بهکلی فراموش کردهبودم. سهسال پیش در برنامهی "گقتار تابستانی" بود که اینگمار برگمان 90 دقیقه وقت داشت که کموبیش هرچه دل تنگاش میخواهد بگوید. او در انتها پرسشی برای شنوندگان مطرح کرد: "منشاء موسیقی کجاست؟ چرا ما تنها موجود روی زمین هستیم که موسیقی میسرائیم؟"
از ساعت یکونیم بعد از ظهر فردا (شنبه) تا یک شبانهروز دو کانال اصلی رادیوی سوئد بهنوبت 24 ساعت برنامه دربارهی برگمان پخش میکنند و عصر امروز در تبلیغ برنامهی فردا بود که این پرسش بار دیگر تکرار شد و مرا به فکر فرو برد. مناسبت پخش برنامه را نمیدانم. سالگردی نیست. برای "جشن مردگان" است که فرداست؟
پیش از هرچیز بگویم که تلفظ سوئدی نام سوئدی این آقای سوئدی "برگمان" است، به فتح ب، و نه با تلفظ انگلیسیشدهی "برگمن" که اغلب در رسانههای فارسی مینویسند. البته به سوئدی آن "گ" را هم باید بهسوی "ی" بغلتانید! شما خوشتان میآید که بهجای محمد بهتان بگویند "موهامد"، یا بهجای محسن بگویند "مُوسن"، یعنی مرغ دریائی، که توی این مملکت از سگ هم بدتر است؟!
آمدم متن کامل پرسش برگمان را پیدا کنم (واقعاً که گوگل چه نعمتیست!)، برخوردم به خبری که میگفت حضرت ایشان نامههای ششصد نفر از شنوندگان رادیو را که به این پرسش "فیلسوفانه" پاسخ دادهبودند، آتش زده و نابود کردهاند! ای بابا! آخر چرا؟ آقا، مگر مرض داری که میپرسی و بعد نامههای مردم را آتش میزنی؟ پاسخ این بوده که "بعد از مرگ من، هر تکه کاغذی که توی دمودستگاه من پیدا کنند، میشود سند تاریخی، و در این نامهها افراد مسائل خصوصیشان را نوشتهبودند و صلاح نبود که سند تاریخی شوند!" چه میدانم. من که باور نمیکنم! لابد هیزم برای شومینهاش کم داشته! اما شاید حق با او بود.
از "آشویتس خصوصی آقای برگمان" که بگذریم، میماند پاسخ به پرسش او. راستش را بخواهید من ضمن احساس احترام ژرف به آفرینش هنری او، از طرفداران پروپاقرص او نیستم. از جمله سلیقهی موسیقی او را با آنکه تا یک جایی میپسندم، واپسمانده میدانم. سلیقهی موسیقی او بهنظر من و اینطور که از گزینش موسیقی او برای فیلمهایش بر میآید، در باخ و بیتهوفن و بروکنر درجا زده است. پرسش او هم بهنظر من بسیار عوامانه و همسطح با سلیقه و سطح شنوندگیی اوست. میگویند پرسنده از پیش پاسخی برای خود دارد و مایل است آن را از زبان دیگران نیز بشنود. من به عنوان یک مهندس با تربیت موشکافی و منطق علمی، ساختاری علمی در این پرسش، و پاسخی علمی برای آن نمیبینم. جز انشاهای رنگ و وارنگ و توصیفی و بستهبندیشده در زرورق فیلسوفانه چیزی در پاسخ نمیتوان نوشت. یا بگذارید اینطور بگویم: چه پاسخی بنویسیم که ایشان را راضی کند؟ قاضی کیست؟ همین پرسش را دربارهی نقاشی و مجسمهسازی و شعر و همهی هنرهای دیگر هم میتوان پرسید. او در همان برنامه گفت که تا آن هنگام هیچ آدمی، هیچ موسیقیدانی، هیچ رهبر ارکستری نتوانسته به این پرسش پاسخ دهد! یعنی پس داوری با شخص او بوده. پس یعنی او خود پاسخی برای خود دارد و کسی درست میگوید که همان پاسخ را بدهد.
صادقانه بگویم که اینجا بهیاد پرسش فیلسوفانهی دیگری میافتم: "فرق کلاغ چیه؟" و پرسنده هیچ پاسخی را نمیپذیرد جز پاسخ خودش را: "فرق کلاغ اینه که این بالش از اون بالش مساویتره!"
میان بیش از ده هزار یافتهای که گوگل برای جستوجوی من پیدا میکند، از جمله میخوانم که پس از مرگ برگمان نوشتهاند: "او سرانجام پاسخش را گرفت، به سکوت پیوست، که سکوت منشاء موسیقیست!" چه زیبا! سکوت منشاء موسیقیست. خب، این انشای بسیار زیبائیست، ولی پاسخی علمی به پرسشی (غیر) علمی نیست.
اصلاً میبایست این پست را به سوئدی مینوشتم که "اینها" بفهمند که ما روشنفکرانشان را همینطور الکی نمیپذیریم! شاید هم بنشینم و یک بار دیگر همین حرفها را به سوئدی هم بنویسم.
اما بگذارید بکوشم پاسخی نیمچه علمی بر این پرسش غیر علمی بیابم: به نظر من منشاء هنرها و از جمله موسیقی را نمیتوان از منشاء زبان جدا کرد. همان لحظهای که اجداد ما شگفتی گفتار و زبان را کشف کردند، شگفتی همهی شکلهای "گفتار" (بیان) و از آن جمله موسیقی را هم کشف کردند. در زبان و موسیقی، هنر شنیدن و گوش دادن برای فهمیدن نقش بزرگی بازی میکند. در گفتار اگر به مخاطبتان گوش ندهید، چیزی نمیفهمید. همینطور در موسیقی. آیا هیچ نشستهاید یک ساعت، یکبند، بهدقت، به سنفونی شماره 7 بروکنر گوش بدهید؟ کوشیدهاید همهی اجزای صداها را بشنوید و درک کنید؟ صحبتهای مخاطبتان را چطور؟
گوشدادن هنر دشواریست! کسی را میشناسم که وقتی برایش حرف میزنم، میکوشد جلوتر از من جملههایم را حدس بزند و پیش از من بگوید: در عمل نیم کلمه بعد از من دارد کلمههای مرا تکرار میکند! گوشش به من نیست، به سیر تفکر خودش است. کسی را میشناسم که چیزی میپرسد و بعد در میانهی پاسخ من بهیاد خاطرات خودش از همان موضوع میافتد، حرفم را قطع میکند و خاطرات خودش را تعریف میکند.
از بحث اصلی دور افتادم و به درددل پرداختم. آری، گوش دادن هنر دشواریست. و موسیقی آنجا آغاز میشود که گوش دادن آغاز میشود. و شاعر بزرگ ما ب.ق. سهند تعبیر زیبای دیگری دارد:
اوردا کی دیل-آغیز سؤزدهن اوسانار
سوروشون مطلبی تئللر سؤیلهسین
دوداغ دانیشارسا اود توتار یانار
گرکدیر زخمهلر، اللر سؤیلهسین
یا چکیدهی آن به فارسی: آنجا که زبان از گفتار باز میماند، موسیقی آغاز میشود.
من که از اول گفتم که پاسخ فقط انشاست، و نه فرمولی علمی! اما فکر میکنید اگر من این را سه سال پیش برای اینگمار برگمان نوشتهبودم، آیا پاسخ من طعمهی آتش نمیشد؟
2 comments:
این شاعر همشهریتان هیچ جا نگفته "آنجا که زبان از گفتار باز میماند، موسیقی آغاز میشود" مال خدابیامرز بتهونه؟
بینام عزیز، پیداست که ترکی میدانید و ملاحظه میکنید که سهند همان معنا را سروده. با این حال حق با شماست و بهتر بود مینوشتم: "یا چکیدهی آن به فارسی به بیان بیتهوفن:"ء
Post a Comment