با دریافت ایمیلی از استاد ارجمند دکتر فریدون هژبری، خبر یافتم که استاد نامآشنای دیگری، دکتر فرهاد ریاحی، دریغا، دیروز 18 اوت از میان ما رفتهاست. دکتر فرهاد ریاحی نخستین معاون آموزشی دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف) بود و اگر حافظهام درست یاری کند، بهگمانم دستکم در سالهای 1349 و 50 و 51 این مقام را داشت. او سپس به ریاست دانشگاه بوعلیسینای همدان گمارده شد.
بخت با من یار نبود تا سر کلاس ایشان بنشینم و دانش از ایشان بیاموزم، اما یک یا دو بار پیش آمد که برای گرفتن اجازهی این یا آن فعالیت دانشجویی به دفترشان در نیمطبقهی ساختمان مجتهدی (ابنسینا) مراجعه کنم، و نیز برایم پیش آمد که در تظاهرات دانشجویی همراه ایشان از تعقیب و ضربههای باتوم گارد دانشگاه بگریزم! در این دیدارها درسهایی از زندگی از ایشان آموختم.
با ورود به دانشگاه در مهرماه 1350، دانشجویان سالهای بالاتر داستانهای تکاندهندهای از حوادث خونین بهار گذشته به هنگام تظاهرات دانشجویی برای پشتیبانی از کارگران تعریف میکردند، و از این که چگونه برخی از استادان نیز در کنار دانشجویان کتک خوردند و زخمی شدند و از جمله دست دکتر گریگوریان شکست. بنا بر آنچه میشنیدیم، دکتر فرهاد ریاحی نیز در آن تظاهرات در دفاع از دانشجویان شرکت داشت. اما در هفتم خرداد 1351 به چشم خود شاهد جانبداری دکتر ریاحی از دانشجویان بودم: در این روز تظاهرات بزرگ و خشونتآمیزی در اعتراض به سفر ریچارد نیکسون رئیس جمهور امریکا به ایران (که قرار بود دو روز بعد صورت گیرد) در دانشگاه ما جریان داشت. دکتر ریاحی نیز در میان ما بود، و میکوشید تا میانجیگری کند، از خشونت گارد تازهپایهگذاریشده بکاهد، و با درایت ناشی از ارشدیت سنی، ما را از دامها برهاند. او با ما بود، همراهیمان میکرد، راهنماییمان میکرد: - نه، از آنجا نروید، توی تله میافتید! ندوید، اگر بدوید، میزنند! بمانید، بایستید! از این طرف! آرام! آقا، نزن! سرکار، نزن!
نزدیک به پایان زد و خوردها، ما گروه کوچکی بودیم که در گوشهای در مقابل ساختمان مجتهدی نشستهبودیم، و یک واحد گارد دانشگاه به فرماندهی سروان نوروزی پیروزمندانه در برابر ما قدرتنمایی میکرد. دکتر ریاحی رفت و با سروان نوروزی سخن گفت و کوشید تا او و واحد زیر فرمانش را از اعمال خشونت باز دارد.
دکتر فرهاد ریاحی استادی "مردمی" و "خاکی" بود. از استادانی نبود که برای دانشجو "قیافه" میگیرند و "تاقچه بالا" میگذارند. مانند آدم بزرگی که به زانو در میآید تا با کودکی سخن بگوید، خم میشد، مینشست و با ما حرف میزد. در روزگاری که حتی فقیرترین دانشجویان سیگار گرانبهای وینستون دود میکردند، دکتر ریاحی سیگار بیفیلتر "گرگان" میکشید که از نظر ما بهجای توتون، کنده در آن میسوخت و نمیفهمیدیم چرا درست این نوع سیگار را برگزیدهاست.
دکتر فرهاد ریاحی در سالهای نزدیک نیز همواره همراه دانشجویان و مردم ایران بود، و از جمله نامههای اعتراضی امضا کرد، که دو نمونه از آنها اینجا و اینجا موجود است.
بسیاری از دانشجویان، و از جمله من، دیرتر به جرم تظاهرات اعتراض به سفر نیکسون به زندان افتادیم، که داستان آن را در همین وبلاگ به تفصیل نوشتهام. اما احساسی که همراهی دکتر ریاحی در تظاهرات آن روز در من ایجاد کرد، برای ابد در ذهنم حک شدهاست: پدری که فرزند بازیگوش خود را در همهی کارهای او، هر جا که میدود، همراهی میکند!
یاد دکتر فرهاد ریاحی تا زندهام با من است.
***
چند ماه پیش دکتر مرتضی انواری نیز ما را ترک گفت، که در این نشانی از ایشان یاد کردم.
***
سروان نوروزی، فرمانده خشن گارد دانشگاه صنعتی، در 12 اسفند 1353 با یازده گلولهی اعضای سازمان چریکهای فدائی خلق، و به روایتی شخص محمد معصومخانی دانشجوی دانشگاه ما، به قتل رسید. و محمد معصومخانی خود یک ماه و نیم پس از آن زیر شکنجهی ساواک جان باخت.
بخت با من یار نبود تا سر کلاس ایشان بنشینم و دانش از ایشان بیاموزم، اما یک یا دو بار پیش آمد که برای گرفتن اجازهی این یا آن فعالیت دانشجویی به دفترشان در نیمطبقهی ساختمان مجتهدی (ابنسینا) مراجعه کنم، و نیز برایم پیش آمد که در تظاهرات دانشجویی همراه ایشان از تعقیب و ضربههای باتوم گارد دانشگاه بگریزم! در این دیدارها درسهایی از زندگی از ایشان آموختم.
با ورود به دانشگاه در مهرماه 1350، دانشجویان سالهای بالاتر داستانهای تکاندهندهای از حوادث خونین بهار گذشته به هنگام تظاهرات دانشجویی برای پشتیبانی از کارگران تعریف میکردند، و از این که چگونه برخی از استادان نیز در کنار دانشجویان کتک خوردند و زخمی شدند و از جمله دست دکتر گریگوریان شکست. بنا بر آنچه میشنیدیم، دکتر فرهاد ریاحی نیز در آن تظاهرات در دفاع از دانشجویان شرکت داشت. اما در هفتم خرداد 1351 به چشم خود شاهد جانبداری دکتر ریاحی از دانشجویان بودم: در این روز تظاهرات بزرگ و خشونتآمیزی در اعتراض به سفر ریچارد نیکسون رئیس جمهور امریکا به ایران (که قرار بود دو روز بعد صورت گیرد) در دانشگاه ما جریان داشت. دکتر ریاحی نیز در میان ما بود، و میکوشید تا میانجیگری کند، از خشونت گارد تازهپایهگذاریشده بکاهد، و با درایت ناشی از ارشدیت سنی، ما را از دامها برهاند. او با ما بود، همراهیمان میکرد، راهنماییمان میکرد: - نه، از آنجا نروید، توی تله میافتید! ندوید، اگر بدوید، میزنند! بمانید، بایستید! از این طرف! آرام! آقا، نزن! سرکار، نزن!
نزدیک به پایان زد و خوردها، ما گروه کوچکی بودیم که در گوشهای در مقابل ساختمان مجتهدی نشستهبودیم، و یک واحد گارد دانشگاه به فرماندهی سروان نوروزی پیروزمندانه در برابر ما قدرتنمایی میکرد. دکتر ریاحی رفت و با سروان نوروزی سخن گفت و کوشید تا او و واحد زیر فرمانش را از اعمال خشونت باز دارد.
دکتر فرهاد ریاحی استادی "مردمی" و "خاکی" بود. از استادانی نبود که برای دانشجو "قیافه" میگیرند و "تاقچه بالا" میگذارند. مانند آدم بزرگی که به زانو در میآید تا با کودکی سخن بگوید، خم میشد، مینشست و با ما حرف میزد. در روزگاری که حتی فقیرترین دانشجویان سیگار گرانبهای وینستون دود میکردند، دکتر ریاحی سیگار بیفیلتر "گرگان" میکشید که از نظر ما بهجای توتون، کنده در آن میسوخت و نمیفهمیدیم چرا درست این نوع سیگار را برگزیدهاست.
دکتر فرهاد ریاحی در سالهای نزدیک نیز همواره همراه دانشجویان و مردم ایران بود، و از جمله نامههای اعتراضی امضا کرد، که دو نمونه از آنها اینجا و اینجا موجود است.
بسیاری از دانشجویان، و از جمله من، دیرتر به جرم تظاهرات اعتراض به سفر نیکسون به زندان افتادیم، که داستان آن را در همین وبلاگ به تفصیل نوشتهام. اما احساسی که همراهی دکتر ریاحی در تظاهرات آن روز در من ایجاد کرد، برای ابد در ذهنم حک شدهاست: پدری که فرزند بازیگوش خود را در همهی کارهای او، هر جا که میدود، همراهی میکند!
یاد دکتر فرهاد ریاحی تا زندهام با من است.
***
چند ماه پیش دکتر مرتضی انواری نیز ما را ترک گفت، که در این نشانی از ایشان یاد کردم.
***
سروان نوروزی، فرمانده خشن گارد دانشگاه صنعتی، در 12 اسفند 1353 با یازده گلولهی اعضای سازمان چریکهای فدائی خلق، و به روایتی شخص محمد معصومخانی دانشجوی دانشگاه ما، به قتل رسید. و محمد معصومخانی خود یک ماه و نیم پس از آن زیر شکنجهی ساواک جان باخت.
4 comments:
Ba tashakkor az matne zibaye shoma dar mored ostad.
Man daneshjooye dore sevvom Physics va tabiatan ba Dr. Riahi saro kare ziad dashtim. Chand semester Mechanic Classic ba eeshoon dashtam ke darse eeshoon ba dorei az jabre khatti shoroo mishod. Ketab darsi ma bar khalaf sayer darsha ke mamoolan ketab haye englisi bood, josvehaye khode eeshoon bood ke ba adabiate khoob neveshte mishod va haki az kasi bood ke bar khalafe besyari az digar ashkhasi ke danesh amookhtegan gharb boodand, be zabane farsi tassalot kamel dasht. Avvalin jozve eeshhan "andar maghoolate gabre khatti va nahveh moghabele ba anha" az maroofiate khassi barkhordar bood.
Az emrooz sobh ke shenidam ghosse delamo gerefte. Man ham mesle shoma akharesh nafahmidam chera Dr. Riahi sigare gorgam mikeshid va chera savar oon peykan mishod.
Akharin bar man eeshoon ra dar Massachuset hodood 25 sale pish didam.
Dar een moddat yedeshan besyar kardam vali ba eenke chand saat bishtar ba ma fasele nadarand, forsati pish nayavardam ke yekbar digar ham eeshan ra bebinam. Kash zaman barmigasht va man dobare ba eeshan didar mikardam
man nasle jadid hastam, mishe bishtar az dalile tazahorateton begid? mage blite bus chegadr ziad shode bood ke shoma tazahorat kardid? taze mishe begid safare nikson be iran che eshkali dasht ke dobare shoma tazahorat kardid?
خوانندهی بسیار گرامی بینامی که از نسل جدید هستید، به اینجا خوش آمدید!
همانطور که نوشتم، من نیمسال بعد از تظاهرات خونین اعتراض به افزایش بهای بلیتهای شرکت واحد به دانشگاه وارد شدم و تا پیش از آن در اردبیل زندگی میکردم. اما اگر حافظهام خطا نکند، بهای بلیت را از دو ریال به سه ریال افزایش دادهبودند. از یک سو، برای مقایسه، باید به یاد داشت که در آن هنگام قیمت یک نان سنگک همین سه ریال بود، و از سوی دیگر به گمانم شاید این یک بهانه برای مردم بهجانآمده بود. از همدانشگاهیان شنیدهام که تا پیش از آن دانشگاه ما در جنبشهای اجتماعی چندان فعال نبود، اما اعتراض به افزایش بهای بلیت اتوبوسها در بیرون از دانشگاه آنچنان پر دامنه بود که سرانجام دانشگاه ما را هم تکان داد. در واقع مردم بیرون از دانشگاه فعالترین معترضان بودند. در سطح شهر مردم شورش کردهبودند، اتوبوسها را واژگون کردهبودند و آتش زدهبودند، گروه بزرگی دستگیر شدهبودند، و همدانشگاهیهای ما در واقع به پشتیبانی از مردم تظاهرات کردند.
اما سفر نیکسون به ایران قبل از هر چیز، برای ما، نشانهی وابستگی رژیم شاه به امریکا بود، و گذشته از آن، حتی اگر آن را در نظر نگیریم، نیکسون برای ما، و شخص من، تجسم جلادی بود که هر روز صدها نفر از مردم ویتنام را میکشت. در آن سالها جنگ ویتنام به شدت جریان داشت و جنبشهای مخالفت با دخالت امریکا در ویتنام در سراسر جهان گسترده شدهبود. نامهایی مانند هواپیمای ب52 و بمبهای ناپالم که پوست و گوشت را ذوب میکرد و جنگلها را نابود میکرد، روزانه بارها از اخبار رادیوها پخش میشد (در آن سالها تلویزیون فقط در تهران وجود داشت، و حتی تلفن معمولی به خانهها راه نیافتهبود. کامپیوترهای خانگی هنوز اختراع نشدهبود!)
در پنجرهی جستوجو که در ستون سمت راست وبلاگ من میبینید نیکسون یا ویتنام را از همینجا کپی کنید و بچسبانید، و چیزهایی را که در اینباره نوشتهام ورق بزنید، یا دست کم نوشتهی زیر را نگاهی بیاندازید، تا شاید اندکی از احساس ما، نسل خطاکار پیشین را، دریابید:
http://shivaf.blogspot.com/2008/02/blog-post_22.html
یا به عکس زیر نگاهی بیاندازید، و تردیدی ندارم که دلتان را به درد خواهد آورد، و شاید شما هم اگر بودید بر ضد کسی که با بمبهایش خانهی این کودکان را به آتش کشیده و تن آنان را با ناپالم سوزانده، به پا میخاستید.
http://onhumannature.files.wordpress.com/2010/03/napalm-vietnam1-thumb.jpg?w=380&h=288
حال بگذریم از این عکس:
http://alvinrobina.topcities.com/blogger/pulitzer.jpg
Dooste aziz nasle jadid. Nasle ma ke mishe goft nasli bood ke enghelab ra bar pa kard, nasli bigonahane na agah bood. dar zamane ma Iran pishrafthaye bozorgi kard yani dar zarfe moddate kami Iran az keshvari dar sathe Afghanistan be dareje balatari az tamaddon feli donya resid. aghideh rejim hakem een bood ke baraye pishraft felan be pishrafte maddi va pishraft ejtemai niaz hast va pishrafte siasi ravand ravand an pishraftha ra kond mikonad. eenast ke nasle ma na agah mand. dar een zolmate na agahi besyari az behtarin javanan ma jazb fergheh haye siasi shodand ke chizi be joz barik bini va dogmatism naboodand. Bi jahat nabood ke yek mellat az bala ta paeen hame gool khordand. az nemayande majless to shaer dareje yek ta nevisande "roshanfekr" ta daneshjoo, hame na agah.
Yadam miad dar yeki az een tazahorat, Dr. Rihai mikhast ba daneshjooha sohbat kone. Shoar midadand "Riahi boro gomsho". dar tazahorate digari yadam miad ke sang zadand sare Dr. Mohammad Amin raees daneshgah ro shekastand va khooni shod. Nasle ma nasli bood ke ahle sohbat nabood. Nasli bood ke donbale khoshoonat bood. ke be hadafesh ham resid.
Post a Comment