
دوست عزیز؛
آیا کتابی هاست که تاریخ این فرقه را بررسی کند؟
کرامت
کرامت گرامی، من سی و پنج سال است که سروکاری با آنان نداشتهام و به سراغشان نرفتهام. بنابراین نمیدانم آیا کارشان تعطیل شده یا نه. کتابهایی از خاطرات غلامیحیی دانشیان و امیرعلی لاهرودی در خارج منتشر شده است. برخی کتابهای موجود در نشانی زیر نیز از جهات گوناگون به گوشه هایی از تاریخچه فرقه پرداختهاند. نسخهی الکترونیکی کتاب غلامیحی را جایی دیدهام، اما یادم نیست کجا.
http://iran-archive.com/gunagun/gunagun_kettab.html
برخی سایتهای آذربایجانی هست که خود را رهروان راه پیشهوری میشمارند و اسناد فرقه را در آنها مییابید، برای نمونه سایت زیر
http://achiq.com/
hassan said
سیبیلت جون خودم خِیــــــــلی سوسیالیستی بود. به به
A said
شیواجان سلام، من یکبار نام پریسا ارسلانی را پیش تو بردم. در یوتیوب دو سه قطعه از تکنوازی قوپوز او در سال 2000هست بسیار خوب میزند. متاسفانه بعد از سفر به باکو و تحصیل مو سیقی در آنجا گویا رفته ترکیه و مانند زلفیه شروع به آواز کرده و ساز را گذاشته کنار. من از این بابت بسیار متاسفم . ولی همان دو سه قطعه بسیار شنیدنی هستند. ا http://www.youtube.com/watch?v=5eeuvzLj-1Y
http://www.youtube.com/watch?v=JLpnBw4bX_0
http://www.youtube.com/watch?v=n-Rlm2bhav8
زلفیه به نظر من خوب میزند ولی خوب نمی خواند
آ – ی گرامی، سپاسگزارم برای لینک های پریسا. به گمانم همان موقع، شاید، نوشتم که صدای خوانندگی او یکی از کپیهای بیشمار المیرا رحیماواست. اما حیف از ساز زدنش. او و زلفیه، اینطور که پیداست، هر دو ساز آشیقی هستند، و من البته هم ساز زدن و هم "نواختن" زلفیه را بیشتر میپسندم. این یانیق کرمی را آشیق اصلان هم مینواخت، و گاه گلو و کاسهی ساز را محکم میتکاند، گویی بخواهد ساز را بچلاند و موسیقی را همچون آب از آن بچکاند.
Post a Comment