08 August 2009

توبه، یا مرگ؟‏

نوشته‌ی تازه‌ی مرا با عنوان بالا در سایت "ایران امروز"، یا در این نشانی بخوانید.

سود جستن از تلویزیون برای نشان دادن اعتراف و توبه‌ی زندانی به همگان، بیش از نزدیک به 50 سال سابقه ندارد. نخستین بار در ایالات متحده امریکا بود که بازپرسی از متهمان و قربانیان "مک‌کارتیسم" را در مجلس سنا با تلویزیون در سطح کشور نشان دادند. بیست سال پس از آن، در دهه‌ی 1350 و به برکت گسترش شبکه‌ی تلویزیونی در ایران، اکنون نوبت پرویز ثابتی، "مقام امنیتی" بلندآوازه‌ی ساواک شاهنشاهی بود که هر جنبنده‌ای را که جرئت نفس کشیدن داشت پای "مصاحبه"ها، "اعتراف"ها، و "توبه"های تلویزیونی بکشاند.

7 comments:

Anonymous said...

شیوا فرهمند عزیز سلام ، خسته نباشید و پیوسته باشید
مقاله تان را خواندم و بعد رنگین واژه ها را که فشردم به خود گفتم : این مقاله نیست و کتاب است
و مرا فقط یک لحظه پر شتاب است ، پس دیرتر بر می گردم و در پی خود آنجا در به در می گردم.

باری تا شروع کردم به خواندن مقاله ی شما، دورا دور مرد را دیدم که هنوز و همچنان در دل شاگردانش می زید پر شور. دیدم که سر به سر ، به سبک و سیاق او نقب به خانه ی تاریخ زده ای در این نیمه شب تاریک تاریخ میهن ِ گرفتار ِ مویه گر

همیشه شاد و شکفته باشید همچو بهار
لیثی حبیبی - م. تلنگر

و این هم بخشی از منظومه ی "صبور"
...........
از این بودیم
از آن شدیم
به کوچه ی خزان شدیم
شکسته شد صدای ما
نشسته او به جای ما
پس از فریب یک طلوع
ز خون عاشقان مست
غنوده مرده خوار پست
برایشان فسانه گفت
هزار و یک ترانه گفت
ز رنج عاشقان گریست
عزیز ما شد و بزیست

چه شعله ای
چه آتشی
منم صبور روزگار
به خواهرم سپرده ام
به هر بهار
به وقت کار
که رنگ لاله می شوم
حریق و شعله می شوم؛
به جان من ترانه هاست
صدای من نه پچ پچ است
به دور تر کرانه هاست
به گوش من یکی زند
چو سیلی بهار و رعد
به گوش آسمان مست
یکی شود بلند پست
که سازشان شکسته باد و،
رقص من

بخاطر این ترانه بود
نه باور زمانه بود
دریغ
که این فسانه بود

من صبور روزگار
به یاد او
به یاد گل
به یاد یار
در این کرانه بیقرار!

چه زیبا گفته است این سخن ِ پاینده ، نمی دانم کدام سراینده : "چه زود دیر می شود!"


habibileisi@googlemail.com

محمد said...

من خوشبختانه هیچوقت شکنجه نشده ام. کسانی را می شناسم که شکنجه های وحشیانه را تاب آورده اند. اما فکر می کنم شکنجه اگر تداوم داشته فوق طاقت انسانی است. فرق شکنجه در زمان شاه با بعد از انقلاب یکی در همین است. در قبل از انقلاب شکنجه می کردند برای کسب اطلاعات، و بعد از سوخت شدن اطلاعات زندانی می دانست از شکنجه خلاص خواهد شد. اما شکنجه به منظور تواب سازی هیچ وقت پایان ندارد.

اگر اشتباه نکنم عزت شاهی در خاطراتش می گوید که نزدیک بود اعتراف کند که تلفن زنگ زد و شکنجه گر او را از اطاق بیرون فرستاد و همین فرصتی برای او فراهم کرد برای تجدید قوا و روحیه. یا طاهرپور تعریف می کند با دادن اطلاعات دروغ ساواک را فریب داد و به شهرستان کشاند و کمی وقت خرید تا اطلاعاتش سوخت شود.

اما وقتی نمی گذارند بیمری و روزی سه بار صبحانه و ناهار و شام تعزیر می شوی و هیچ پایانی برای این جهنم متصور نیست چه می شود کرد؟

بازجویی های همسر سعید امامی و دیگر هم قطارانش از این حیث گویا هستند. بعضی از آنها در ابتدا به بازجو پرخاش می کنند. اما بعد از مدتی به هر چیزی، حتی هم بستری با فرزندانشان و خوردن گوشت آدم، اعتراف می کنند.

باید بر شکنجه در هر کجا و به هر شکل نقطه خاتمه داد.

شاد باشید، محمد

حسن said...

اگر برايند جامعه تعقل را بر شتابزدگي و بخشودگي را بر انتقام و گفتگو را بر سركوب ترجيح دهد آنوقت مي توان اميد وار بود نوري اندك تاريكي كور اين سرزمين مقدس و پاك را روشن كند
چندين سال پيش زن يك فوتباليست سرشناش ايراني به قتل رسيد پس از تحقيقات معلوم شد آقاي فوتباليست با يك زن ديگر رابطه داشته و //نمي دانم چطور به آن لباس مشروع پوشاندند و اين خانم در تحقيقات اوليه اعتراف به قتل زن مشروع آن فوتباليست كرد
بعد تر زن اعترافات اوليه را انكار و اعلام كرد عاشق فوتباليست است و به خاطر عدم گرفتاري وي زير شكنجه اعتراف كرده
سالها مي گذرد هنوز تكليف آن زن معلوم نيست ولي وي در رسانه ها اعلام كرده ديگر خسته شده و مرگ را بر بلا تكليفي ترجيح مي دهد
پسر آن فوتباليست اكنون خودش درامارات فوتباليست حرفه ائي است
شگفتا كه پس از سالها هنوز آقاي فوتباليست كه معلوم نيست چند صد بار پنهان از چشم هاي همسر و فرزندانش از اين زن كام ربائي كرده هنوز دست از شكايتش بر نداشته و ديگر تكليف مادر مقتول مشخص است
تعدادي از هنرمندان مشهور سينما و تلويزيون پا در مياني كرده اند تا زن عاشق پيشه بالاي دار نرود
اگر اندرز اين هنرمندان كارگر افتاد مي توان اميد وار بود جامعه به سوي تعقل گام برداشته
با احترام
حسن

Anonymous said...

این روزها همه یاد نماز خواندن های احسان طبری افتاده اند (هوشنگ اسدی از سوراخ در دیده است، شهبازی به "ویلا" سر می زند و ... شیوا بازگو می کند، ماجرا چیست؟

Shiva said...

بی نام عزیز، نمی‌دانم به کدام نوشته‌ی هوشنگ اسدی اشاره می‌کنید. شهبازی آن کتاب را در فروردین 87 نوشته است. خوشحال می‌شوم بدانم ‏به نظر شما چه توطئه‌ای می‌تواند در کار باشد.‏

محمد said...

احتمالا صحبت از این مقاله آقای اسدی است

http://news.gooya.com/politics/archives/2009/05/087167.php

م

Shiva said...

سپاسگزارم محمد عزیز. اما آن نوشته هم که بیش از سه ماه پیش منتشر شده. یعنی می‌شود یک نوشته‌ی ‏یک سال و نیم پیش و یک نوشته‌ی سه ماه پیش و یک نوشته‌ی دو هفته‌ی پیش را که از سه آدم مختلف ‏هستند در کنار هم گذاشت و یک توطئه به حساب آورد؟!‏