سلام بر زیبایی!
چند روز پیش که با خانم گردانندهی برنامهی موسیقی کلاسیک درخواستی رادیوی سراسری سوئد تلفنی حرف میزدم، گفت: "من یک کمی حسودیم میشه که سال نوی شما همزمان با آغاز بهاره!" گفتوگوی تلفنی با پخش مستقیم از رادیو و با وقت تنگی که داشتم، دست و پا و زبانم را بستهبود و اغلب حاضرجواب نیز نیستم. فقط خندیدیم. میبایست میگفتم: "خب، آغوش ما باز است که به ما بپیوندید!"
***
همین دو هفته پیش با دخترم جیران به "ایکهآ" IKEA رفتهبودیم. دو قاب بزرگ تابلو برداشتم. دخترم چپچپ نگاهم کرد و پرسید:
- میخواهی ببری عکسهای اون زنه رو قاب کنی؟
نزدیک بود شاخ درآورم! هیچ نمیدانم از کجا پی برد که اینها را برای پوسترهای مونیکا بللوچی میخواهم که همینطور با نوار چسب به دیوار چسباندهامشان. با لبخندی کجکی گفتم:
- "خب، آره. چه اشکالی داره؟" گفت:
- "یعنی میخواهی به هر کدوم از اینها 250 کرون بدی و بعد عکسهای اون زنه رو توشون بذاری؟"
از لحن محکم جیران کمی به تردید افتادم. نکند آن پوسترها در واقع چیزهای بیارزشی هستند که میخواهم قابشان کنم؟ ولی، آخر، مونیکاست! و فقط پوسترها هم نیست. زوجی از دوستان جوانم که عکسهای مونیکا را بر در و دیوار خانهام دیدهاند، در سفر اخیرشان به تایلند یکی از عکسهای او را به یک نقاش خیابانی دادند و تابلوی زیبایی که از روی عکس نقاشی شده برایم آوردند که آن را دیگر نمیتوان با نوار چسب به دیوار چسباند و باید قابش کرد. دخترم ادامه داد:
- من هیچ آدم بزرگی رو ندیدهام که عکس ستارههای معروف رو به دیوارش بزنه!
خندان گفتم: - خب، من دلم نمیخواد آدم بزرگ بشم!
- یعنی میخواهی پسربچهی تین ایجر بمونی؟
- چه اشکالی داره؟ مگه تین ایجر موندن بده؟ تازه، هر موقع دلم خواست میتونم عکسهای توی قابها رو عوض کنم.
سری عاقل اندر سفیه تکان داد و رفت دنبال چیزهایی که خودش لازم داشت.
***
یکی از آشنایان ِ خوانندهی این نوشتهها همین چندی پیش حاشیهای بر "زن یعنی این؟" به سوئدی نوشت: "به نظر من با عکسهای مونیکا بللوچی که به در و دیوار خانهی شیوا هست، خانمهایی که وارد خانه میشوند مشکل بتوانند توجه او را جلب کنند."
او راست میگوید، اما نمیداند که مونیکا گریزگاه، پناهگاه و نهانگاه من است!
***
امید و آرزوهای سیاسی را بسیاری از دیگران گفتهاند و میگویند. من همه را در واژهی "سبز" میچکانمشان:
سالی سبز و خوش برای همهمان، اینجا، و آنجا، آرزو میکنم.
سلام بر زیبایی!
سلام بر بهار!
چند روز پیش که با خانم گردانندهی برنامهی موسیقی کلاسیک درخواستی رادیوی سراسری سوئد تلفنی حرف میزدم، گفت: "من یک کمی حسودیم میشه که سال نوی شما همزمان با آغاز بهاره!" گفتوگوی تلفنی با پخش مستقیم از رادیو و با وقت تنگی که داشتم، دست و پا و زبانم را بستهبود و اغلب حاضرجواب نیز نیستم. فقط خندیدیم. میبایست میگفتم: "خب، آغوش ما باز است که به ما بپیوندید!"
***
همین دو هفته پیش با دخترم جیران به "ایکهآ" IKEA رفتهبودیم. دو قاب بزرگ تابلو برداشتم. دخترم چپچپ نگاهم کرد و پرسید:
- میخواهی ببری عکسهای اون زنه رو قاب کنی؟
نزدیک بود شاخ درآورم! هیچ نمیدانم از کجا پی برد که اینها را برای پوسترهای مونیکا بللوچی میخواهم که همینطور با نوار چسب به دیوار چسباندهامشان. با لبخندی کجکی گفتم:
- "خب، آره. چه اشکالی داره؟" گفت:
- "یعنی میخواهی به هر کدوم از اینها 250 کرون بدی و بعد عکسهای اون زنه رو توشون بذاری؟"
از لحن محکم جیران کمی به تردید افتادم. نکند آن پوسترها در واقع چیزهای بیارزشی هستند که میخواهم قابشان کنم؟ ولی، آخر، مونیکاست! و فقط پوسترها هم نیست. زوجی از دوستان جوانم که عکسهای مونیکا را بر در و دیوار خانهام دیدهاند، در سفر اخیرشان به تایلند یکی از عکسهای او را به یک نقاش خیابانی دادند و تابلوی زیبایی که از روی عکس نقاشی شده برایم آوردند که آن را دیگر نمیتوان با نوار چسب به دیوار چسباند و باید قابش کرد. دخترم ادامه داد:
- من هیچ آدم بزرگی رو ندیدهام که عکس ستارههای معروف رو به دیوارش بزنه!
خندان گفتم: - خب، من دلم نمیخواد آدم بزرگ بشم!
- یعنی میخواهی پسربچهی تین ایجر بمونی؟
- چه اشکالی داره؟ مگه تین ایجر موندن بده؟ تازه، هر موقع دلم خواست میتونم عکسهای توی قابها رو عوض کنم.
سری عاقل اندر سفیه تکان داد و رفت دنبال چیزهایی که خودش لازم داشت.
***
یکی از آشنایان ِ خوانندهی این نوشتهها همین چندی پیش حاشیهای بر "زن یعنی این؟" به سوئدی نوشت: "به نظر من با عکسهای مونیکا بللوچی که به در و دیوار خانهی شیوا هست، خانمهایی که وارد خانه میشوند مشکل بتوانند توجه او را جلب کنند."
او راست میگوید، اما نمیداند که مونیکا گریزگاه، پناهگاه و نهانگاه من است!
***
امید و آرزوهای سیاسی را بسیاری از دیگران گفتهاند و میگویند. من همه را در واژهی "سبز" میچکانمشان:
سالی سبز و خوش برای همهمان، اینجا، و آنجا، آرزو میکنم.
سلام بر زیبایی!
سلام بر بهار!
6 comments:
سلام، سال نو مبارک. هر روزتان نوروز، نوروزتان پیروز. سبز و شاد باشید، محمد
عجب!
یادش بخیر پدر که روزی برایم گفت:
پسری عاشق به پدر گفت, جان پدر زلف پریشان ندیده ای
پدرش نگاهی باو انداخت و جواب داد
جان پسر, سفره ی بی نان ندیده ای!
اما این مثال در سوئد و در مورد تو دخترت نباید مصداقی داشته باشد.
نوروزت حجسته باد
اروند عزیز، گویا دختران شریک و رقیبی برای خود در دل پدر نمیخواهند!
سال نو بر شما نیز فرخنده باد!
سلام و سال نو مبارك
بايد به دخترتان مي گفتيد همه مردها از اين احساساسات لبريز اند فقط اندكي از آنها كه ذوقي دارند مي توانند آنرا بروز بدهند
بدهيد داستان برخورد نزدیک از نوع اساماس را بخواند
خودتان نيز دوباره بخوانيد
کاملا حرکت صحیح و درستی انجام دادید! اگر کسی به سلیقه ی شما را شک دارد، برود دیوار خانه ی آقای استفان هاوکینز را نگاهی کند که به تصویر زیبای مرلین مونرو مزین است
:)
مرجع کتاب Stefan Hawkins; a life in science
نوروز خجسته
می شه افتخار کرد که دویست و پنجاه کرون دادم فقط چون دلم می خواست عکس دلخواهم توش باشه !
این اوج بهروزیست
حامد
Post a Comment