با اینهمه من در کل نگران تخریب طبیعت به دست بشر نیستم. هماکنون تلاشهای بزرگی از سوی دانشمندان و فنآوران بسیاری از کشورها جریان دارد؛ محصولات زیانبار برای طبیعت بیشتر و بیشتر کنار گذاشته میشوند، اتوموبیلهای کممصرفتر تولید میشود، منابع انرژی "تمیز"تری در راهند، و... همچنین دانش و فنآوری انسان در همهی زمینهها، و از جمله در این زمینه بهسرعت در حال پیشرفت است. من به عقل و درایت انسانهای دانشمند باور دارم و به توانایی آنان در نجات زمین و طبیعت خوشبینم.
25 December 2011
کریسمس سبز!
همهی آوازهایی که از کریسمس سفید White Christmas سخن میگویند امسال در استکهلم بیمعنی هستند، بر عکس پارسال که برف فراوانی بر زمین نشستهبود. برف اندکی که هفتهای پیش بارید دو روزه آب شد و رفت و اکنون سبزی چمنها همه جا دیده میشود و حتی کسانی شکوفههای نوشکفتهای را بر بوتهها دیدهاند. گویا ماههای نوامبر و دسامبر امسال گرمترین نوامبر و دسامبر استکهلم در طول تاریخ دویستوپنجاه سالهی ثبت دمای هوا در این شهر بودهاند.
با اینهمه من در کل نگران تخریب طبیعت به دست بشر نیستم. هماکنون تلاشهای بزرگی از سوی دانشمندان و فنآوران بسیاری از کشورها جریان دارد؛ محصولات زیانبار برای طبیعت بیشتر و بیشتر کنار گذاشته میشوند، اتوموبیلهای کممصرفتر تولید میشود، منابع انرژی "تمیز"تری در راهند، و... همچنین دانش و فنآوری انسان در همهی زمینهها، و از جمله در این زمینه بهسرعت در حال پیشرفت است. من به عقل و درایت انسانهای دانشمند باور دارم و به توانایی آنان در نجات زمین و طبیعت خوشبینم.
با اینهمه من در کل نگران تخریب طبیعت به دست بشر نیستم. هماکنون تلاشهای بزرگی از سوی دانشمندان و فنآوران بسیاری از کشورها جریان دارد؛ محصولات زیانبار برای طبیعت بیشتر و بیشتر کنار گذاشته میشوند، اتوموبیلهای کممصرفتر تولید میشود، منابع انرژی "تمیز"تری در راهند، و... همچنین دانش و فنآوری انسان در همهی زمینهها، و از جمله در این زمینه بهسرعت در حال پیشرفت است. من به عقل و درایت انسانهای دانشمند باور دارم و به توانایی آنان در نجات زمین و طبیعت خوشبینم.
18 December 2011
در موزهای دیگر
هفتهی گذشته با تنی چند از دوستان سفری کوتاه به لندن کردم، دوستی گرامی را در آنجا دیدیم، با هم بودیم، ماجراهایی داشتیم، و در کنار اینهمه، به موزههایی هم رفتیم. موزهی بزرگ بریتیش را که در کنار اشیایی شگفتانگیز از فرهنگهای گوناگون "استوانهی کوروش" هم در آن است، نزدیک به ده سال پیش دیدهام. گردش در این موزه روزها وقت میخواهد، و این بار فرصت دیدار از آن را نداشتیم.
نیم روزی در "تیت مدرن" گام زدیم، و نیم دیگر روز را به "گالری ملی پرترهها" رفتیم؛ نیمی از روز بعد را در "تیت بریتن" گذراندیم، و سپس به موزهی ویکتوریا و آلبرت رفتیم. اینجا هم ده سال پیش بودم و آن را بیش از دیگر موزههای لندن دوست میدارم، از جمله برای آثار آشنایی از فرهنگ آسیا و ایران که در آن هست، و بیش از همه برای یک فرش: فرش بزرگی که از بقعهی شیخ صفیالدین اردبیلی دزدیدهاند؛ فرشی با شکوه، با نقشها و تاریخی بیهمتا.
ده سال پیش این فرش بزرگ دهونیم متر در پنجو نیم متر را به دیوار آویخته بودند، و همان هنگام با رویارویی ناگهانی با آن مو بر سراسر تنم راست شدهبود و از عظمت این اثر هنری اشک در چشمانم نشستهبود؛ و آن پرسش همیشگی: خوب بود که اینان فرش را دزدیدند، یا نه؟ اگر به اینجا نیاوردهبودندش، اکنون کجا بود و چه بر سرش آمدهبود؟
اکنون آن را پشت شیشههایی بر کف زمین گستردهاند: این یکی از نفیسترین اشیای موجود در این موزه است. نام آن The Ardabil Carpet است. نورپردازی عظیمی بر فراز آن ساختهاند، چراغهایی کمنور هر نیم ساعت بهمدت چند دقیقه روشن میشود تا تماشایش کنید، و بعد خاموشش میکنند تا تار و پود و رنگآمیزی این اثر هنری پانصدساله آسیب نبیند. نه آن بار، و نه این بار، از تماشای آن سیر نشدم. بر گردش چرخیدم و طوافش کردم: درود بر دستان هنرمندی که آن را آفریدهاند! درود بر انسان آفریننده!
نیم روزی در "تیت مدرن" گام زدیم، و نیم دیگر روز را به "گالری ملی پرترهها" رفتیم؛ نیمی از روز بعد را در "تیت بریتن" گذراندیم، و سپس به موزهی ویکتوریا و آلبرت رفتیم. اینجا هم ده سال پیش بودم و آن را بیش از دیگر موزههای لندن دوست میدارم، از جمله برای آثار آشنایی از فرهنگ آسیا و ایران که در آن هست، و بیش از همه برای یک فرش: فرش بزرگی که از بقعهی شیخ صفیالدین اردبیلی دزدیدهاند؛ فرشی با شکوه، با نقشها و تاریخی بیهمتا.
ده سال پیش این فرش بزرگ دهونیم متر در پنجو نیم متر را به دیوار آویخته بودند، و همان هنگام با رویارویی ناگهانی با آن مو بر سراسر تنم راست شدهبود و از عظمت این اثر هنری اشک در چشمانم نشستهبود؛ و آن پرسش همیشگی: خوب بود که اینان فرش را دزدیدند، یا نه؟ اگر به اینجا نیاوردهبودندش، اکنون کجا بود و چه بر سرش آمدهبود؟
اکنون آن را پشت شیشههایی بر کف زمین گستردهاند: این یکی از نفیسترین اشیای موجود در این موزه است. نام آن The Ardabil Carpet است. نورپردازی عظیمی بر فراز آن ساختهاند، چراغهایی کمنور هر نیم ساعت بهمدت چند دقیقه روشن میشود تا تماشایش کنید، و بعد خاموشش میکنند تا تار و پود و رنگآمیزی این اثر هنری پانصدساله آسیب نبیند. نه آن بار، و نه این بار، از تماشای آن سیر نشدم. بر گردش چرخیدم و طوافش کردم: درود بر دستان هنرمندی که آن را آفریدهاند! درود بر انسان آفریننده!
27 November 2011
در موزه
خیال داشتم که تنها به دیدن نمایشگاه پیشتازان واقعگرایی (رئالیسم) در نقاشی سدهی نوزدهم روسیه بروم تا شاید بتوانم فارغ از هست و نیست جهان، در یکیک تابلوها خود را غرق کنم. اما میهمانانی بسیار گرامی از خارج داشتم که دلشان میخواست در کنار همهی جاذبهها، این نمایشگاه را نیز ببینند. هفتهی گذشته با هم رفتیم، و در نمایشگاه کشف کردم که تنها آمدن هیچ سودی نداشت، زیرا نمایشگاه پر از بازدیدکنندگان است و هر چند دقیقه گروهی از گردشگران خارجی یا شهرستانی با اتوبوس از راه میرسند، در برابر این و آن تابلو میایستند، و راهنمایانی تاریخچه و محتوای تابلوها را به زبانهای گوناگون برایشان شرح میدهند.
هیچیک از بازدیدکنندگان نیز با دیگر تالارهای موزه کاری ندارد. در تالارهای بزرگ با نمایشگاه "چهار فصل" از قلمموی نقاشان سوئدی، "خدایان و الههها" از قلمموی نقاشان بزرگ جهان، "نقرههای درخشان" از موزههای سوئد، و ... پرنده پر نمیزد (هر چند که موزه جای پرنده نیست!) و همه تنها آثار نقاشان روس را میخواستند ببینند.
البته آمد و شد بازدیدکنندگان به شکلی منظم و متمدنانه صورت میگرفت، هیچ سر و صدای آزارندهای شنیده نمیشد، و اگر کسی میدید که شما میخواهید تابلویی را تماشا کنید، هنردوستانه و با ادب کنار میرفت تا شما هم مانند خود او از تماشای تابلو لذت ببرید.
عکس تابلوی "قزاقهای زاپاروژیه" را در تبلیغ نمایشگاه ندیدهبودم و افسوس میخوردم که آن شاهکار را نخواهم دید، اما من و دوستانم ناگهان با این تابلو رو در رو شدیم و بیاختیار آه شگفتی و ستایش از نهادمان بر آمد. از دیدن اینهمه زیبایی، مهارت، و استادی مو بر تنم راست میشد و اشک در چشمانم مینشست. درود بر انسانهای آفرینشگر! ما چند بار در این تالارها چرخیدیم و چند بار تابلوی "کرجیکشان وولگا" را زیارت کردیم. در پایان به دوستانم گفتم که با دیدن این نمایشگاه بار دیگر احساس انقلابیگری میکنم! و یکی از دوستانم گفت که "ما گناهی نداشتیم که انقلابی شدیم: چیزهایی از قبیل این تابلوها ما را به آن راه کشاندند!"
تابلوهای بسیار معروف دیگری هم آنجا هست: پسربچهی ژندهپوشی که در آستانهی کلاس درس ایستادهاست؛ آن مرد انقلابی که ناپدید شدهبود و در سوگش سیاه هم پوشیدهبودند، اما ناگهان از در وارد شده، کسانی از دیدنش شاد نیستند، اما شادی پسربچه مرزی نمیشناسد؛ پرترههای لف تالستوی، مادست موسورگسکی، نیکالای ریمسکی کورساکوف، پیوتر چایکوفسکی؛ و ...
در یکی از اتاقهای نمایشگاه، آنجا که پرترههای چایکوفسکی، کورساکوف، و موسورگسکی بر دیوار نشسته، موسیقی "تابلوهای نمایشگاه" اثر موسورگسکی پخش میشود (بخش 1، 2، 3 – قطعهی مورد علاقهی من در آغاز بخش دوم اجرا میشود)، و در کنار پرترههای آن دو آهنگساز دیگر نیز گوشیهایی آویزان است که آثار آن دو را از آنها میتوان شنید.
پس یادآوری میکنم: تا 22 ژانویه آینده وقت دارید که به استکهلم بیایید و به دیدن این نمایشگاه بروید. من خود دست کم یک بار دیگر هم به دیدن آن خواهم رفت.
با کورساکوف!
هیچیک از بازدیدکنندگان نیز با دیگر تالارهای موزه کاری ندارد. در تالارهای بزرگ با نمایشگاه "چهار فصل" از قلمموی نقاشان سوئدی، "خدایان و الههها" از قلمموی نقاشان بزرگ جهان، "نقرههای درخشان" از موزههای سوئد، و ... پرنده پر نمیزد (هر چند که موزه جای پرنده نیست!) و همه تنها آثار نقاشان روس را میخواستند ببینند.
البته آمد و شد بازدیدکنندگان به شکلی منظم و متمدنانه صورت میگرفت، هیچ سر و صدای آزارندهای شنیده نمیشد، و اگر کسی میدید که شما میخواهید تابلویی را تماشا کنید، هنردوستانه و با ادب کنار میرفت تا شما هم مانند خود او از تماشای تابلو لذت ببرید.
عکس تابلوی "قزاقهای زاپاروژیه" را در تبلیغ نمایشگاه ندیدهبودم و افسوس میخوردم که آن شاهکار را نخواهم دید، اما من و دوستانم ناگهان با این تابلو رو در رو شدیم و بیاختیار آه شگفتی و ستایش از نهادمان بر آمد. از دیدن اینهمه زیبایی، مهارت، و استادی مو بر تنم راست میشد و اشک در چشمانم مینشست. درود بر انسانهای آفرینشگر! ما چند بار در این تالارها چرخیدیم و چند بار تابلوی "کرجیکشان وولگا" را زیارت کردیم. در پایان به دوستانم گفتم که با دیدن این نمایشگاه بار دیگر احساس انقلابیگری میکنم! و یکی از دوستانم گفت که "ما گناهی نداشتیم که انقلابی شدیم: چیزهایی از قبیل این تابلوها ما را به آن راه کشاندند!"
تابلوهای بسیار معروف دیگری هم آنجا هست: پسربچهی ژندهپوشی که در آستانهی کلاس درس ایستادهاست؛ آن مرد انقلابی که ناپدید شدهبود و در سوگش سیاه هم پوشیدهبودند، اما ناگهان از در وارد شده، کسانی از دیدنش شاد نیستند، اما شادی پسربچه مرزی نمیشناسد؛ پرترههای لف تالستوی، مادست موسورگسکی، نیکالای ریمسکی کورساکوف، پیوتر چایکوفسکی؛ و ...
در یکی از اتاقهای نمایشگاه، آنجا که پرترههای چایکوفسکی، کورساکوف، و موسورگسکی بر دیوار نشسته، موسیقی "تابلوهای نمایشگاه" اثر موسورگسکی پخش میشود (بخش 1، 2، 3 – قطعهی مورد علاقهی من در آغاز بخش دوم اجرا میشود)، و در کنار پرترههای آن دو آهنگساز دیگر نیز گوشیهایی آویزان است که آثار آن دو را از آنها میتوان شنید.
پس یادآوری میکنم: تا 22 ژانویه آینده وقت دارید که به استکهلم بیایید و به دیدن این نمایشگاه بروید. من خود دست کم یک بار دیگر هم به دیدن آن خواهم رفت.
با کورساکوف!
20 November 2011
جهت اطلاع
وبگاه انجمن قلم آذربایجان جنوبی (ایران) در تبعید که در دست ساختمان است، نوشتهای از مرا منتشر کردهاست.
نوشتهی دیگری از من نیز در چند پایگاه اینترنتی بازنشر یافته است، نخست در تریبون، و سپس در خبرنامهی گویا، و در اؤیرنجی (وبگاه جنبش دانشجویی آذربایجان).
نوشتهی دیگری از من نیز در چند پایگاه اینترنتی بازنشر یافته است، نخست در تریبون، و سپس در خبرنامهی گویا، و در اؤیرنجی (وبگاه جنبش دانشجویی آذربایجان).
06 November 2011
بشتابید!
تصویر بالا یکی از شاهکارهای نقاشی و اثریست به نام "بلمکشان (یا قایقرانان) وولگا" (131 در 281 سانتیمتر) از نقاش بزرگ روس ایلیا رپین (1930 – 1844) Ilya Repin. در زندگانی دیگری یک بار در مسکو و یک بار در لنینگراد، و یک بار هم همین سه سال پیش در سفری به سنپترزبوگ در به در همهی موزهها و نمایشگاهها را زیر پا گذاشتم تا شاید این تابلو را پیدا کنم و ساعتی پای آن بنشینم و در احوال یکیک این بلمکشان غرق شوم، اما بخت یارم نبود و زیارت آن دست نداد.
اکنون تابلو "با پای خود" به استکهلم آمدهاست! پس شما خوانندگان خوب و گرامی نوشتههایم؛ شمایی که همواره میخواستهاید زمستان و سرما و تاریکی سوئد و استکهلم را ببینید، بشتابید که اکنون بهترین فرصت است! تا 22 ژانویه 2012 وقت دارید که در ضمن این تابلو و دیگر آثار رپین و دیگر نقاشان واقعگرا و پیشتاز predvizhniki (предвижники) سدهی نوزدهم روسیه را نیز در نمایشگاهی استثنایی در استکهلم ببینید، و تنها این نمایشگاه نیست، دو نمایشگاه استثنایی دیگر نیز همزمان در استکهلم برپاست: نقاشیهای ترنر، کلود مونه، و تومبلی Turner, Monet, Twombly، سه نقاش بزرگ از سه نسل که به گفتهی برخی کارشناسان سبکی شبیه هم داشتهاند، در موزهی هنرهای مدرن (تا پانزدهم ژانویه)، و نمایشگاه "گنجینهی طلاهای اینکاها"، بالغ بر 300 قطعهی ریز و درشت که از 15 موزهی کشور پرو به امانت گرفتهشده، در سردابهی شپسهولمن Skeppsholmen (تا دوازدهم فوریه).
چنین فرصتی دیگر نخواهید داشت!
این را هم بیافزایم که کسانی را گمان بر این است که برخی چهرههای کندهشده بر طلاهای اینکاها تصویری از فضانوردان پیش از تاریخ است که به زمین آمدهبودند، و بنا بر برخی تئوریهای تازه، شاید انسانهایی بودند که از آیندهی دور و با سفر در زمان به گذشته باز گشته بودند!
در ضمن، بهگفتهی هواشناسی، گرمای ماه نوامبر امسال در استکهلم در پنجاه سال گذشته بیسابقه بوده و دماسنج بالکن خانهی من در تاریکی ساعت چهار بعد از ظهر (!) گرمای هشتونیم درجه را نشان میدهد. بر خلاف سالهای گذشته از برف هم هیچ خبری نیست.
نقاشان روس در موزهی ملی استکهلم.
شمائی که سوئدی میدانید، اینجا دربارهی نمایشگاه نقاشان پیشتاز روس بخوانید.
مونه و دیگران در موزهی هنرهای مدرن.
گنجینهی طلاهای اینکاها.
اینهم آواز بلمکشان وولگا (روایت انگلیسی آن را در انتهای این نوشتهام مییابید).
اکنون تابلو "با پای خود" به استکهلم آمدهاست! پس شما خوانندگان خوب و گرامی نوشتههایم؛ شمایی که همواره میخواستهاید زمستان و سرما و تاریکی سوئد و استکهلم را ببینید، بشتابید که اکنون بهترین فرصت است! تا 22 ژانویه 2012 وقت دارید که در ضمن این تابلو و دیگر آثار رپین و دیگر نقاشان واقعگرا و پیشتاز predvizhniki (предвижники) سدهی نوزدهم روسیه را نیز در نمایشگاهی استثنایی در استکهلم ببینید، و تنها این نمایشگاه نیست، دو نمایشگاه استثنایی دیگر نیز همزمان در استکهلم برپاست: نقاشیهای ترنر، کلود مونه، و تومبلی Turner, Monet, Twombly، سه نقاش بزرگ از سه نسل که به گفتهی برخی کارشناسان سبکی شبیه هم داشتهاند، در موزهی هنرهای مدرن (تا پانزدهم ژانویه)، و نمایشگاه "گنجینهی طلاهای اینکاها"، بالغ بر 300 قطعهی ریز و درشت که از 15 موزهی کشور پرو به امانت گرفتهشده، در سردابهی شپسهولمن Skeppsholmen (تا دوازدهم فوریه).
چنین فرصتی دیگر نخواهید داشت!
این را هم بیافزایم که کسانی را گمان بر این است که برخی چهرههای کندهشده بر طلاهای اینکاها تصویری از فضانوردان پیش از تاریخ است که به زمین آمدهبودند، و بنا بر برخی تئوریهای تازه، شاید انسانهایی بودند که از آیندهی دور و با سفر در زمان به گذشته باز گشته بودند!
در ضمن، بهگفتهی هواشناسی، گرمای ماه نوامبر امسال در استکهلم در پنجاه سال گذشته بیسابقه بوده و دماسنج بالکن خانهی من در تاریکی ساعت چهار بعد از ظهر (!) گرمای هشتونیم درجه را نشان میدهد. بر خلاف سالهای گذشته از برف هم هیچ خبری نیست.
نقاشان روس در موزهی ملی استکهلم.
شمائی که سوئدی میدانید، اینجا دربارهی نمایشگاه نقاشان پیشتاز روس بخوانید.
مونه و دیگران در موزهی هنرهای مدرن.
گنجینهی طلاهای اینکاها.
اینهم آواز بلمکشان وولگا (روایت انگلیسی آن را در انتهای این نوشتهام مییابید).
30 October 2011
لیست 200
در آغاز مناظرهی فلسفی احسان طبری، فرخ نگهدار، عبدالکریم سروش، و محمدتقی مصباح یزدی، که در بهار 1360 از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش میشد، قطعهای موسیقی گنجانده بودند که احسان طبری آن را "ترسناک" میدانست و همانگونه که در پیشگفتار کتاب او "از دیدار خویشتن" نوشتهام، از جمله این موسیقی یکی از عوامل نارضایی او از ادامهی شرکت در این مناظرهها بود. ما در آن هنگام نمیدانستیم که آن قطعه چیست و اثر کدام آهنگساز است. اما من امروز میدانم که آن موسیقی آغاز "سنفونی دانته" اثر آهنگساز بزرگ مجار فرانتس لیست است.
شنبهی گذشته 22 اکتبر 2011 دویستمین زادروز فرانتس لیست (1886-1811) Franz Liszt بود و رسانههای جهان برنامههای ویژهای به این مناسبت در آن روز و مدتی پیش و پس از آن داشتهاند و دارند. لیست را همعصران او بیشتر به عنوان پیانیستی اعجوبه میشناختند و کسانی او را بزرگترین پیانیست همهی دورانها دانستهاند. او شاید نخستین نوازندهی پیانو بود که تکنوازیش سالنهای کنسرت موسیقی کلاسیک را پر میکرد. او درست مانند هنرمندان پاپ امروزی در شهرهای گوناگون کنسرت برگزار میکرد، اما بخش بزرگی از درآمد کنسرتهای او صرف امور خیریه میشد. "جنون لیست" چندی همهی اروپا را فرا گرفتهبود، و دختران در کنسرتهای او از شدت هیجان غش میکردند. اما او آثار ماندگار فراوانی نیز آفریده است. او آموزگار پیانو نیز بود. شاگردان برجستهای تربیت کرد، و در سالهای پایانی زندگیش به رایگان درس پیانو میداد.
خاندان لیست همه نوازندگانی چیرهدست و از دیرباز در خدمت خاندان اشرافی استرهازی بودند. پدر او با آهنگسازان بزرگی چون هایدن و بیتهوفن دوست بود. دختر لیست نیز به ازدواج هانس فون بولوو Hans von Bülow در آمد که یکی از بزرگترین رهبران ارکستر عصر خود بود، اما این دختر چندی بعد عاشق ریشارد واگنر دیگر آهنگساز بزرگ آن زمان شد، و به همسری او در آمد.
آثار ارکستری لیست اغلب "برنامهای" هستند، یعنی داستانی را تعریف میکنند و او را مخترع فورمی بهنام "پوئم سنفونیک" میدانند. او در حوالی پنجاه سالگی و پس از مرگ غمانگیز یک پسر و یک دخترش به دینداری روی آورد، در دیری در نزدیکی رم پناه جست، مراحلی چند از رهبانیت را پیمود و او را "پدر لیست" مینامیدند (آقای عزیز معتضدی در نوشتهی خود در سایت بیبیسی دیندار شدن لیست را بهخطا سی سال به عقب بردهاند و به یک شکست عشقی او ارتباط دادهاند). شاید از همینجا بود که گردانندگان مناظرهی تلویزیونی در جمهوری اسلامی دیر "بانوی روساریو" Madonna del Rosario را همارز با حوزهی علمیهی قم و "پدر لیست" را معادل "حجتالاسلام لیست" گرفتند و موسیقی او را برای آرم مناظره مناسب یافتند؟ بهویژه آن که "سنفونی دانته" با همان ترتیب کمدی الهی اثر دانته با بخش "دوزخ" آغاز میشود، و گردانندگان برنامه که آن را در واقع مناظرهای میان ایمان و الحاد میدانستند، شاید تصویر دوزخ را بر الحاد منطبق میکردند و میخواستند طبری و نگهدار ملحد را با آتش دوزخ بترسانند؟ نیز باید به لیست آفرین گفت که چنان تصویری از دوزخ ترسیم کردهاست که احسان طبری بی آن که از موضوع اثر آگاه باشد، آن را "ترسناک" مییافت.
برخی از آثار لیست به مذاق سران حزب نازی آلمان نیز خوش آمدهبود. این آثار را در رادیوهای آلمان نازی پیوسته پخش میکردند و در کنسرتها اجرا میکردند. اما برخی از آگاهان امروزه میگویند که بهجای محکوم کردن لیست، واگنر، و برخی دیگر که آثارشان در آلمان نازی یا جاهای دیگر مورد سوءاستفاده قرار میگرفت، یا به قول امروزیها "استفادهی ابزاری" از آنها میشد، وقت آن است که این لجنها را از آثار آنان بزداییم و موسیقی بیهمتای آنان را بار دیگر به مقام درخورشان برسانیم. لیست هرگز کشیش نشد، "حجتالاسلام" نبود، و دهها سال پیش از پیدایش نازیسم از جهان رفت. بنابراین آثار او را باید به عنوان شاهکارهای انسانی هنرمند و نیکوکار شنید، و نه به عنوان آرم رادیوهای آلمان نازی یا برنامهای در سیمای جمهوری اسلامی.
معروفترین آثار لیست راپسودیهای مجار (بهویژه شماره 2)، و کنسرتوی پیانوی شماره 1 اوست.
"دوزخ" را در این نشانی بشنوید همراه با تصاویری (هرچند قدری تار) از شاهکارهای گراورسازی گوستاو دوره که برای کتاب کمدی الهی ساختهبود. در نوجوانی کتاب کمدی الهی دانته به ترجمهی شجاعالدین شفا را که پدرم خریدهبود ورق میزدم و ساعتها در جزئیات این شاهکارهای گوستاو دوره غرق میشدم. نمونههایی از کارهای او را زیر نام او در ویکیپدیا ببینید.
پیشگفتار کتاب "از دیدار خویشتن" نوشتهی احسان طبری.
متن (کمی درهم ریخته از) مناظرههای تلویزیونی طبری و دیگران.
خاطرهی خسرو صدری و خاطرهی مهدی فتیپور از مناظرههای تلویزیونی.
شنبهی گذشته 22 اکتبر 2011 دویستمین زادروز فرانتس لیست (1886-1811) Franz Liszt بود و رسانههای جهان برنامههای ویژهای به این مناسبت در آن روز و مدتی پیش و پس از آن داشتهاند و دارند. لیست را همعصران او بیشتر به عنوان پیانیستی اعجوبه میشناختند و کسانی او را بزرگترین پیانیست همهی دورانها دانستهاند. او شاید نخستین نوازندهی پیانو بود که تکنوازیش سالنهای کنسرت موسیقی کلاسیک را پر میکرد. او درست مانند هنرمندان پاپ امروزی در شهرهای گوناگون کنسرت برگزار میکرد، اما بخش بزرگی از درآمد کنسرتهای او صرف امور خیریه میشد. "جنون لیست" چندی همهی اروپا را فرا گرفتهبود، و دختران در کنسرتهای او از شدت هیجان غش میکردند. اما او آثار ماندگار فراوانی نیز آفریده است. او آموزگار پیانو نیز بود. شاگردان برجستهای تربیت کرد، و در سالهای پایانی زندگیش به رایگان درس پیانو میداد.
خاندان لیست همه نوازندگانی چیرهدست و از دیرباز در خدمت خاندان اشرافی استرهازی بودند. پدر او با آهنگسازان بزرگی چون هایدن و بیتهوفن دوست بود. دختر لیست نیز به ازدواج هانس فون بولوو Hans von Bülow در آمد که یکی از بزرگترین رهبران ارکستر عصر خود بود، اما این دختر چندی بعد عاشق ریشارد واگنر دیگر آهنگساز بزرگ آن زمان شد، و به همسری او در آمد.
آثار ارکستری لیست اغلب "برنامهای" هستند، یعنی داستانی را تعریف میکنند و او را مخترع فورمی بهنام "پوئم سنفونیک" میدانند. او در حوالی پنجاه سالگی و پس از مرگ غمانگیز یک پسر و یک دخترش به دینداری روی آورد، در دیری در نزدیکی رم پناه جست، مراحلی چند از رهبانیت را پیمود و او را "پدر لیست" مینامیدند (آقای عزیز معتضدی در نوشتهی خود در سایت بیبیسی دیندار شدن لیست را بهخطا سی سال به عقب بردهاند و به یک شکست عشقی او ارتباط دادهاند). شاید از همینجا بود که گردانندگان مناظرهی تلویزیونی در جمهوری اسلامی دیر "بانوی روساریو" Madonna del Rosario را همارز با حوزهی علمیهی قم و "پدر لیست" را معادل "حجتالاسلام لیست" گرفتند و موسیقی او را برای آرم مناظره مناسب یافتند؟ بهویژه آن که "سنفونی دانته" با همان ترتیب کمدی الهی اثر دانته با بخش "دوزخ" آغاز میشود، و گردانندگان برنامه که آن را در واقع مناظرهای میان ایمان و الحاد میدانستند، شاید تصویر دوزخ را بر الحاد منطبق میکردند و میخواستند طبری و نگهدار ملحد را با آتش دوزخ بترسانند؟ نیز باید به لیست آفرین گفت که چنان تصویری از دوزخ ترسیم کردهاست که احسان طبری بی آن که از موضوع اثر آگاه باشد، آن را "ترسناک" مییافت.
برخی از آثار لیست به مذاق سران حزب نازی آلمان نیز خوش آمدهبود. این آثار را در رادیوهای آلمان نازی پیوسته پخش میکردند و در کنسرتها اجرا میکردند. اما برخی از آگاهان امروزه میگویند که بهجای محکوم کردن لیست، واگنر، و برخی دیگر که آثارشان در آلمان نازی یا جاهای دیگر مورد سوءاستفاده قرار میگرفت، یا به قول امروزیها "استفادهی ابزاری" از آنها میشد، وقت آن است که این لجنها را از آثار آنان بزداییم و موسیقی بیهمتای آنان را بار دیگر به مقام درخورشان برسانیم. لیست هرگز کشیش نشد، "حجتالاسلام" نبود، و دهها سال پیش از پیدایش نازیسم از جهان رفت. بنابراین آثار او را باید به عنوان شاهکارهای انسانی هنرمند و نیکوکار شنید، و نه به عنوان آرم رادیوهای آلمان نازی یا برنامهای در سیمای جمهوری اسلامی.
معروفترین آثار لیست راپسودیهای مجار (بهویژه شماره 2)، و کنسرتوی پیانوی شماره 1 اوست.
"دوزخ" را در این نشانی بشنوید همراه با تصاویری (هرچند قدری تار) از شاهکارهای گراورسازی گوستاو دوره که برای کتاب کمدی الهی ساختهبود. در نوجوانی کتاب کمدی الهی دانته به ترجمهی شجاعالدین شفا را که پدرم خریدهبود ورق میزدم و ساعتها در جزئیات این شاهکارهای گوستاو دوره غرق میشدم. نمونههایی از کارهای او را زیر نام او در ویکیپدیا ببینید.
پیشگفتار کتاب "از دیدار خویشتن" نوشتهی احسان طبری.
متن (کمی درهم ریخته از) مناظرههای تلویزیونی طبری و دیگران.
خاطرهی خسرو صدری و خاطرهی مهدی فتیپور از مناظرههای تلویزیونی.
22 October 2011
قانون اساسی اینترنتی در ایران
نوشتهی کوچکی از من با عنوان "تدوین اینترنتی قانون اساسی در ایران" در وبگاه ایران امروز و نیز در این نشانی منتشر شدهاست. حقوقدانان جنبش سبز مردم ایران از دو سال پیش "پیشنویس قانون اساسی نوین ایران" را در وبلاگ خود به نظرخواهی گذاشتهاند.
09 October 2011
من کجا هستم؟!
"چه کسی در تنهایی، بی بهره از عشق، چه کسی بی غرور آمادهی نبرد است؟ برای چه نبرد کند کسی که باورش نیست ثروتهایی والا دارد که باید از آن دفاع کرد و باید به خاطر آن پیروز گشت، یا مرد؟" [رومن رولان: جان شیفته، ترجمهی م. ا. بهآذین]
"اگر بخواهند مردی را نابود و خرد کنند و او را چنان به مجازات برسانند که سنگدلترین و متهورترین راهزنان نیز در برابر آن از ترس به لرزه افتند، کافی است که کاری کاملاً پوچ و مطلقاً بیفایده بدو واگذار کنند." [فیودور داستایفسکی، خاطرات خانهی مردگان، ترجمهی محمدجعفر محجوب]
"هیچ انسانی نمیتواند بدون داشتن هدفی که برای رسیدن بدان میکوشد، زندگی کند؛ اگر انسان نه هدفی داشتهباشد، و نه امیدی، این بدبختی عظیم وی را بهصورت جانوری مخوف در میآورد." [فیودور داستایفسکی، خاطرات خانهی مردگان، ترجمهی محمدجعفر محجوب]
"اگر بخواهند مردی را نابود و خرد کنند و او را چنان به مجازات برسانند که سنگدلترین و متهورترین راهزنان نیز در برابر آن از ترس به لرزه افتند، کافی است که کاری کاملاً پوچ و مطلقاً بیفایده بدو واگذار کنند." [فیودور داستایفسکی، خاطرات خانهی مردگان، ترجمهی محمدجعفر محجوب]
"هیچ انسانی نمیتواند بدون داشتن هدفی که برای رسیدن بدان میکوشد، زندگی کند؛ اگر انسان نه هدفی داشتهباشد، و نه امیدی، این بدبختی عظیم وی را بهصورت جانوری مخوف در میآورد." [فیودور داستایفسکی، خاطرات خانهی مردگان، ترجمهی محمدجعفر محجوب]
06 October 2011
نوبل ادبیات امسال در خانه ماند
جایزهی نوبل ادبیات امسال به شاعر هشتادسالهی سوئدی توماس ترانسترومر Tomas Tranströmer رسید. پس از سال 1974 که دو نویسندهی سوئدی با هم این جایزه را بردند، ترانسترومر نخستین سوئدیست که جایزهی نوبل ادبیات را میبرد. نخستین شعرهای غنایی او در دههی 1950 انتشار یافت و از آن پس شعرهایش به بیش از 50 زبان در سراسر جهان ترجمه شدهاست. بسیاری از کارشناسان او را بزرگترین شاعر زندهی جهان میدانند. فرهنگستان سوئد از آن رو جایزه را به ترانسترومر میدهد که "او با تصاویر موجز و شفاف خود واقعیت را به گونهای نو در دسترس ما میگذارد".
هنگامیکه از فرهنگستان به ترانسترومر تلفن زدند، او که از سال 1993 نامش برای دریافت جایزه بر سر زبانها بوده، نشستهبود و به موسیقی گوش میداد. گمان سخنگوی فرهنگستان بر این است که ترانسترومر دیگر امیدی به بردن جایزهی نوبل نداشت، زیرا معروف است که اگر تا ساعت 12:30 از فرهنگستان زنگ نزنند، دیگر امیدی نیست، و سخنگوی فرهنگستان در ساعت 12:50 به او تلفن زدهبود! ترانسترومر بسیار شگفتزده و شادمان شد.
مبلغ جایزهی نوبل ادبیات امسال 12 میلیون کرون سوئد است.
هنگامیکه از فرهنگستان به ترانسترومر تلفن زدند، او که از سال 1993 نامش برای دریافت جایزه بر سر زبانها بوده، نشستهبود و به موسیقی گوش میداد. گمان سخنگوی فرهنگستان بر این است که ترانسترومر دیگر امیدی به بردن جایزهی نوبل نداشت، زیرا معروف است که اگر تا ساعت 12:30 از فرهنگستان زنگ نزنند، دیگر امیدی نیست، و سخنگوی فرهنگستان در ساعت 12:50 به او تلفن زدهبود! ترانسترومر بسیار شگفتزده و شادمان شد.
مبلغ جایزهی نوبل ادبیات امسال 12 میلیون کرون سوئد است.
02 October 2011
پایانی بر بحث رضا؟
پس از انتشار نامهی من در مجلهی نگاه نو آقای علی همدانی نویسندهی مقالهی "عنایتالله رضا الگوی آزادگی، شرافت، راستی" و نیز یکی از خوانندگان مجله به نام آقای کاظم آذری (از تبریز) در شماره بعدی در دفاع از رضا قلم فرسودند و مرا مورد "عنایت" قرار دادند. نامههای آن دو نفر در این نشانی موجود است. اکنون نوبت من بود تا به آن دو نامه پاسخ بدهم و از خود دفاع کنم. نامهی من در تازهترین شمارهی نگاه نو (شماره 90) منتشر شدهاست.
این است متن آن:
سردبیر در انتهای نامهی من در مجله نوشتهاند: "این نامه را در 90/5/1 در اختیار آقای علی همدانی قرار دادم تا اگر پاسخی دارند به آقای شیوا فرهمند راد بدهند و هر دو نامه را در همین شماره چاپ کنیم. آقای همدانی با وجود چند بار پیگیری ما، پاسخی ندادند. به آقای کاظم آذری نیز دسترسی نداشتیم."
آیا میتوان نتیجه گرفت که این بحث به پایان رسیدهاست؟
چند سال بعد نوشته مفصلی شامل اسناد درباره عنایتالله رضا نوشتم. در این نشانی بخوانیدش.
این است متن آن:
آقای سردبیر
در شماره 89 نگاه نو دو نامه در واکنش به نامهی من در شمارهی 88 مجله منتشر شد که البته بهجای پرداختن به موضوع بحث، بیشتر به شخص من پرداختند.
آقای کاظم آذری از تبریز که زبان مادریشان لابد آذری (به تعریف کسروی، شعار، مرتضوی، و خود ایشان، زبانی از ریشهی پارسی) و نه ترکی آذربایجانیست، همهی "استدلال"شان را بر یک "ممکن است" استوار کردهاند که هیچ ممکن نیست و همهی فرضیاتی که دربارهی من ردیف کردهاند نادرست است. آنچه از آسمان را به ریسمان بافتنهای آقای آذری دستگیرم میشود این است که گویا عنایتالله رضا خیلی هم خوب میکرد که سانسور میکرد، و سپس مرا حواله میدهند به این که میبایست حقم را از استالین میستاندم! چه کنم که استالین درست پیش پای من و یک هفته پیش از بهدنیا آمدنم از این جهان رفتهبود و دستم نرسید به دامنش تا حقم را بستانم!
در پاسخ ایشان سخنی ندارم جز این که: جداییخواهی در نهاد من نیست، زیرا که از جمله "نیمیم ز ترکستان" است و "نیمیم لب دریا". و نیز، پژوهشهای کارشناسان، از جمله در سوئد، نشان داده که اگر به آقای آذری و همتایانشان امکان داده میشد که سوادآموزی را به زبان مادری خود آغاز کنند، زبان دوم (در مورد ایشان، فارسی) را بسیار بهتر از این میآموختند و اینچنین آشفتهنویسی نمیکردند. در آن روزگار زیبا ما با هم اختلافی نمیداشتیم.
آقای علی همدانی نیز اطلاعاتی دربارهی من به میان میآورند که نمیدانم از کجا بهدست آمده که بیش از نیمی از آن غلط است. ایشان مرا بر مقامهایی مینشانند که هرگز نداشتهام. کافیست به کتاب "حزب توده از شکلگیری تا فروپاشی..." (مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ اول بهار 1387) که نام افراد و مسئولیتهای آنان را تا ردههای پایین درج کرده، نگاهی بیاندازید. آنجا نامی از من نخواهید یافت. بر خلاف آنچه آقای همدانی گمان دارند، من هرگز به بایگانیهای اسناد دسترسی نداشتهام. بسیاری از نوشتههای آقای عنایتالله رضا و از جمله کتابهایی را که آقای همدانی نامبردهاند، خواندهام. اما پایهی داوری من دربارهی آقای رضا در نامهای که نوشتم هیچکدام از چیزهایی که آقایان آذری و همدانی به میان آوردند نبود. در آنجا از خدمات آقای رضا هم یاد کردهام. پایهی داوری من رفتار شخص عنایتالله رضا با کتاب من و بسیاری کتابها و نشریات دیگر بود. نادیده گرفتن شهادت من به معنای دروغگو انگاشتن من است. اما باکی نیست: از نویسندگان و ناشران قدیمی که تا حوالی شهریور 1357 با ادارهی نگارش شاهنشاهی درگیری و سر و کار داشتهاند، بهویژه از آذربایجانیان اگر بپرسید؛ برایتان خواهند گفت.
آقای همدانی به نوشتهی دیگری از من (زبان ِ پدری ِ مادرمردهی من) اشاره میکنند، اما پیداست که آن را نیز درست نخواندهاند، زیرا اگر خواندهبودند ملاحظه میکردند که پیش از آنکه ایشان پندم دهند، هم در آن نوشته و هم در نامهام به نگاه نو از حقوق همهی اقوام و زبانهای ایران دفاع کردهام.
دیدگاههای من در نوشتههای وبلاگم و نوشتههای پراکنده در جاهای دیگر، از جمله در نگاه نو (دو نوشته در شماره 52) بر همگان آشکار است. از خوانندگان فرهیختهی نگاه نو پوزش میخواهم که سطح بحث، نه به گناه من، تا جایی پایین آمد که ناگزیر شدم به دفاع از شخص بیمقدار خود برخیزم و وقت ایشان و برگی از مجله را اشغال کنم. جان و گوهر سخن من از آغاز آن بود که یک انسان خاکی گناهکار همچون بسیاری از خودمان را به مقام معصومیت و "الگوی آزادگی و..." نرسانیم. کدام انسان فعال اجتماعیست که در زندگی اشتباهی نکردهباشد؟ پس کیست که میتواند سپید ِ سپید و الگوی سپیدی باشد؟ چرا نمیتوانیم از بیشمار خاکستریهای میان سپید و سیاه سخن بگوییم؟ میخواستم بگویم که الگوی آزادگی خواندن شخصی که رو در روی آزادی بیان گروهی میایستاده، توهین به آن گروه است، آزردهشان میکند، و شکافهای میان ما را ژرفتر میکند. آزردن صاحبان زبانهای گوناگون ایران، توهین به آنان، و پایمال کردن حقوقشان، آب به آسیاب دشمن میریزد که در کمین نشسته تا به آرزوی انجام استراتژی "خاورمیانهی بزرگ" خود برسد. به نظر من بهترین راه دفاع از یکپارچگی ایران، دفاع از حقوق مردمان رنگارنگ آن و حفظ زبانها و فرهنگهای گوناگون آنان است.
و پیشنهادی برای آقای همدانی دارم. لطف کنند، کلاهشان را قاضی کنند، و بیاندیشند: هنگامیکه ستوان قبادی در شرایطی کموبیش مشابه و کموبیش همزمان با عنایتالله رضا از شوروی به ایران باز گشت، دادگاهی جنجالی برایش گذاشتند و سرانجام اعدامش کردند. پرداخت چه بهایی لازم بود تا شاه و دستگاهش دو بار حکم اعدام آقای رضا را ببخشایند؟
با احترام
شیوا فرهمند راد – استکهلم 19 تیر 1390
سردبیر در انتهای نامهی من در مجله نوشتهاند: "این نامه را در 90/5/1 در اختیار آقای علی همدانی قرار دادم تا اگر پاسخی دارند به آقای شیوا فرهمند راد بدهند و هر دو نامه را در همین شماره چاپ کنیم. آقای همدانی با وجود چند بار پیگیری ما، پاسخی ندادند. به آقای کاظم آذری نیز دسترسی نداشتیم."
آیا میتوان نتیجه گرفت که این بحث به پایان رسیدهاست؟
چند سال بعد نوشته مفصلی شامل اسناد درباره عنایتالله رضا نوشتم. در این نشانی بخوانیدش.
Subscribe to:
Posts (Atom)