چند نظر یا اشاره پس از نشر نخست «با گامهای فاجعه» از: بهمن زبردست، بزرگ علوی، باقر مؤمنی، سیاوش کسرایی، نورالدین کیانوری، بابک امیرخسروی، فریدون تنکابنی، رضا قاسمی، یک خواننده، و نشریهی «راه توده»:
بهمن زبردست: «کتاب با گام های فاجعه، [...] چونان زخمی که سر باز کردهباشد، روایت تلخ خود را از آغاز و انجام فعالیتهای علنی حزب در آن سالها، با شتابی نفسگیر بیان میکند.»
بزرگ علوی: «آقا، این جوان (نویسندهی با گامهای فاجعه) عجب کاری کرده! هر جا او را پیدا کردید بهش بگویید که من میخواهم ببینمش!»
باقر مؤمنی: «کتابچة بزرگ «با گامهای فاجعه» [...] سخت مرا آزار داد. کتاب دردناکی است که با همه کوچکی و اختصار، عمق یک فاجعة تاریخ معاصر ما را نشان میدهد».
سیاوش کسرایی: «از آنهمه آنچه هنوز و همیشه طعمش در کامم مانده و میماند سادهنویسی و واقعگویی شریفانۀ شما (تا آنجا که میدانستی و میدیدی) است از مناسبات مشهود که در تمامی آن دفتر لاغر بچشم میخورد. دستت درد نکند [...]».
نورالدین کیانوری: «[...] در خانهای که من زندانی بودم از طرف وزارت هر از چندی مقداری از نشریات خارج کشور را به من میدادند و از من درباره آنها و گرایشاتشان اظهار نظر میخواستند. روزی در میان این نشریات جزوه کوچکی [با گامهای فاجعه] از انتشارات "راه آزادی" بابک امیرخسروی هم بود که "شیوا" آن را نوشتهبود. شیوا که در شعبه تبلیغات کار میکرد و بهویژه با ما در تهیه جزوهها و نوارهای "پرسش و پاسخ" همکاری داشت مختصری از خاطراتش را نوشته بود که در آن نوشته بود "از اعضای کمیته مرکزی تنها سه نفر زنده ماندهاند: کیانوری، محمدعلی عمویی، و قائمپناه که به اروپا آمدهاست"».
بابک امیرخسروی: «[...] بدون تعارف خوبست و جالب تنظیم شده است. از ورای نوشتهای که حالت یادداشتهای روز را دارد دو نکته مهم نظر را جلب میکند: مخالفت و خصومت رژیم با حزب، و خوشباوری و خوشخیالی افراطی گردانندگان حزب. نوشتهی تو در عین حال نوعی شهادت است، هم روی افراد رهبری و هم در رابطه با برخی وقایع مهم.»
فریدون تنکابنی: «کتاب را البته همان طور که خودت حدس زدهای داغداغ گرفتم و خواندم و خیلی خوب و خواندنی بود. فقط افسوس میخوردم مرتب که چرا این قدر مختصر است و آرزو میکردم کاش مفصلتر بود. و امیدوارم به زودی زود نوشتههای مفصلتری از تو در این باره – چه به صورت رمان چه به صورت نوشتههای مستند – بخوانم.»
رضا قاسمی: «[...] «با گامهای فاجعه» را هم خواندم. از شکلی که برای بیان مطلب استفاده کردهاید بسیار خوشم آمد. گمان میکنم در «ادبیات سیاسی» اول بار باشد که نویسندهای با انتخاب شکل داستانی، اکتقا به روایت شاهدان متعدد، و حذف نظر راوی، به شعور خواننده احترام میگذارد.»
یک خواننده: «قبل از همه چیز و بدون مقدمه شما را از صمیم قلب میبوسم و در آغوش میگیرم. من امروز جزوه خاطرات شما را خریدم و در عرض ۹ ساعت تمام مطالب آن را خواندم. در حین خواندن مطالب چندین بار حالت گریه به من دست داد. [...]».
نشریهی «راه توده»: «تودهایها متأسفند، که افرادی نظیر شیوا فرهمند راد، که امید بود در مهاجرت به زانو در نیامده و صفوف حزب ما را ترک نکنند، اکنون بهجای پر کردن جای خالی سرداران حزب و تحقق بخشیدن به امید و آرزوی شهدای حزب، به بهانه «عمل به وصایای زندهیاد احسان طبری» خنجر بر چهره این موکل خود و حزب او میکشند! [... کسی] که در مهاجرت اینگونه و در حد بازجوهای طبری [شکست...]».
بریدهای از پیشگفتار ویراست دوم: «هنگام بازویرایش این نوشته، به منابع بسیار بیشتری دسترسی داشتهام و کوشیدهام تاریخها و گفتهها و غیره را دقیقتر کنم و تکههای کوچکی نیز بر گزارش افزودهام. این بازویرایش نیز بیگمان هنوز ایرادهایی دارد، و بیگمان هنوز اسرار فراوانی فاش نشده، و هنوز منابعی دور از دسترس من است. برای هر تکه از این نوشته، به هنگام بازویرایش، میشد شاخوبرگ و توضیح و تفسیر و تفصیلهای فراوانی نوشت، اما در آن صورت حالت اولیهی کتابچه از بین میرفت.
منابع را، تا جایی که ممکن بود، به شکل لینک در درون متن آوردهام و در نسخهی پی.دی.اف با کلیک روی کلمات با زیرخط و رنگ آبی میتوان منبع را دید، جز آن منابعی که تنها به شکل نسخهی کاغذی دارم و دیجیتال آنها وجود ندارد که بتوان لینک داد.
انواع غلطهای متن نخستین، لغزشهای مضمونی، و برخی مطالب که در این ویرایش نتوانستم هیچ سند و منبعی در تأیید آنها پیدا کنم و حذفشان کردم، در مجموع زیاد است، و از همین رو مایلم که ویراست دوم به کلی جانشین متن اولیه شود. آن متن و چند صد نسخه از کتاب که در انباری خانهی من خاک میخورد، باید دور ریخته شوند!
نشر دوم «با گامهای فاجعه»، با بازویرایش و اسناد و افزودههای تازه، در این نشانی به رایگان در دسترس است.
بهمن زبردست: «کتاب با گام های فاجعه، [...] چونان زخمی که سر باز کردهباشد، روایت تلخ خود را از آغاز و انجام فعالیتهای علنی حزب در آن سالها، با شتابی نفسگیر بیان میکند.»
بزرگ علوی: «آقا، این جوان (نویسندهی با گامهای فاجعه) عجب کاری کرده! هر جا او را پیدا کردید بهش بگویید که من میخواهم ببینمش!»
باقر مؤمنی: «کتابچة بزرگ «با گامهای فاجعه» [...] سخت مرا آزار داد. کتاب دردناکی است که با همه کوچکی و اختصار، عمق یک فاجعة تاریخ معاصر ما را نشان میدهد».
سیاوش کسرایی: «از آنهمه آنچه هنوز و همیشه طعمش در کامم مانده و میماند سادهنویسی و واقعگویی شریفانۀ شما (تا آنجا که میدانستی و میدیدی) است از مناسبات مشهود که در تمامی آن دفتر لاغر بچشم میخورد. دستت درد نکند [...]».
نورالدین کیانوری: «[...] در خانهای که من زندانی بودم از طرف وزارت هر از چندی مقداری از نشریات خارج کشور را به من میدادند و از من درباره آنها و گرایشاتشان اظهار نظر میخواستند. روزی در میان این نشریات جزوه کوچکی [با گامهای فاجعه] از انتشارات "راه آزادی" بابک امیرخسروی هم بود که "شیوا" آن را نوشتهبود. شیوا که در شعبه تبلیغات کار میکرد و بهویژه با ما در تهیه جزوهها و نوارهای "پرسش و پاسخ" همکاری داشت مختصری از خاطراتش را نوشته بود که در آن نوشته بود "از اعضای کمیته مرکزی تنها سه نفر زنده ماندهاند: کیانوری، محمدعلی عمویی، و قائمپناه که به اروپا آمدهاست"».
بابک امیرخسروی: «[...] بدون تعارف خوبست و جالب تنظیم شده است. از ورای نوشتهای که حالت یادداشتهای روز را دارد دو نکته مهم نظر را جلب میکند: مخالفت و خصومت رژیم با حزب، و خوشباوری و خوشخیالی افراطی گردانندگان حزب. نوشتهی تو در عین حال نوعی شهادت است، هم روی افراد رهبری و هم در رابطه با برخی وقایع مهم.»
فریدون تنکابنی: «کتاب را البته همان طور که خودت حدس زدهای داغداغ گرفتم و خواندم و خیلی خوب و خواندنی بود. فقط افسوس میخوردم مرتب که چرا این قدر مختصر است و آرزو میکردم کاش مفصلتر بود. و امیدوارم به زودی زود نوشتههای مفصلتری از تو در این باره – چه به صورت رمان چه به صورت نوشتههای مستند – بخوانم.»
رضا قاسمی: «[...] «با گامهای فاجعه» را هم خواندم. از شکلی که برای بیان مطلب استفاده کردهاید بسیار خوشم آمد. گمان میکنم در «ادبیات سیاسی» اول بار باشد که نویسندهای با انتخاب شکل داستانی، اکتقا به روایت شاهدان متعدد، و حذف نظر راوی، به شعور خواننده احترام میگذارد.»
یک خواننده: «قبل از همه چیز و بدون مقدمه شما را از صمیم قلب میبوسم و در آغوش میگیرم. من امروز جزوه خاطرات شما را خریدم و در عرض ۹ ساعت تمام مطالب آن را خواندم. در حین خواندن مطالب چندین بار حالت گریه به من دست داد. [...]».
نشریهی «راه توده»: «تودهایها متأسفند، که افرادی نظیر شیوا فرهمند راد، که امید بود در مهاجرت به زانو در نیامده و صفوف حزب ما را ترک نکنند، اکنون بهجای پر کردن جای خالی سرداران حزب و تحقق بخشیدن به امید و آرزوی شهدای حزب، به بهانه «عمل به وصایای زندهیاد احسان طبری» خنجر بر چهره این موکل خود و حزب او میکشند! [... کسی] که در مهاجرت اینگونه و در حد بازجوهای طبری [شکست...]».
بریدهای از پیشگفتار ویراست دوم: «هنگام بازویرایش این نوشته، به منابع بسیار بیشتری دسترسی داشتهام و کوشیدهام تاریخها و گفتهها و غیره را دقیقتر کنم و تکههای کوچکی نیز بر گزارش افزودهام. این بازویرایش نیز بیگمان هنوز ایرادهایی دارد، و بیگمان هنوز اسرار فراوانی فاش نشده، و هنوز منابعی دور از دسترس من است. برای هر تکه از این نوشته، به هنگام بازویرایش، میشد شاخوبرگ و توضیح و تفسیر و تفصیلهای فراوانی نوشت، اما در آن صورت حالت اولیهی کتابچه از بین میرفت.
منابع را، تا جایی که ممکن بود، به شکل لینک در درون متن آوردهام و در نسخهی پی.دی.اف با کلیک روی کلمات با زیرخط و رنگ آبی میتوان منبع را دید، جز آن منابعی که تنها به شکل نسخهی کاغذی دارم و دیجیتال آنها وجود ندارد که بتوان لینک داد.
انواع غلطهای متن نخستین، لغزشهای مضمونی، و برخی مطالب که در این ویرایش نتوانستم هیچ سند و منبعی در تأیید آنها پیدا کنم و حذفشان کردم، در مجموع زیاد است، و از همین رو مایلم که ویراست دوم به کلی جانشین متن اولیه شود. آن متن و چند صد نسخه از کتاب که در انباری خانهی من خاک میخورد، باید دور ریخته شوند!
نشر دوم «با گامهای فاجعه»، با بازویرایش و اسناد و افزودههای تازه، در این نشانی به رایگان در دسترس است.
2 comments:
ده سال پیش در پاریس کتاب شما را به تصادف در میان کتاب های کتابخانه کسی از خویشانم پیدا کردم. با وجودی که همان شب آن را خواندم، کتاب را از او گرفتم. بارها آن را خواندم. به دوستانم هم توصیه کردم. همین کتاب بهانه ای شد تا با وبسایت شما و باقی کارهایتان آشنا شوم. دیشب چاپ جدید را، گمانم برای آخرین بار، خواندم. در میان انبوه خاطرات منتشر شده از زندگی سیاسی فعالان سال های انقلاب، این کتاب کوچک به خاطر تصویر زنده ای که از شخصیت های حزب توده و فضای آن سال ها به دست داده اید جای خودش را پیدا کرده است. ممنونم که آن را نوشتید. شاد باشید، م
جناب شیوا، با درود، آغاز کردهام این کتاب شما را خواندن و بزودی به پاراگرافی برخوردم که در آن حدیث تراژدی کشورمان را نهفته دیدم: صفحه هفت، پاراگراف اول که با کلمات "دوم آن که،" شروع میشود. آفرین بر شما. به عبارتی دیگر، تمام سیاست بازان ایرانی، حتی تا به امروز، بت پرستند، چه چپی، چه مذهبی، و چه مصدقی، و بت خود را منزه از هر ایرادی میدانند. حتی وقتی جبهه عوض میکنند باز هم بتی دیگر را میپرستند (همچون دکتر سنجابی که در عرض چند روز از مصدق پرستی به امام پرستی تغییر چهره داد و امام را آفتاب غرب و شخصیتی که هر چند سده یکبار طلوع میکند نامید). در صورتی که انسانها پرند از اشتباه و اشتباه کاری و سیاست مداران پرند از پلیدی و حقه بازی، و تا مردم ما این حقیقت را کشف نکنند کشورمان به همین صورت باقی خواهد ماند. در هر صورت از واقعیت گفتن شما ممنونم و برایتان آرزوی موفقیت دارم.
خسرو
Post a Comment