من با انقلاب و همراه انقلاب بودم و پشیمان نیستم. روزی که شاه از ایران رفت شادترین روز همهی زندگی من بود و هنوز هم هرگز بهاندازهی آن روز شاد نبودهام. رفتن شاه برای من مساوی با برچیدهشدن دستگاه زندان و شکنجهی ساواک، برچیدهشدن دستگاه فساد درباری بود. این عکس که در روزنامهی کیهان 25 بهمن 1357 چاپ شد برایم نماد فرشتهی آزادی انقلاب ما بود، همراه با تصویر دیگری از دختری که به شکل مشابهی روی یک تانک ارتشی ایستادهبود، و پیدایش نمیکنم. اینان مرا بهیاد تابلوی معروف اوژن دلاکروا Eugène Delacroix از انقلاب کبیر فرانسه "آزادی، راهبر مردم" میانداختند و از تماشای آنها لذت میبردم. عاشقشان بودم! دروازههای زندانها گشوده میشد و همدانشگاهیها و همکلاسیهای من که با محکومیتهای ده سال و پانزده سال و ابد در آنها بودند، و مبارزانی که 25 سال و بیشتر در آنها شکنجه شدهبودند، بیرون میآمدند. من خود از تبعید و بازداشتگاه چهلدختر گریختهبودم. ظرف چهار سال مأموران ساواک دو بار خانهی دانشجوئی مرا زیر و رو و ویران کردهبودند و رفتهبودند. سه کتاب من که منتظر اجازهی ادارهی ممیزی بودند، در فاصلهی چند ماه منتشر شدند. اکنون میشد کتاب و نشریه در هر زمینهای و حتی به ترکی آذربایجانی که تا آن هنگام ممنوع بود، منتشر کرد. میشد رمانهای "مادر" ماکسیم گورکی و "پاشنه آهنین" جک لندن را که تا آن هنگام پنج تا ده سال برای خواندن آنها زندان میبریدند، آزادانه خرید و خواند. میشد کتابهای مارکس و لنین را در قفسهی کتابها داشت و خواند یا نخواند! ممیزی و سانسور در کار نبود. میشد بی ترس از بازداشت و شکنجه در سخنرانیهای نویسندگان محبوب شرکت کرد. میشد نفس کشید. آزادی! آزادی! زندهباد آزادی!
آزادی، راهبر مردم
عکسهای جهانگیر رزمی، برندهی جایزهی پولیتزر، از انقلاب را اینجا، و عکسهای دیگری را اینجا ببینید.
دختر رزمندهی توی عکس را نمیشناسم و نمیدانم چه بر سرش آمد. امیدوارم از همهی حوادث این سالها جان بهدر بردهباشد و خوشبخت باشد.