آلکساندر سالژهنیتسین Alexandr Solzhenitsyn دیروز چهارم اوت 2008 در نود سالگی در گذشت. او را برجستهترین چهرهی ادبیاتی میدانند که در آن نویسنده آنچه را که خود شاهد بوده، و بار سیاسی دارد، باز میگوید یا اسناد گواهی دیگران را در نوشتههای داستانگونه گرد میآورد. او در سالهای پایانی جنگ جهانی دوم افسر توپخانه بود و به جرم چند جملهی انتقادآمیز دربارهی چگونگی ادارهی جنگ توسط "مرد سبیلو" (استالین) که در نامهای به دوستی نوشت، به هشت سال زندان و سپس کار اجباری در اردوگاههای کار سیبری، و سپس به "تبعید ابد" به جنوب کازاخستان محکومش کردند. پس از مرگ استالین از او "اعادهی حیثیت" شد.
نخستین اثر او "یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ" را نزدیک به بیست سال پیش خواندم و این یکی از نوشتههایی بود که تکانم داد و چشمانم را گشود (ترجمه هوشنگ حافظیپور، نشر دریا، تهران 1350). دو بار کوششم برای خواندن "مجمعالجزایر گولاگ" پس از چند ده صفحه از پیشرفت بازماند و کتاب را از دست نهادم! گناه از زندهیاد عبدالله توکل نیست. او مترجم خوبی بود. سالژهنیتسین دشوارنویس است و زبان او برای همزبانانش نیز دشوار است. او از کاربرد واژههای تازه و بهوام گرفته از زبانهای دیگر پرهیز میکرد و واژههای اصیل و کهن روسی را با ساختاری از سدهی نوزدهم بهکار میبرد. "بخش سرطان" او را نخواندهام و امروز میبینم که بسیاری آن را بهترین اثر او میدانند. باید پیدایش کنم و بخوانم.
جایزهی نوبل ادبیات سال 1970 به او داده شد، اما او برای دریافت جایزه به استکهلم نیامد زیرا میترسید که اگر به خارج سفر کند، در بازگشت او را به میهناش راه ندهند. سرانجام در سال 1374 و هنگامیکه "مجمعالجزایر گولاگ" در خارج از اتحاد شوروی منتشر شد مأموران کاگب او را سوار بر هواپیمایی از میهناش بیرون کردند. او در دسامبر همان سال به استکهلم آمد و جایزهی نوبل را پس از چهار سال دریافت کرد.
پس از 20 سال زندگی در غربت و پس از فروپاشی شوروی، سالژهنیتسین به سال 1994 به میهناش بازگشت و در همهی شهرهای بر سر راهش از ولادیواستوک تا مسکو مردم همچون قهرمانی به پیشوازش رفتند. او سخت کوشید که در سیاست روز میهناش فعال باشد و تأثیر نهد، اما بیست سال دوری از میهن شکافی میان او و اندیشههایش و مردم کشورش پدید آوردهبود: مردم و بهویژه جوانان چیز تازهای در سخنرانیهای او نمییافتند و او بهتدریج به تلخی و قهر صحنهی سیاست را ترک کرد. با این همه نمیتوان از تأثیر او در افشای جنایتهای دوران استالین چشم پوشید. هوراس انگدال سخنگوی فرهنگستان سوئد (که در آن برندهی نوبل ادبیات را بر میگزینند) میگوید:
سرگذشت و خاطرات تکاندهندهی یک "ایوان دنیسوویچ" ایرانی (دکتر عطاالله صفوی) از اردوگاههای کار اجباری سیبری را در کتاب "در ماگادان کسی پیر نمیشود" بخوانید (به کوشش اتابک فتحاللهزاده، تهران، نشر ثالث، چاپ سوم 1386).
راستی، این "گولاگ" را کسانی کولاک میخوانند و مینویسند، که البته غلط است. Gulag یک سَرواژه (آکرونیم acronym) روسیست ساخته شده از نخستین حروف و مخفف این کلمات: Главное Управление Исправительно-Трудовых Лагерей и колоний یا با حروف انگلیسی Glavnoye Upravleniye Ispravitel'no-Trudovykh Lagerey i koloniy که یعنی "اداره کل اردوگاهها و مجتمعهای کار تأدیبی".
نخستین اثر او "یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ" را نزدیک به بیست سال پیش خواندم و این یکی از نوشتههایی بود که تکانم داد و چشمانم را گشود (ترجمه هوشنگ حافظیپور، نشر دریا، تهران 1350). دو بار کوششم برای خواندن "مجمعالجزایر گولاگ" پس از چند ده صفحه از پیشرفت بازماند و کتاب را از دست نهادم! گناه از زندهیاد عبدالله توکل نیست. او مترجم خوبی بود. سالژهنیتسین دشوارنویس است و زبان او برای همزبانانش نیز دشوار است. او از کاربرد واژههای تازه و بهوام گرفته از زبانهای دیگر پرهیز میکرد و واژههای اصیل و کهن روسی را با ساختاری از سدهی نوزدهم بهکار میبرد. "بخش سرطان" او را نخواندهام و امروز میبینم که بسیاری آن را بهترین اثر او میدانند. باید پیدایش کنم و بخوانم.
جایزهی نوبل ادبیات سال 1970 به او داده شد، اما او برای دریافت جایزه به استکهلم نیامد زیرا میترسید که اگر به خارج سفر کند، در بازگشت او را به میهناش راه ندهند. سرانجام در سال 1374 و هنگامیکه "مجمعالجزایر گولاگ" در خارج از اتحاد شوروی منتشر شد مأموران کاگب او را سوار بر هواپیمایی از میهناش بیرون کردند. او در دسامبر همان سال به استکهلم آمد و جایزهی نوبل را پس از چهار سال دریافت کرد.
پس از 20 سال زندگی در غربت و پس از فروپاشی شوروی، سالژهنیتسین به سال 1994 به میهناش بازگشت و در همهی شهرهای بر سر راهش از ولادیواستوک تا مسکو مردم همچون قهرمانی به پیشوازش رفتند. او سخت کوشید که در سیاست روز میهناش فعال باشد و تأثیر نهد، اما بیست سال دوری از میهن شکافی میان او و اندیشههایش و مردم کشورش پدید آوردهبود: مردم و بهویژه جوانان چیز تازهای در سخنرانیهای او نمییافتند و او بهتدریج به تلخی و قهر صحنهی سیاست را ترک کرد. با این همه نمیتوان از تأثیر او در افشای جنایتهای دوران استالین چشم پوشید. هوراس انگدال سخنگوی فرهنگستان سوئد (که در آن برندهی نوبل ادبیات را بر میگزینند) میگوید:
در سخن گفتن از نقش یک نویسنده شاید اغراقآمیز به نظر برسد، ولی با این همه او یکی از کسانی بود که به فرو ریختن دیوار کمک کرد، شاید نه با کتابهایش، بلکه با مخالفتهایش و این که دولتمردان نتوانستند ساکتش کنند. کتاب او دربارهی اردوگاههای کار، "مجمعالجزایر گولاگ"، الهامبخش نوفیلسوفان فرانسوی و سرآغاز تصفیهحساب مارکسیستهای غربی با نظام شوروی بود و بدینگونه در جهان غرب همان قدر مؤثر بود که در روسیه.
سرگذشت و خاطرات تکاندهندهی یک "ایوان دنیسوویچ" ایرانی (دکتر عطاالله صفوی) از اردوگاههای کار اجباری سیبری را در کتاب "در ماگادان کسی پیر نمیشود" بخوانید (به کوشش اتابک فتحاللهزاده، تهران، نشر ثالث، چاپ سوم 1386).
راستی، این "گولاگ" را کسانی کولاک میخوانند و مینویسند، که البته غلط است. Gulag یک سَرواژه (آکرونیم acronym) روسیست ساخته شده از نخستین حروف و مخفف این کلمات: Главное Управление Исправительно-Трудовых Лагерей и колоний یا با حروف انگلیسی Glavnoye Upravleniye Ispravitel'no-Trudovykh Lagerey i koloniy که یعنی "اداره کل اردوگاهها و مجتمعهای کار تأدیبی".
1 comment:
سلام
ممنون اطلاعات خوبی از سالژه نیت سین کسب کردم
Post a Comment