خبر رسید که پارلمان اروپا جایزهی حقوق بشر بهنام ساخاروف را امسال به نسرین ستوده و جعفر
پناهی اهدا کردهاست. من به سهم خود بسیار شادمانم و به هر دوی آنان صمیمانه شادباش میگویم، هر چند که نسرین ستوده هماکنون در زندان و با اعتصاب غذا در مرز میان مرگ و زندگی بهسر میبرد. (مجسمهی آندرهی ساخاروف در دانشگاه سنپترزبورگ)
به نظر من هیچ جایزهی دیگری نیز به اندازهی جایزهی ساخاروف برای این دو محروم از آزادی بیان، و بهویژه برای نسرین ستوده پر معنا نبود.
آکادمیسین آندرهی دیمیتریهویچ ساخاروف (1989 – 1921) نیز در زمان و مکان و شرایطی زبان به اعتراض گشود که از نظر محدودیت بیان هیچ کم از شرایط امروز جمهوری اسلامی نداشت. این دانشمند بزرگ و پدر بمب هیدروژنی اتحاد شوروی، با ادراک آنچه این سلاحها میتوانست بر روزگار بشریت بیاورد، نخست با برنامهی امریکا برای آزمایش سلاحهای هستهای در جو زمین به مخالفت برخاست، و سپس از برنامه "دفاع ضد موشکهای بالیستیک" کشور خود انتقاد کرد. او را از کار در صنایع نظامی باز داشتند و به تدریس فیزیک در دانشگاه برش گرداندند.
او یکی از بنیانگذاران کمیتهی حقوق بشر اتحاد شوروی بود که در سال 1970 بنیاد نهادهشد. در سال 1980 در پی تظاهرات و اعتراض به حملهی شوروی به افغانستان کارش به تبعید و بازداشت خانگی در شهر گورکی کشید (نیژنی نووگورود اسبق و کنونی، که سفر به آن برای خارجیان ممنوع بود). در سال 1984، یعنی هنگامی که ما در شوروی بودیم، همسر او را بازداشت کردند و ساخاروف دست به اعتصاب غذا زد و خواستار آن بود که به همسرش اجازه دهند برای عمل جراحی قلب به امریکا برود. ساخاروف را به بیمارستان بردند و با خشونت خوراک در حلقش کردند.
در سال 1985، باز هنگامی که ما هنوز در شوروی بودیم و کمترین خبری از این اخبار نداشتیم، بار دیگر ساخاروف به خاطر همسرش دست به اعتصاب غذا زد. این بار نیز او را به بیمارستان بردند و وادار به خوردنش کردند، اما همسرش اجازهی سفر یافت، در امریکا عمل شد، و در سال 1986 به شهر گورکی بازگشت.
در دسامبر 1986، که ما دیگر شوروی را ترک کردهبودیم، میخائیل گارباچوف به ساخاروف تلفن زد و گفت که او و همسرش میتوانند به مسکو باز گردند. ساخاروف به محض بازگشت به مسکو فعالیت سیاسی را آغاز کرد، در انتخابات شورای عالی اتحاد شوروی شرکت کرد و در رهبری گروهی از نو اندیشان به پارلمان راه یافت. اما عمرش چندان وفا نکرد و در سال 1989 در آستانهی یک سخنرانی مهم در پارلمان، در اثر حملهی قلبی در گذشت.
شهامت و شجاعت ساخاروف در برپا کردن کمیتهی حقوق بشر، اعتراض به مسابقهی تسلیحاتی، اعتراض به دخالت نظامی در افغانستان، مبارزه برای صلح و آیندهی بشریت در آن رژیم و آن شرایط شایان هرگونه ستایشیست. به گمان من او یکی از انگشت شمار کسانیست که بهحق و بسیار بهجا جایزهی نوبل صلح را بردهاست (سال 1975)، و از اینجاست که میگویم شهامت و شجاعت نسرین ستوده بسیار بهجا و بهحق سزاوار ستودنی با جایزهای بهنام ساخاروف است.
امیدوارم فشارهایی از این دست کارساز باشد و نسرین ستوده و جعفر پناهی از زندان و محرومیت و محدودیت بیان بهسلامت رها شوند.
برای جعفر پناهی پیشتر اینجا نوشتهام.
پناهی اهدا کردهاست. من به سهم خود بسیار شادمانم و به هر دوی آنان صمیمانه شادباش میگویم، هر چند که نسرین ستوده هماکنون در زندان و با اعتصاب غذا در مرز میان مرگ و زندگی بهسر میبرد. (مجسمهی آندرهی ساخاروف در دانشگاه سنپترزبورگ)
به نظر من هیچ جایزهی دیگری نیز به اندازهی جایزهی ساخاروف برای این دو محروم از آزادی بیان، و بهویژه برای نسرین ستوده پر معنا نبود.
آکادمیسین آندرهی دیمیتریهویچ ساخاروف (1989 – 1921) نیز در زمان و مکان و شرایطی زبان به اعتراض گشود که از نظر محدودیت بیان هیچ کم از شرایط امروز جمهوری اسلامی نداشت. این دانشمند بزرگ و پدر بمب هیدروژنی اتحاد شوروی، با ادراک آنچه این سلاحها میتوانست بر روزگار بشریت بیاورد، نخست با برنامهی امریکا برای آزمایش سلاحهای هستهای در جو زمین به مخالفت برخاست، و سپس از برنامه "دفاع ضد موشکهای بالیستیک" کشور خود انتقاد کرد. او را از کار در صنایع نظامی باز داشتند و به تدریس فیزیک در دانشگاه برش گرداندند.
او یکی از بنیانگذاران کمیتهی حقوق بشر اتحاد شوروی بود که در سال 1970 بنیاد نهادهشد. در سال 1980 در پی تظاهرات و اعتراض به حملهی شوروی به افغانستان کارش به تبعید و بازداشت خانگی در شهر گورکی کشید (نیژنی نووگورود اسبق و کنونی، که سفر به آن برای خارجیان ممنوع بود). در سال 1984، یعنی هنگامی که ما در شوروی بودیم، همسر او را بازداشت کردند و ساخاروف دست به اعتصاب غذا زد و خواستار آن بود که به همسرش اجازه دهند برای عمل جراحی قلب به امریکا برود. ساخاروف را به بیمارستان بردند و با خشونت خوراک در حلقش کردند.
در سال 1985، باز هنگامی که ما هنوز در شوروی بودیم و کمترین خبری از این اخبار نداشتیم، بار دیگر ساخاروف به خاطر همسرش دست به اعتصاب غذا زد. این بار نیز او را به بیمارستان بردند و وادار به خوردنش کردند، اما همسرش اجازهی سفر یافت، در امریکا عمل شد، و در سال 1986 به شهر گورکی بازگشت.
در دسامبر 1986، که ما دیگر شوروی را ترک کردهبودیم، میخائیل گارباچوف به ساخاروف تلفن زد و گفت که او و همسرش میتوانند به مسکو باز گردند. ساخاروف به محض بازگشت به مسکو فعالیت سیاسی را آغاز کرد، در انتخابات شورای عالی اتحاد شوروی شرکت کرد و در رهبری گروهی از نو اندیشان به پارلمان راه یافت. اما عمرش چندان وفا نکرد و در سال 1989 در آستانهی یک سخنرانی مهم در پارلمان، در اثر حملهی قلبی در گذشت.
شهامت و شجاعت ساخاروف در برپا کردن کمیتهی حقوق بشر، اعتراض به مسابقهی تسلیحاتی، اعتراض به دخالت نظامی در افغانستان، مبارزه برای صلح و آیندهی بشریت در آن رژیم و آن شرایط شایان هرگونه ستایشیست. به گمان من او یکی از انگشت شمار کسانیست که بهحق و بسیار بهجا جایزهی نوبل صلح را بردهاست (سال 1975)، و از اینجاست که میگویم شهامت و شجاعت نسرین ستوده بسیار بهجا و بهحق سزاوار ستودنی با جایزهای بهنام ساخاروف است.
امیدوارم فشارهایی از این دست کارساز باشد و نسرین ستوده و جعفر پناهی از زندان و محرومیت و محدودیت بیان بهسلامت رها شوند.
برای جعفر پناهی پیشتر اینجا نوشتهام.