لئونید شبارشین از اردیبهشت 1358 تا نیمهی 1361 عهدهدار ریاست دفتر نمایندگی کگب در سفارت اتحاد شوروی در تهران بود و مستقیم و غیر مستقیم نقشی تعیینکننده در سرنوشت رهبران حزب توده ایران بازی کرد. در همین دوران ریاست او بود که افسر زیر دست او ولادیمیر کوزیچکین Kuzichkin به انگلستان گریخت و اطلاعاتی پیرامون ارتباط افراد حزب توده ایران با سفارت شوروی، و شبکههای جاسوسی شوروی در ایران را به امآی6 فروخت. این اطلاعات سپس به مقامات ایران رسانیدهشد و اندکی بعد یورش گسترده سازمان اطلاعات سپاه پاسداران به حزب توده ایران آغاز شد.
همچنین نورالدین کیانوری، هم در بازجوییها و "اعترافات"اش، و هم در کتاب خاطراتش اظهار داشت که با شبارشین ارتباط مستقیم داشتهاست. شبارشین نیز در چند مصاحبه (از جمله اینجا) تأیید کرد که با کیانوری ارتباط داشت، و افزود که کیانوری حتی نام خانوادگی او را نمیدانست و هنگام بازجوییها در زندان آن را آموخت. شبارشین از کیانوری سپاسگزار بود که «چیزی را تحریف نکرده و همه چیز را همانگونه که بوده نوشته و از دیدارهای پنهانی که با او داشته نیز چیزی کم و زیاد نکردهاست».
شبارشین سه سال پس از اعدام گروه بزرگی از رهبران حزب، میگفت: «تا جائی که بهیاد میآورم، هیچکدام از تودهایها اعدام نشدند، هر چند که همگی به زندان افتادند. از سرنوشت آنان اطلاع دیگری ندارم».
م. ا. بهآذین نیز در خاطرات خود از زندان دوران جمهوری اسلامی، نوشتهاست که در بازجوییها او را با نام شبارشین و به اتهام ارتباط با او (که او شباشین نوشته) آزار دادند.
باشد تا محتوای نامهی بدرود شبارشین روزی انتشار یابد تا بدانیم که آیا از زیانی که به جنبش چپ ایران (و هند، و پاکستان، و افغانستان) رساند، چیزی گفته، یا نه. کیانوری در خاطراتش نوشت: «این یک اشتباه بزرگ حزب کمونیست اتحاد شوروی بود که از دبیر کل یک حزب کمونیست [توده - شیوا]، آنهم حزبی با 40 سال سابقه» اطلاعات نظامی بخواهد. – ص 545
دو مصاحبه با شبارشین و مطالب مفصلی را در جای دیگری آوردهام. همچنین دربارهی "طرد" و "مطرود" این نشانی را بنگرید.
علت خودکشی احتمالی شبارشین هنوز روشن نیست، اما یوری کابالادزه Kobaladze از دوستان نزدیک او در دوران خدمت، احتمال میدهد که شبارشین برای رهایی از رنج بیماری سختی که دامنگیرش بود، خود را کشتهاست. او میگوید: شبارشین «این اواخر بهشدت لاغر شدهبود، و لابد سخت بیمار بود».
شبارشین در سفری به انگلستان، و هنگامی که انگلیسیان خواستهبودند او را به همکاری جلب کنند، حال کوزیچکین را از آنان پرسیدهبود و خبر یافتهبود که کوزیچکین سخت به مشروبخواری افتادهاست، و در مصاحبهای گفت که امیدوار است کوزیچکین اکنون که هشت سال از آن احوالپرسی میگذشت «سقط شدهباشد». خبری از "سقط شدن" کوزیچکین هنوز انتشار نیافتهاست. اما شبارشین خود سرانجام تلخی داشت.
آیا سلاح کمری را برای چنین مواردی، و به چنین اشخاصی، پاداش میدهند؟
ریاست شبارشین بر کگب یک شبانهروز بیشتر دوام نیافت. از او دو کتاب انتشار یافتهاست: "بازوی مسکو" Рука Москвы و "از زندگی رئیس اطلاعات" Из жизни начальника разведки. از کتاب نخست 62 صفحه (در قطع جیبی) داستانسراییهای کم ارزشی دربارهی دوران کار او در ایران است، که ترجمهی بخشهایی از آن نزدیک به بیست سال پیش در "کیهان لندن" منتشر شد.
شبارشین در کنار همسر و فرزندان، روزنامه ایزوستیا، 11 اکتبر 1991. برای عکس بزرگتر روی آن کلیک کنید.
با سپاس از شهرهی گرامی برای یادآوری.
پینوشت: به نوشتهی خبرگزاری روسی "ریا نوووستی" خانم همسایهی شبارشین به خبرنگار این خبرگزاری گفتهاست که شبارشین روز پیش از خودکشی نخست برای او درد دل کرد که یک چشمش نابینا شده، و ساعتی بعد افزود که یک پایش نیز فلج شدهاست. روز بعد این خانم کوشید که با شبارشین تماس بگیرد تا او را به بیمارستان برساند، اما پاسخی نگرفت. او میگوید که همسر شبارشین نیز به مدت هفت سال و نیم فلج بود، و هفت سال پیش درگذشت، و احتمال می دهد که ژنرال شبارشین با مشاهدهی رنج همسرش و برای گریز از سرنوشت او، مرگ خود را جلو انداختهاست.