20 September 2007

سیبلیوس و کارآگاه جانی دالر

تا پانزده- شانزده‌سالگی من که هنوز تلویزیون به شهر ما نیامده‌بود، سرگرمی شب‌های ما گوش دادن به برنامه‌ها و نمایشنامه‌های رادیوئی بود. یکی از این‌ها نمایشنامه‌ای بود به نام "جانی دالر" در باره‌ی نبرد یک کارآگاه پلیس به همین نام با تبه‌کاران، که هر هفته پخش می‌شد. شنوندگان باید حدس می‌زدند "جانی دالر" از کجا فهمید که قاتل یا دزد کیست و چگونه مچ او را گرفت. نقش کارآگاه "جانی دالر" را حیدر صارمی بازی می‌کرد، داستان همواره در نیویورک رخ می‌داد و بارها نام پل بروکلین در آن به‌گوش می‌رسید!

آن هنگام سن من قد نمی‌داد که از این داستان پلیسی چیز زیادی دستگیرم شود، یا سرسری می‌گرفتم و توجه نمی‌کردم. آن‌چه در طول این برنامه مرا پای رادیو میخکوب می‌کرد، موسیقی آغاز برنامه و موسیقی متن آن بود. هنگام آغاز برنامه ابتدا صدای دویدن کسی روی آسفالت به‌گوش می‌رسید، سپس چند تیر پیاپی شلیک می‌شد، و بعد صدای "آهو...، آه..." مردی می‌آمد که یعنی او تیر خورده‌است، و سرانجام موسیقی بسیار هیجان‌انگیزی پخش می‌شد که همه‌ی ذرات وجود مرا به ارتعاش در می‌آورد. آنگاه داستان آغاز می‌شد و در طول نیم‌ساعت بعدی تکه‌هایی از همان موسیقی نمایشنامه را همراهی می‌کرد.

پهنه‌ی رؤیاهای ما در آن هنگام چندان گسترده نبود. حتی در خیال هم نمی‌دیدم و نمی‌دانستم که چندی بعد دستگاهی به‌نام ضبط صوت در خانه‌ها پیدا خواهد شد، که شاید بتوان موسیقی دلخواه را بار دیگر و بار دیگر و در زمان و مکان دلخواه گوش داد، که شاید بتوان جست و یافت که این یا آن موسیقی ساخته‌ی کیست، که شاید بتوان صفحه‌ی گراموفون آن را خرید، که اصلاً هر آهنگی سراینده‌ای دارد و آن سراینده نامی! می‌شنیدم و می‌خواندم که بتهوون (بیتهوفن) نامی بوده‌است که آثاری ساخته است، اما این‌ها همه چیزهایی در آسمان‌ها بود و حتی دامنه‌ی رؤیاهایم به آن‌ها نمی‌رسید. می‌ماند نشستن در انتظار روز موعود برای شنیدن "جانی دالر"، یا این یا آن برنامه‌ی رادیوئی.

چند سال پس از آن، در سال آخر دبیرستان، سپس با ورود به دانشگاه و در "اتاق موسیقی" (که داستان آن را در هوم‌پیجم نوشته‌ام) دروازه‌های جهان شگفت موسیقی کلاسیک به رویم گشوده شد.

یکی از صفحه‌هایی که در "اتاق موسیقی" یافتم، اثری بود به‌نام "فینلاندیا" از یک آهنگساز فنلاندی به‌نام ژان سیبلیوس، و وقتی که سوزن گراموفون را روی آن گذاشتم و نخستین نواهای آن را شنیدم، همچون برق‌گرفته‌ها در جا خشکم زد و تا پایان اثر نمی‌توانستم تکان بخورم. همان بود! خودش بود! موسیقی متن و آغاز "جانی دالر" بود!

امروز درست 50 سال از مرگ ژان سیبلیوس می‌گذرد. بعدها خواندم که "فینلاندیا" به اندازه‌ی هزاران برگ اعلامیه‌ی سیاسی در تاریخ فنلاند تأثیر نهاده‌است. به‌هنگام نخستین اجرای آن در سال 1900، فنلاند پس از 800 سال سلطه‌ی سوئدی‌ها، اکنون سال‌ها بود که زیر یوغ روسیه‌ی تزاری به‌سر می‌برد، و تازه نهال ملی‌گرائی و استقلال‌طلبی در میان مردم آن جوانه می‌زد. و "فینلاندیا" به عنوان اثری ملی آنچنان شنوندگان را به هیجان می‌آورد که بارها اختیار از کف داده و سر به شورش برداشته بودند، به نگهبانان روس سالن کنسرت حمله کرده‌بودند و خساراتی به سالن واردکرده‌بودند! از همین رو اجرای آن مدتی ممنوع اعلام شده‌بود.

سیبلیوس آثار زیبای بسیاری دارد. کنسرتوی او برای ویولون و ارکستر یکی از زیباترین آثار جهان موسیقی در نوع خود است. به چشم خود کسانی را دیده‌ام که بی داشتن کمترین سابقه‌ی گوش دادن به موسیقی کلاسیک، با شنیدن نواهایی از آن همچون خوابزده‌ها اسیر جادوی موسیقی به سوی منبع صدا کشیده شده‌اند و پس از آن هرگز از بند این جادو رهایی نیافته‌اند.

اجراهای گوناگونی از "فینلاندیا" در "یوتیوب" هست. این فیلم تاریخچه‌ی اثر را هم به شکل نوشته نشان می‌دهد، و در این فیلم ارکستر را هم می‌بینید. سه دقیقه‌ای باید گوش بدهید تا به جای هیجان‌انگیز آن برسید!

کنسرتو ویولون سیبلیوس را من با اجرای ویولونیست بزرگ روس داوید اویستراخ ترجیح می‌دهم، اما فیلمی که از اویستراخ در "یوتیوب" هست ایراد دارد. اجرای قدیمی کریستیان فراس هم زیباست، هرچند که به‌پای اویستراخ نمی‌رسد (بخش 1، بخش 2، بخش 3). اگر اجرایی با رهبری داوید اویستراخ و ویولون پسرش ایگور یافتید، در جا بخریدش!

و اگر حوصله نکردید آثار بالا را گوش بدهید، این "والس غم‌انگیز" را نباید از دست بدهید! یادتان باشد که صدا را حسابی بلند کنید!

2 comments:

Anonymous said...

مرسی نازنین!
باوفا ... تو چه خوب یادته! ... حتما یادت هست که در آغاز برنامه همونطوریکه گفتی با گلوله و آخ و اوخ بود ...اما صدای زنگ تلفن هم دوبار زده میشد و حیدر صارمی گوشی را برمیداشت و میگفت "ارادتمند شما، جانی دالر" ... نه؟
امشب هم اینرا روی "یوتوپ" پیدا کردم که اگه خواستی یه دید بزن! یارو کلی حال داده ... دست خوش !...

Anonymous said...

مرسی نازنین!
باوفا ... تو چه خوب یادته! ... حتما یادت هست که در آغاز برنامه همونطوریکه گفتی با گلوله و آخ و اوخ بود ...اما صدای زنگ تلفن هم دوبار زده میشد و حیدر صارمی گوشی را برمیداشت و میگفت "ارادتمند شما، جانی دالر" ... نه؟
امشب هم اینرا روی "یوتوپ" پیدا کردم که اگه خواستی یه دید بزن! یارو کلی حال داده ... دست خوش !... ش

http://www.youtube.com/watch?v=W2X0t16z-Ps