31 March 2008

شپش لعنتی

جایی خوانده‌بودم که کتابخانه‌ی عمومی شهرداری منطقه‌ی هودینگه در حومه‌ی استکهلم مجموعه‌ی صفحه‌های موسیقی قدیمی خود را به قیمت هر عدد ده کرون به‌فروش خواهد گذاشت، و چه فرصتی گرانبهاتر از این برای من ِ عاشق بیچاره‌ی موسیقی؟! و اینک، روز ابری و خاکستری و سرد 29 سپتامبر 1990 (7 مهر 1369) خود را از رختخواب گرم صبح تعطیل بیرون کشیده‌بودم، نخستین اتوبوس صبح و قطار محلی را سوار شده‌بودم و با سری گیج به کتابخانه رسیده‌بودم.

خواندن و دنبال‌کردن تابلوها و سر در آوردن از زیر زمینی در پشت ساختمان وقت گرفته‌بود و به محل فروش صفحه‌ها که رسیده‌بودم، کم و بیش کار از کار گذشته‌بود: کسانی زودتر رسیده‌بودند و همه چیز را غارت کرده‌بودند. صفحه‌هایی این‌جا و آن‌جا، پراکنده در جعبه‌هایی باقی بود، و در بخش موسیقی کلاسیک تنها در حدود 200 صفحه‌ی خط‌خورده با جلدهای پاره، یا از آهنگسازانی که طرف‌داران چندانی نداشتند، در چند جعبه دیده‌می‌شد.

به‌روشنی پیدا بود که همین پیش پای من جنگ و دعوا و کشمکش جدی برپا بوده و کسانی که زودتر رسیده‌اند جعبه‌ها را غارت کرده‌اند و صفحه‌ها را از چنگ یک‌دیگر بیرون کشیده‌اند. اکنون بازار معاوضه‌ی غنیمت‌ها برقرار بود. کسانی با بغلی پر از صفحه در گوشه و کنار نشسته‌بودند و سر در کار ورق‌زدن و مبادله‌ی صفحه‌ها داشتند.

همه‌ی آثار شوستاکوویچ را غارت کرده‌بودند. نزدیک به ده صفحه از آهنگسازانی یافتم که مشتری زیادی ندارند، اما من دوستشان دارم: لئوش یاناچک، بوهوسلاو مارتینو، باخ، و ..، عجب! دو نسخه از یکی از بهترین صفحه‌هایی که سراغ دارم: فانتزی- اوورتورهای هاملت و رومئو و ژولیت اثر چایکوفسکی با اجرای ارکستر فیلارمونیک وین و رهبری لورین مازل، با عکسی گیرا از صحنه‌ای فراموش‌نشدنی از فیلم روسی "هاملت" به کارگردانی گریگوری کوزینتسف Grigori Kozintsev. در این صحنه گروه تئاتر ماجرای قتل پدر هاملت را بازسازی می‌کند و اینوکن‌تی اسموک‌تونوفسکی Innokenty Smoktunovsky در نقش هاملت و آناستاسیا ورتینس‌کایا Anastasia Vertinskaya در نقش اوفلیا تئاتر را تماشا می‌کنند. این فیلم را شاید پنج بار دیده‌ام و حاضرم دست‌کم پنج بار دیگر ببینم! و من شیفته‌ی هاملت سروده‌ی چایکوفسکی هستم. درست همین صفحه را در اتاق موسیقی دانشگاه در ایران داشتم. عجب تصادفی! هر دو صفحه را برداشتم.

اکنون وقت معامله بود. به‌سوی مردی افریقائی‌تبار رفتم که بیش از دیگران صفحه در بغل و بازاری گرم‌تر از دیگران برای معاوضه داشت. می‌خواستم از این ده صفحه‌ای که داشتم چندتائی را با صفحه‌های شوستاکوویچ تاخت بزنم. او صفحه‌های مرا ورق زد، نگاه کرد، یکی از همین هاملت‌ها را برداشت، و در برابر سنفونی شماره‌ی هفت آهنگساز سوئدی آلان پترشون Allan Pettersson را پیشنهاد کرد. حاضر نشد اثری از شوستاکوویچ بدهد!

لحظه‌ای فکر کردم: از اسکاندیناوی ژان سیبلیوس فنلاندی را خوب می‌شناختم، ادوارد گریگ نروژی را خوب می‌شناختم، کارل نیلسن دانمارکی را قدری می‌شناختم، اما شناختی از آهنگسازان سوئدی نداشتم. اکنون داشتم در این کشور زندگی می‌کردم و وقتش بود که با هنرمندان و آهنگسازان میزبانم نیز آشنا شوم. پس پذیرفتم و صفحه را با او عوض کردم.

اما این صفحه‌ها، جز همان هاملت چایکوفسکی، نزدیک به ده سال در قفسه فراموش شدند و گرفتاری‌های روزمره مجالی برای شنیدن آن‌ها نداد. تا آن‌که روزی هوس کردم چیز تازه‌ای گوش بدهم و نوبت به سنفونی هفتم آلان پترشون رسید... و با نخستین نواهایی که شنیدم، در جا میخکوب شدم: تا پایان سنفونی به شکلی ناراحت بر لبه‌ی مبل نشسته‌بودم و نمی‌توانستم تکان بخورم – عجب آهنگی! عجب فضائی! عجب فریادی! عجب کشفی!

پشت جلد صفحه را نگاه کردم. مقاله‌ای بود در معرفی آهنگساز و اثر او، به قلم پترشون‌شناس معروف و استاد دانشگاه، گؤران برگن‌دال Göran Bergendal، و این نوشته خود چیزی کم از موسیقی نداشت: پترشون "در سال 1911 در محله‌ی فقیرنشین جنوب استکهلم زاده شد، همان جا پرورش یافت، و خیلی زود به فلسفه، علوم دینی و موسیقی علاقمند شد [...]." "او تنها و یگانه است، بیرون از همه‌ی گروه‌ها، همه‌ی نسل‌ها. موسیقی او به زبان ویژه‌ی خود سخن می‌گوید. گاه او را با گوستاو مالر و آلبان برگ مقایسه می‌کنند و او خوشنود نیست. اما شاید این نام‌ها چیزی از سطح موسیقی او می‌گوید، از مهارت فنی او، از منطق آن، از صداقت آن، از بخشی از شیوه‌ی بیان آن."

"آن‌چه پترشون می‌آفریند فراتر از موسیقی‌ست، او با کارش به گروه همدردان می‌پیوندد. او چیزی از تم اصلی و تم فرعی نمی‌گوید، او از انسان‌های کوچک سخن می‌گوید – از آنانی که هرگز دیده نمی‌شوند، آنانی که در حاشیه مانده‌اند. بدین‌گونه او سراینده‌ی اعتراض است، و بی سازوبرگ‌تر از بسیاری معترضان. او در نامه‌ای نوشت که موسیقی او شاید «اعتراضی‌ست ضد جبر، ضد ستمی که بر انسان می‌رود، انسانی که راه گریزی ندارد». با این همه او امیدواری زیادی به ما نمی‌دهد. او غصه‌ی انسان امروز را می‌خورد، اما انسان امروز برای آلان پترشون «مردی‌ست در باغچه‌ی خاک‌بازی استکهلم» که جائی را که وجدان خفته‌اش می‌باید در آن باشد می‌خاراند و در دل می‌گوید «شپش لعنتی!» اگر این مرد ِ باغچه‌ی خاک‌بازی، گراموفون نداشته‌باشد، شاید هرگز فریاد اعتراض را نشنود."

سپاس‌گزارم از کتابخانه‌ی هودینگه که این صفحه را فروخت، و سپاس‌گزارم از مردی که این صفحه را به من داد.

زندگی‌نامه‌ی آلان پترشون را این‌جا بخوانید، و این فریاد اعتراض را که چون خنجری دل مرا می‌درد، بشنوید. تکه‌ای از بخش چهارم و پایانی از سنفونی هفتم اوست – نزدیک به شش دقیقه از 47 دقیقه.



(این برگردان نوشته‌ایست سوئدی، با اندکی دست‌کاری، برای دوستانم که سوئدی نمی‌دانند)

3 comments:

باقر کتابدار said...

سلام
من مسوول وبلاگ كتابهاي رايگان فارسي هستم
يادم هست چند سال قبل اي ميلي به من زده بوديد ومن در پاسخ از شما تقاضا كردم در صورت امكان تعدادي از كتابهاي خودرا براي دانلود روي اينترنت بگذاريد.
كماكان مشتاقانه منتظرم ودرخواستم را تكرار مي كنم.
http://www.persianbooks2.blogspot.com/

Shiva said...

سلام دوست گرامی
بله، آن تبادل ای‌میل را به‌یاد دارم. منتها کتاب‌های من متأسفانه قدیمی هستند و نسخه‌ی الکترونیک آن‌ها وجود ندارد، به‌جز یکی از آن‌ها که آن هم مورد اختلاف است http://web.comhem.se/shivaf/Ent-AzDid.htm
و انتشار الکترونیک آن را فعلاً به‌جا نمی‌دانم. اگر نسخه‌ای از هرکدام از کتاب‌‌ها به شکل الکترونیک درآمد، بی‌گمان به سایت شما هم تقدیمش خواهم کرد
پیروز باشید

باقر کتابدار said...

سلام مجدد بر شما
من مي توانم كتابهاي شما را الكترونيك كنم ودر وب بگذارم.
لطفا بفرماييد كدامها را اجازه مي دهيد تا در صورت يافتن آن در بازار يا كتابخانه دوستان،به صورت الكترونيك تهيه كنم.
ممنونم