29 October 2017

و اما اخگر...‏

از میان رهبران حزب توده ایران با چهار تن بیش از همه سروکار داشتم: طبری، کیانوری، ابوتراب ‏باقرزاده، و رفعت محمدزاده کؤچری (مسعود اخگر). درباره‌ی سه‌نفر نخست بسیار نوشته‌اند و ‏گفته‌اند. باقرزاده در وبگاه‌های تبرستانی جایگاهی دارد (نامش را بجویید)، و یک زیست‌نامه نیز از او منتشر کرده‌اند. اما ‏رفعت محمدزاده، عضو هیئت سیاسی حزب، ‌مسئول شعبه‌ی پژوهش کل، ‌مسئول شعبه‌ی آموزش ‏کل، و سردبیر ماهنامه‌ی «دنیا»، که در «با گام‌های فاجعه»‌ بسیار از او یاد کرده‌ام، ‏مظلوم و گمنام مانده‌است.‏

این روزها که بار دیگر پس از یک عمل جراحی تا پایان هفته‌ی بعد خانه‌نشین هستم، به صرافت ‏افتاده‌ام که دینم را به این مرد بزرگ، رفعت محمدزاده، ادا کنم،‌ و من هنگامی که به صرافت چیزی و ‏کاری می‌افتم، تا هنگامی که آن را به جایی نرسانم، آرام و قرار ندارم.‏

مسئله این است که هر چه بیش‌تر درباره‌ی مسعود اخگر می‌جویم، کم‌تر می‌یابم،‌ و هرچه کم‌تر می‌یابم از ‏همان کم‌یافته‌ها احترامی عمیق‌تر نسبت به او احساس می‌کنم.‏

خواهشم از همه‌ی خوانندگان این سطرها آن است که اگر اطلاعاتی از او دارید، یا سراغ دارید، ‏لطف کنید و کمکم کنید تا بتوانم چیزی شایسته‌ی او بنویسم. به‌ویژه اطلاعاتی درباره‌ی زندگانی او ‏در شوروی، آلمان شرقی، همسر و فرزند احتمالی، و سپس در زندان‌های جمهوری اسلامی تا پیش از ‏اعدامش در کشتار همگانی تابستان ‍۱۳۶۷ لازم دارم.‏

نگذاریم او گمنام بماند...‏

اخگر، مخالفی در میان رهبران حزب توده ایران

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

14 October 2017

انتشار ویراست تازه‌ی «با گام‌های فاجعه»‏

چند نظر یا اشاره پس از نشر نخست «با گام‌های فاجعه» از: بهمن زبردست، بزرگ علوی، باقر ‏مؤمنی، سیاوش کسرایی، نورالدین کیانوری، بابک امیرخسروی، فریدون تنکابنی، رضا قاسمی، یک ‏خواننده، و نشریه‌ی «راه توده»:‏

بهمن زبردست: «کتاب با گام های فاجعه، [...] چونان زخمی که سر باز کرده‌باشد، روایت تلخ خود ‏را از آغاز و انجام فعالیت‌های علنی حزب در آن سال‌ها، با شتابی نفس‌گیر بیان می‌کند.»‏

بزرگ علوی: «آقا، این جوان (نویسنده‌ی با گام‌های فاجعه) عجب کاری کرده! هر جا او را پیدا کردید ‏بهش بگویید که من می‌خواهم ببینمش!»‏

باقر مؤمنی: «کتابچة بزرگ «با گام‌های فاجعه» [...] سخت مرا آزار داد. کتاب دردناکی است که با ‏همه کوچکی و اختصار، عمق یک فاجعة تاریخ معاصر ما را نشان می‌دهد».‏

سیاوش کسرایی: «از آنهمه آنچه هنوز و همیشه طعمش در ‏کامم مانده و میماند ساده‌نویسی و ‏واقع‌گویی شریفانۀ شما (تا آنجا که میدانستی و میدیدی) است از مناسبات ‏مشهود که در تمامی ‏آن دفتر لاغر بچشم میخورد. دستت درد نکند [...]».‏

نورالدین کیانوری: «[...] در خانه‌ای که من زندانی بودم از طرف وزارت هر از چندی ‏مقداری از ‏نشریات خارج کشور را به من می‌دادند و از من درباره آن‌ها و گرایشات‌شان اظهار نظر ‏می‌خواستند. ‏روزی در میان این نشریات جزوه کوچکی [با گام‌های فاجعه] از انتشارات "راه آزادی" بابک ‏امیرخسروی هم ‏بود که "شیوا" آن را نوشته‌بود. شیوا که در شعبه تبلیغات کار می‌کرد و به‌ویژه با ما ‏در تهیه جزوه‌ها و ‏نوارهای "پرسش و پاسخ" همکاری داشت مختصری از خاطراتش را نوشته بود که ‏در آن نوشته بود "از ‏اعضای کمیته مرکزی تنها سه نفر زنده مانده‌اند: کیانوری، محمدعلی عمویی، و ‏قائم‌پناه که به اروپا ‏آمده‌است"‏».‏

بابک امیرخسروی:‌ «[...] بدون تعارف خوبست و جالب تنظیم شده است. از ‏ورای نوشته‌ای که ‏حالت یادداشت‌های روز را دارد دو نکته مهم نظر را جلب می‌کند: ‏مخالفت و خصومت رژیم با حزب، و ‏خوش‌باوری و خوش‌خیالی افراطی گردانندگان ‏حزب. نوشته‌ی تو در عین حال نوعی شهادت است، ‏هم روی افراد رهبری و هم در رابطه ‏با برخی وقایع مهم.‏»‏

فریدون تنکابنی: «کتاب را البته همان طور که خودت حدس زده‌ای داغ‌داغ ‏گرفتم و خواندم و خیلی ‏خوب و خواندنی بود. فقط افسوس می‌خوردم مرتب که چرا این ‏قدر مختصر است و آرزو می‌کردم ‏کاش مفصل‌تر بود. و امیدوارم به زودی زود نوشته‌های ‏مفصل‌تری از تو در این باره – چه به صورت ‏رمان چه به صورت نوشته‌های مستند – ‏بخوانم.‏»‏

رضا قاسمی: «[...] «با گام‌های فاجعه» را هم خواندم. از شکلی که برای بیان ‏مطلب استفاده ‏کرده‌اید بسیار خوشم آمد. گمان می‌کنم در «ادبیات سیاسی» اول بار ‏باشد که نویسنده‌ای با ‏انتخاب شکل داستانی، اکتقا به روایت شاهدان متعدد، و حذف ‏نظر راوی، به شعور خواننده احترام ‏می‌گذارد.‏»‏

یک خواننده: «قبل از همه چیز و بدون مقدمه شما را از صمیم قلب می‌بوسم و ‏در آغوش می‌گیرم. ‏من امروز جزوه خاطرات شما را خریدم و در عرض ۹ ساعت تمام ‏مطالب آن را خواندم. در حین ‏خواندن مطالب چندین بار حالت گریه به من دست داد. [...]».‏

نشریه‌ی «راه توده»: «توده‌ای‌ها متأسفند،‌ که افرادی نظیر شیوا فرهمند راد، که ‏امید بود در ‏مهاجرت به زانو در نیامده و صفوف حزب ما را ترک نکنند، اکنون به‌جای پر ‏کردن جای خالی سرداران ‏حزب و تحقق بخشیدن به امید و آرزوی شهدای حزب، به ‏بهانه «عمل به وصایای زنده‌یاد احسان ‏طبری» خنجر بر چهره این موکل خود و حزب ‏او می‌کشند!‏ ‏[... کسی] که در مهاجرت اینگونه و در ‏حد بازجوهای طبری [شکست...]»‏.‏

بریده‌ای از پیشگفتار ویراست دوم: «هنگام بازویرایش این نوشته، به منابع بسیار بیش‌تری ‏دسترسی داشته‌ام و کوشیده‌ام تاریخ‌ها و گفته‌ها و غیره را دقیق‌تر کنم و تکه‌های کوچکی نیز بر ‏گزارش افزوده‌ام. این بازویرایش نیز بی‌گمان هنوز ایرادهایی دارد، و بی‌گمان هنوز اسرار فراوانی فاش ‏نشده، و هنوز منابعی دور از دسترس من است. برای هر تکه از این نوشته، به هنگام بازویرایش، ‏می‌شد شاخ‌وبرگ و توضیح و تفسیر و تفصیل‌های فراوانی نوشت، اما در آن صورت حالت اولیه‌ی ‏کتابچه از بین می‌رفت.‏

منابع را، تا جایی که ممکن بود، به شکل لینک در درون متن آورده‌ام و در نسخه‌ی پی.دی.اف با ‏کلیک روی کلمات با زیرخط و رنگ آبی می‌توان منبع را دید، جز آن منابعی که تنها به شکل نسخه‌ی ‏کاغذی دارم و دیجیتال آن‌ها وجود ندارد که بتوان لینک داد.‏

انواع غلط‌های متن نخستین، لغزش‌های مضمونی، و برخی مطالب که در این ویرایش نتوانستم ‏هیچ سند و منبعی در تأیید آن‌ها پیدا کنم و حذفشان کردم، در مجموع زیاد است، و از همین رو ‏مایلم که ویراست دوم به کلی جانشین متن اولیه شود. آن متن و چند صد نسخه از کتاب که در ‏انباری خانه‌ی من خاک می‌خورد، باید دور ریخته شوند!‏

نشر دوم «با گام‌های فاجعه»، با بازویرایش و اسناد و افزوده‌های تازه، در این نشانی به رایگان در ‏دسترس است.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

30 September 2017

تاریخ نمایش «اعترافات» تلویزیونی احسان طبری

دوست من آقای ایرج مصداقی در کتاب عظیم و بسیار ارزنده‌اش «نه زیستن، نه مرگ» (جلد ‏نخست، صص ۳۲۱ و ۳۲۲) می‌نوشت که: «۹‏‎ ‎روز بعد [از ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۲]، احسان طبری ‏ایدئولوگ حزب در حالی که کمتر از ده روز از دستگیری‌اش می‌گذشت در تلویزیون ادعا کرد که در اثر ‏مطالعه کتاب‌های علامه‌ طباطبایی و مرتضی مطهری به اسلام روی آورده است». من در تابستان ‏‏۲۰۰۷ (ده سال پیش، ۱۳۸۶) در نقد دوستانه‌ای برای آقای مصداقی نوشتم که چنین چیزی ممکن نیست، زیرا ‏من تا ۱۵ روز پس از دستگیری طبری در ۷ اردیبهشت ۱۳۶۲، منتظر خبر و نشانی از او بودم و هیچ ‏نمی‌دانستم که او هم گرفتار شده. اگر «اعترافاتی» از او پخش شده‌بود، بی‌خبریم پایان می‌یافت.‏

متن نقد من و پاسخ آقای مصداقی در این نشانی موجود است. ایشان قول دادند که در این باره ‏تحقیق کنند. از آن پس این ادعای ایشان، متأسفانه، در رسانه‌های بی‌شماری به اشکال گوناگون ‏تکرار و باز تولید شد: از بی‌بی‌سی تا ویکی‌پدیا و... من متن ویکی‌پدیا را تغییر دادم و تصحیح کردم، ‏اما تصحیح جاهای دیگر از دستم بر نیامد. چند بار این موضوع را به آقای مصداقی یادآوری کردم، از ‏جمله پس از انتشار مقاله‌ای در وبگاه رادیو زمانه، که در آن گفته می‌شد که طبری ۹ روز پس از ‏دستگیری در زندان سکته کرد و نیمی از صورت و بدنش نیمه‌فلج شد و بستریش کردند، و نیز در ‏انتهای نوشته‌ام به تاریخ ۱۴ فوریه‌ی امسال در رد ادعای مهدی پرتوی درباره‌ی چگونگی دستگیر نشدن ‏طبری در ۱۷ بهمن ۱۳۶۱.‏

سرانجام آقای مصداقی فرصتی یافت تا به این موضوع بپردازد و در نوشته‌ای به تاریخ تیرماه امسال، ‏اشتباه خود را تصحیح کرد. در آن نوشته ایشان تأیید می‌کند که «اعترافات» طبری نخستین بار یک ‏سال دیرتر، یعنی در اردیبهشت ۱۳۶۳، از تلویزیون پخش شده و در شماره‌های ۱۷ و ۱۹ اردیبهشت ‏آن سال در روزنامه‌ی اطلاعات درج شده‌است.‏

البته در واقع نمی‌دانیم که آن «اعترافات» در چه تاریخی فیلم‌برداری شده‌است، زیرا هاشمی ‏رفسنجانی در روزنوشت‌هایش می‌نویسد که در تاریخ ۲۱ دی ۱۳۶۲ «فیلم مصاحبه‌ی احسان ‏طبری» را [که کپی‌هایی از آن را به طور اختصاصی به مقامات حاکمیت می‌دادند] دیده‌است.‏

آقای مصداقی علت اشتباه خود را به این احتمال نسبت می‌دهد که محسن رضایی هنگام اعلام ‏خبر دستگیری طبری گفت که طبری هنگام دستگیری غافلگیر شده و گفته‌است «شما بردید، ما ‏باختیم».‏

روزنامه‌های «جمهوری اسلامی» و اطلاعات گفته‌های محسن رضایی و محسن رفیق‌دوست را در ‏زمینه‌ی غافلگیری احسان طبری، دست‌کم در سه خبر، به شکل‌های گوناگونی نقل کرده‌اند، ‌اما در ‏هیچ کدام از آن‌ها عبارت «ما باختیم» به نقل غیر مستقیم از طبری نیامده است. «شما بردید» ‏را نوشته‌اند، اما من در هیچ منبع دست اولی «ما باختیم» را از زبان طبری نیافته‌ام.‏ خود، که در آن هنگام به بایگانی روزنامه‌ها دسترسی نداشتم، زیر فشار هیاهوی دوستان و ‏‏«دشمنانی»، جمله‌ای را که از طبری در «با گام‌های فاجعه» نوشته‌بودم تغییر دادم و در «قطران در ‏عسل» عبارت «ما باختیم» را هم اضافه کردم، و اکنون برای ویراست بعدی آن کتاب، حذفش ‏می‌کنم.‏

متن اصلی و کامل تصحیح آقای مصداقی را در این نشانی می‌یابید. با سپاس از ایشان که ‏سرانجام، پس از ده سال، این تصحیح را انجام دادند.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏