24 August 2025

نگاهی به کتاب مهندسان انقلابی

نوشتهٔ سپهر وکیل، مهدی گنجوی، و مینا خانلرزاده
به انگلیسی، نشر دانشگاه ‏MIT‏ امریکا، ۲۰۲۵‏
سفارش کتاب از آمازون   

Revolutionarey Engineer - Learning, Politics, And Activism ar Aryamehr University of Technology

نام کامل کتاب «مهندسان انقلابی – یادگیری، سیاست، و کنشگری در دانشگاه صنعتی آریامهر» ‏است. نویسندگان اثری پژوهشی در این زمینه پدید آورده‌اند و گوشه‌ای از تاریخ سیزده‌سالهٔ ‏دانشگاه صنعتی آریامهر، شامل تاریخ دانشجویی آن را، تشریح کرده‌اند.‏

کتابی جذاب و خواندنی است، به‌ویژه برای کسانی که با دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف بعدی)، و ‏همچنین با تاریخچهٔ جنبش‌های دانشجویی و فعالیت‌های گروه‌های مسلح و زیرزمینی ضد رژیم ‏پهلوی آشنایی دارند.‏

نویسندگان گذشته از مصاحبه با ۱۷ نفر از استادان و دانشجویان سابق آن دانشگاه، برای تکمیل و ‏مستند کردن روایت‌های آنان، در جست‌وجو و دست یافتن به اسناد دور از دسترس نیز بسیار زحمت ‏کشیده‌اند و نوشته‌ای مستند فراهم آورده‌اند.‏

برای نویسندگان این پرسش مطرح است که چگونه شد که این دانشگاهی که محمدرضا شاه به ‏قصد تربیت مهندسانی برای کمک به پیشرفت صنعتی کشور ایجاد کرد، بر خلاف انتظار او خیلی زود ‏به «انقلابی‌ترین» دانشگاه کشور تبدیل شد و به تدریج در سقوط شاه و رژیمش نقش داشت؟ (ص ‏‏۱۵۷) می‌نویسند: «۱۳ سال پس از تأسیس، در سال ۱۹۷۹ [۱۳۵۷] دانشجویان مهندسی ‏دانشگاه صنعتی آریامهر نقش حساسی در انقلاب ۱۹۷۹ بازی کردند که به سرنگونی شاه و رژیمش ‏انجامید.» (ص ۱). همچنین: «گفته می‌شود که تاریخ سیاسی این دانشگاه آغشته است به ‏فرهنگ پنهان‌کاری مبارزانی که زیر سرکوب بی‌رحمانهٔ ساواک و ترس از مأموران امنیتی به‌سر ‏می‌بردند. [...] به علاوه بنا به رهنمود سازمان‌هایشان مجبور بودند در هسته‌های مخفی و مجزا و ‏بدون روابط دوستانه با هسته‌های دیگر زندگی کنند.» (ص ۸)‏

اما به نظر این نگارنده نویسندگان کتاب در جست‌وجوی نیروهای انقلابی در میان دانشجویان آن ‏دانشگاه در آن سال‌ها، به خطا رفته‌اند. ایشان نیز در این کتاب متأسفانه اسیر توهم و کلیشهٔ رایج ‏هستند که گویا «چپ‌ها و کمونیست‌ها و روشنفکران بودند که انقلاب کردند و سپس قدرت را به ‏روحانیان سپردند». ایشان درد دل می‌کنند که در طول کار روی کتاب، این پرسش برایشان مطرح ‏می‌شده که: «چرا وقت خود را صرف مطالعهٔ دانشجویان چپ‌گرای ایرانی کنیم که سیاست‌های ‏سطحی و گمراه‌کننده‌شان به انقلاب ۱۹۷۹ منجر شد؛ یعنی انقلابی که رژیمی مرگبار و استبدادی ‏به وجود آورد که سرسختانه در قدرت باقی مانده است؟» (صص ۱۵۹ و ۱۶۰)‏

با همین بینش، از میان گروه‌های مبارز حاضر در دانشگاه صنعتی تنها سازمان چریک‌های فدایی خلق ‏ایران در این کتاب به تفصیل مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد و تاریخچهٔ پیدایش آن و رهبران ‏اولیه‌اش و بینش و مشی سازمان را شرح می‌دهند (صص ۸۴ تا ۸۹، و جاهای دیگر). نویسندگان ‏همچنین نزدیک دو صفحه بریده‌هایی از نشریهٔ دانشجویی حزب تودهٔ ایران به نام پیکار که در خارج ‏منتشر می‌شد نقل می‌کنند (صص ۸۹ و ۹۰)، اما تنها به شکلی پراکنده به جناح مذهبی مقابل ‏یعنی به سازمان مجاهدین خلق ایران اشاره‌هایی می‌کنند، و دیگر گروه‌های اسلامی را به‌کلی ‏نادیده می‌گیرند.‏

باید گفت که آری، «چپ»ها، به معنای «چپ» سیاسی و نه لزوماً چپ ایدئولوژیک، تا مقطعی، ‏شاید تا سال ۱۳۵۳، جناح غالب نیروهای سیاسی و روشنفکری دانشگاه آریامهر بودند، نخست ‏متأثر از فضای غیر مذهبی دانشگاه، و سپس همانطور که نویسندگان کتاب هم تأیید کرده‌اند، از ‏جمله به برکت آغاز کار «مرکز تعلیمات عمومی» دانشگاه، و فعالیت‌های گروه‌های فرهنگی و هنری ‏دانشجویی.‏

‏«مرکز تعلیمات عمومی» به دستور دکتر سید حسین نصر که از آبان ۱۳۵۱ به نیابت تولیت عظمای ‏دانشگاه منصوب شد، و به همت دکتر مرتضی انواری ایجاد شد. نویسندگان به‌درستی نوشته‌اند که ‏دکتر انواری (و نه دکتر نصر) در آغاز کار کسانی از روشنفکران و استادان سرشناس در رشته‌های ‏هنری و علوم انسانی را به همکاری دعوت کرد، مانند احمد شاملو، اسماعیل خویی، ایران دررودی، ‏هانیبال الخاص، ژاله ژوبین خادم، هرمز فرهت، داریوش صفوت، ماه‌منیر شادنوش، طلعت کاویانپور، ‏هادی شفاییه و... اینان اغلب دارای بینش چپ و یا سکولار بودند. اما نکته‌ای که نویسندگان به آن ‏نمی‌پردازند، این است که دکتر مرتضی انواری تنها یک سال در سرپرستی «مرکز تعلیمات عمومی» ‏حضور داشت و سپس کنار رفت. علت و چگونگی کنار رفتن او بر من روشن نیست.‏

سید حسین نصر کیست؟

نویسندگان کتاب در معرفی دکتر حسین نصر، زئیس دانشگاه آریامهر در حساس‌ترین سال‌های آن ‏دوران، فراوان نوشته‌اند، اما دو نکته را از قلم انداخته‌اند. نخست آن که از عضویت و مرشدیت نصر ‏در فرقهٔ مریمیّه هیچ نگفته‌اند. نصر از سال‌ها پیش از رسیدن به ریاست دانشگاه صنعتی آریامهر ‏عضو و از مرشدان فرقهٔ شاذلیّه – مریمیّه بود و از جوانی و سپس هنگام تدریس در دانشگاه تهران و ‏سپس ریاستش در دانشگاه آریامهر، شاگردان و پیرامونیانش را به این فرقه جلب و جذب می‌کرد. ‏نصراللّه پورجوادی یکی از شاگردان دورهٔ دکترای نصر در دانشگاه تهران که با او به دانشگاه آریامهر ‏آمد و در «مرکز تعلیمات عمومی» به تدریس عرفان اسلامی و غیره مشغول شد، می‌گوید که: ‏جلسات تدریس خصوصی نصر، که هر کسی به آن راه نداشت، به شکل سنتی برگزار می‌شد، ‏‏«همه روی زمین می‌نشستند و از دکتر نصر درس می‌گرفتند و مثل این که یک رابطهٔ مرید و مرادی ‏بین حاضران در جلسه و دکتر نصر برقرار بوده است.» او ادامه می‌دهد که «سنت‌گرایی» نصر، هم ‏‏«وجهی آکادمیک» داشت، و هم «وجهی فرقه‌ای». (مصاحبه با مجلهٔ مهرنامه، شمارهٔ ۳۰، مرداد ‏‏۱۹۹۲)‏

خود نصر نیز عضویت و فعالیت در فرقهٔ مریمیّه و مرشدی در آن، و مناسبات مرید و مرادی با ‏شاگردانش را بی هیچ پرده‌پوشی تأیید می‌کند. (همان مصاحبه، همچنین کتاب «مریمیّه از فریتیوف ‏شوان تا سید حسین نصر»)‏

حرف و حدیث دربارهٔ فرقهٔ مریمیّه و ماهیت و هدف‌های آن بسیار است. در هر صورت رسیدن مرشد ‏چنین فرقه‌ای به ریاست دانشگاه صنعتی آریامهر جای تأمل بسیار دارد.‏

دیگر آن که نویسندگان کتاب از ارتباط ویژهٔ نصر با فرح پهلوی چیزی نگفته‌اند، حال آن که دکتر نصر از ‏هنگام کار در دانشگاه تهران رفت‌وآمد منظمی با دربار، و روابط نزدیکی با شهبانو داشت، و با ‏استفاده از نفوذ فرح در نزد شاه بود که توانست نظر شاه را جلب کند و به ریاست دانشگاه آریامهر ‏برسد. با موافقت و بودجهٔ فرح بود که نصر توانست در سال ۱۳۵۳ «انجمن شاهنشاهی فلسفهٔ ‏ایران» را ایجاد کند، و زیر همین پوشش، با امکانات مالی فرح پهلوی به سفرهای خارج می‌رفت و در ‏سفرهایش برای فرقهٔ مریمیّه کار و تبلیغ می‌کرد.‏

هدف نصر از ریاست بر دانشگاه آریامهر چه بود؟

رسالتی که دکتر نصر از رسیدن به ریاست دانشگاه صنعتی آریامهر برای خود قائل بود، اسلامی ‏کردن آن دانشگاه بود، و این نکتهٔ مهمی‌ست که نویسندگان کتاب به‌درستی پی‌گیری نکرده‌اند.‏

پس از کنار رفتن دکتر انواری، غلامعلی حداد عادل، شاگرد قبلی دکتر نصر در دانشگاه تهران، که نصر ‏او را با خود به دانشگاه آریامهر آورده‌بود، همه‌کارهٔ مرکز تعلیمات عمومی شد. در همین فاصله ‏قراردادهای موقت کار آن استادان و روشنفکران سرشناس «چپ» و سکولار به پایان رسید، و دیگر ‏تمدید نشد. از نیمسال بهاری ۱۳۵۳ تنها چند درس غیر اسلامی «بی‌خطر» مانند «کارگاه شناخت ‏موسیقی»، «مسایل زبان فارسی معاصر»، «آشنایی با هنر دوران باستان»، عکاسی، و از این قبیل ‏در میان درس‌هایی که «مرکز تعلیمات عمومی» ارائه می‌داد باقی ماند. جای بقیهٔ استادان را کسان ‏دیگری، که همه از افراد اسلامی و مدرسان «علوم دینی» بودند، پر کردند. از جمله خود حداد عادل ‏‏«معارف اسلامی» را از روی جزوه‌برداری‌هایش در کلاس نصر درس می‌داد؛ پورجوادی منطق ‏اسلامی، عرفان اسلامی، و فلسفه اسلامی درس می‌داد. ویلیام چیتیک، حسین ضیایی، رضا ‏داوری اردکانی، و... هر یک موضوعی «اسلامی» مانند «کلام شیعی» درس می‌دادند. به‌تدریج ‏یکی دو آخوند معمّم هم به پای کرسی‌های تدریس در دانشگاه صنعتی (!) راه یافتند.‏

دربارهٔ اسلامی شدن «مرکز تعلیمات عمومی» و از آن طریق کل دانشگاه، نصرالله پورجوادی نیت ‏اصلی شاه و نصر را فاش می‌کند. او می‌گوید:‏

‏«اولین طرح اسلامی شدن دانشگاه‌ها در زمان حکومت گذشته [شاه] طراحی و در دانشگاه ‏صنعتی آریامهر اجرا شد. این دانشگاه با توجه به تجربه دانشگاه ام.آی.تی در ایالات متحده که ‏دانشجویان مهندسی و فنی را با ابعاد دیگر دانش آشنا می‌ساخت و آنان را از حالت تک‌ساحتی ‏بودن خارج می‌کرد راه اندازی شد. شاه نیز دکتر نصر را نایب‌التولیهٔ خود در دانشگاه صنعتی آریامهر ‏قرار داده بود تا دانشجویان فنی و مهندسی با جنبه‌هایی از معارف و علوم انسانی آشنا شوند. ‏شاید خطر گرایش جوانان به مارکسیسم و سازمان‌های کمونیستی نیز در این تصمیم ‏شاه بی‌تاثیر نبوده باشد.» (مصاحبه با مجلهٔ مهرنامه، شمارهٔ ۳۰، مرداد ۱۹۹۲. تأکید از من ‏است.)‏

و سید حسین نصر در تأیید پورجوادی می‌گوید: «آن اقدام [اسلامی کردن دانشگاه آریامهر] قدمی ‏بود [برای این که] اگر روزی در ایران کسی خواست به طور عمیق‌تری به تاریخ این بحث اسلامی ‏شدن علوم بپردازد، بهتر است به آن [نمونه] توجه کند. پایهٔ گروه فلسفه علوم را که نهایتاً در ‏دانشگاه صنعتی تأسیس شد و اکنون فارغ‌التحصیلان دورهٔ دکترا دارد، بنده گذاشتم.» (همان ‏مصاحبه)‏

در سال ۱۳۵۳ نصر در عمل به هدف اسلامی کردن دانشگاه صنعتی آریامهر رسیده بود. کلاس‌های ‏علوم دینی و فلسفهٔ اسلامی مدرسان اسلام‌گرا در دانشگاه صنعتی (!) به‌تدریج مورد استقبال ‏دانشجویان مذهبی هر چه بیشتری قرار می‌گرفت، و اکنون آنان بودند که جناح غالب نیروهای ‏سیاسی در میان دانشجویان بودند و آنان بودند که چگونگی فعالیت‌های دانشجویی و رفتار ‏دانشجویان و فضای دانشگاه را تعیین می‌کردند. برای نمونه، بیشتر و بیشتر پیش حداد عادل که ‏مسئول مالی فعالیت‌های «اتاق موسیقی» هم بود شکایت می‌کردند که «صدای موسیقی بلند ‏است و برای نمازخانه (که در طبقهٔ چهارم همان ساختمان قرار داشت) مزاحمت ایجاد می‌کند.»، و ‏حداد عادل به گردانندگان اتاق موسیقی فشار می‌آورد که صدا را کم کنند. یا دانشجویان اسلامی، ‏به‌ویژه اعضای «انجمن ضد بهاییت» (یا همان «انجمن حجتیه») خواستار آن بودند که پیمانکار ‏ناهارخوری، که گویا بهایی بود،‌ عوض شود. و وقتی که فشارهایشان به جایی نرسید، با ریختن گرد ‏سفید حشره‌کش د.د.ت. در نمکدان‌های ناهارخوری چند روز پی‌درپی عدهٔ زیادی از دانشجویان را ‏مسموم کردند تا وانمود کنند که غذای آن پیمانکار مسموم است، و سرانجام پیمانکار ناهارخوری ‏عوض شد.‏

در این میان گروه‌های فرهنگی و هنری دانشجویی همچنان «چپ» ماندند، زیرا که در آن زمان ‏دانشجویان اسلامی هنوز اعتنایی به کارهای هنری نداشتند، ‌یا فضایی برای ورود به این فعالیت‌ها ‏نمی‌یافتند، و همچنین کارهای فرهنگی و هنری دانشجویان ربطی به «مرکز تعلیمات عمومی ‏‏(اسلامی شده)» نداشت و شاعری به نام آقای ابوالحسن ونده‌ور (وفا)، از دوستان احمد شاملو، ‏امور اداری این گروه‌ها را با دانشگاه، به رایگان سرپرستی می‌کرد.‏

کدام مهندسان انقلاب کردند و پیروز شدند؟

نویسندگان کتاب «مهندسان انقلابی» هیچ به تأثیر اسلامی شدن «مرکز تعلیمات عمومی» و ‏دانشجویانی که با درس‌های آن تربیت شدند نمی‌پردازند. آنان به دو گروه بزرگ و نیرومند که در ‏کلاس‌های آن مرکز درس می‌گرفتند و پایگاه و جایگاه سربازگیری‌شان نمازخانهٔ دانشگاه بود، نیز هیچ ‏نپرداخته‌اند.‏

گذشته از سازمان مجاهدین حلق که از نمازخانه و کلاس‌های اسلامی سربازگیری می‌کرد، دو گروه ‏دیگر عبارت بودند از انجمن حجتیّه، و محافل اسلامی خودجوش که انضباط سفت‌وسختی نداشتند. ‏اینان نیازی نداشتند که به فعالیت مخفی و مسلحانه بپردازند، و از این رو، برخلاف گروه‌های چریکی ‏فدایی و مجاهد، در آن دوران هیچ تلفاتی ندادند. آنان با نظر مثبت نصر و دستگاه او علنی فعالیت ‏می‌کردند. بخش بزرگی از دانشجویان اسلام‌گرای آموزش‌دیده در «مرکز تعلیمات عمومی» دانشگاه ‏صنعتی آریامهر در عمل همان‌هایی بودند که در انقلاب شرکت کردند و از استقبال از خمینی در ‏فرودگاه و اسکورت او تا بهشت زهرا و سپس حضور در حلقهٔ پیرامون او در مدرسهٔ رفاه و مدرسهٔ ‏علوی، تا شکل دادن به سپاه پاسداران و فرماندهی در آن، کسب مقام‌های دولتی، وزارت و ‏نمایندگی مجلس، ریاست در سازمان‌های امنیتی، و... همه جا حضور یافتند. بخشی از آنان ‏همچنین در ماجرای حمله به سفارت امریکا در تهران «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» نام ‏گرفتند. خوشبختانه در ویکی‌پدیای فارسی مدخلی به نام «فهرست افراد دانشگاه صنعتی شریف» ‏وجود دارد که زمان آریامهر را هم در بر می‌گیرد و آن‌جا می‌توان دید چه کسانی از دانشجویان و ‏فارغ‌التحصیلان انقلابی دوران آریامهر، پس از سرنگون کردن او، به چه مقام‌هایی رسیدند. از آن میان ‏‏۱۰ نفر را نام می‌برم:‏

‏- محمدعلی نجفی (۱۳۴۹، ریاضی - وزیر آموزش و پرورش و آموزش عالی، معاون رئیس جمهوری)‏
‏- غلامرضا شافعی (۱۳۴۹، مکانیک - وزیر صنایع)‏
‏- اکبر ترکان (۱۳۴۹، متالورژی - وزیر دفاع، وزیر راه و ترابری، مشاور ارشد رئیس جمهوری) ‏
‏- علی لاریجانی (۱۳۵۴، ریاضی - رئیس مجلس شورای اسلامی)‏
‏- محمدجواد لاریجانی (۱۳۴۸، برق - با لباس آخوندی به دانشگاه می‌آمد. معاون بین‌المللی قوهٔ ‏قضاییه)‏
‏- ابراهیم اصغرزاده (۱۳۵۴، صنایع - یکی از رهبران «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» در تسخیر ‏سفارت امریکا، نمایندهٔ مجلس)‏
‏- رضا سیف‌اللهی (۱۳۵۶، فیزیک - فرمانده عملیات دستگیری رهبران حزب تودهٔ ایران در ۱۷ بهمن ‏‏۱۳۶۱، فرمانده نیروی انتظامی)‏
‏- محسن سازگارا (۱۳۵۴، فیزیک – از بنیانگذاران سپاه پاسداران، رئیس سازمان گسترش و نوسازی ‏صنایع ایران)‏
‏- محمدجواد مادرشاهی (۱۳۴۷، برق - بزرگ‌ترین رهبر انجمن حجتیّه پس از دوران نواب صفوی. ‏مشاور امنیتی رئیس جمهور در سال ۱۳۶۰، که خامنه‌ای مأمورش کرد که به پاکستان برود و ‏اسنادی را که ولادیمیر کوزیچکین مأمور ک.گ.ب. کارمند فراری سفارت شوروی می‌خواست به ‏ایران هدیه بدهد، از او بگیرد و بیاورد. او کسی بود که در بهمن ۱۳۶۱ اصرار داشت که باید ‏بی‌درنگ و با حمله‌ای برق‌آسا رهبران حزب تودهٔ ایران را دستگیر و حزب را منحل کرد، و سازمان ‏اطلاعات سپاه پاسداران برخلاف نظر سازمان اطلاعات نخست‌وزیری به همین شیوه عمل کرد.)‏
‏- عکس معروفی از نخستین روز تسخیر سفارت امریکا در تهران وجود دارد که صفحهٔ بازی دارت ‏کارمندان سفارت را نشان می‌دهد. هدف آنان روی صفحهٔ دارت تصویر صورت آیت‌الله خمینی بود و ‏آنان پیکان‌ها را به‌سوی آن صورت و چشمان او پرتاب می‌کردند. کسی که در عکس کنار دارت ‏ایستاده و آن را به خبرنگاران نشان می‌دهد، علی زحمتکش است، دانشجوی اسلامی رشتهٔ ‏مکانیک دانشگاه آریامهر، ورودی ۱۳۵۰ که چندی بعد مدیر عامل شرکت «آب و نیروی ایران» شد ‏و در پروژه‌های سدسازی خوزستان شرکت داشت.‏

در مقابل، گمان نمی‌کنم بتوان حتی یک نفر از «چپی»های فعال دانشگاه آریامهر را نام برد که ‏سرنوشتی جز مرگ و زندان و دربه‌دری یافته باشد. کتاب مورد نظر ما می‌خواهد از مهندسان ‏‏«انقلابی» سخن بگوید. اما به‌طور عمده تنها از دانشجویان و مهندسان چپ‌گرایی سخن می‌گوید ‏که فقط رؤیای سرنگون کردن شاه را در سر داشتند. آموزگاران چپ‌گرایان، یعنی مارکس و انگلس و ‏لنین گفته‌اند که هدف انقلاب، گذشته از سرنگون کردن نظام پیشین، همچنین رسیدن به قدرت یا ‏رساندن طبقهٔ کارگر به قدرت است. و می‌بینیم که از دانشگاه «انقلابی» ما گروه‌های پیرامون ‏نمازخانه و انجمن حجتیّه بودند که در سرنگونی شاه در عمل شرکت داشتند و همچنین پس از ‏سرنگون کردن او، به قدرت رسیدند.‏

سازمان‌های مجاهدین و چریک‌های فدایی را ساواک دو سال پیش از انقلاب به‌شدت سرکوب ‏کرده‌بود و امکان فعالیت چندانی برای آنان نمانده‌بود. این دو سازمان در آستانهٔ انقلاب بهمن ۱۳۵۷ ‏در عمل وجود نداشتند تا بتوانند انقلاب کنند. بخش بزرگی از اعضای مهم و رهبران آن‌ها یا در ‏درگیری‌های مسلحانه یا زیر شکنجه کشته شده‌بودند و یا اعدام شده‌بودند، و بقیه در زندان‌ها بودند. ‏زندانیان دو ماه پیش از انقلاب با اقدام شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر شاه، تازه از زندان‌ها بیرون ‏آمدند و هنوز فرصت نکرده بودند حرکتی را در جهت انقلاب و سرنگونی شاه سازمان بدهند که مردم ‏زیر رهبری روحانیان و آیت‌اللّه خمینی شاه را سرنگون کردند.‏

با این حال «همه چیز زیر سر کمونیست‌هاست!»

از تابستان ۱۳۵۷ تظاهرات میلیونی مسلمانانی که از مساجد و محلات و تکیه‌ها و هیئت‌های ‏عزاداران و این قبیل رهبری می‌شدند، به روشنی نشان می‌داد که آیت‌اللّه خمینی رهبری انقلاب را ‏به دست دارد. رژیم شاه از چند سال پیش گذشته از سرکوب مستقیم «چپ»ها، برای اعمال فشار ‏بیشتر به آنان به اشکال گوناگون به تقویت نیروهای مذهبی پرداخته بود. سپردن ریاست دانشگاه ‏آریامهر به سید حسین نصر با هدف اسلامی کردن آن دانشگاه و جلوگیری از رشد گرایش‌های چپ ‏در میان دانشجویان، تنها نمود کوچکی از آن سیاست بود. با این حال همان شاه در اوضاع به‌شدت ‏بحرانی ایران به‌جای جستن راه حل، باز به سلاح کهنهٔ ترساندن مردم از خطر «کمونیست‌ها» و ‏آمدن «شوروی‌ها» چنگ می‌انداخت. در شرایطی که نیروهای اسلامی در سراسر کشور تظاهرات ‏می‌کردند و اعلامیه‌های مذهبی پخش می‌کردند و نوارهای کاست آیت‌اللّه خمینی بینشان ‏دست‌به‌دست می‌گشت، شاه در مصاحبهٔ مطبوعاتی بزرگی با شرکت خبرنگاران داخلی و خارجی ‏در ۲۶ مرداد ۱۳۵۷ ادعا می‌کرد که «به تظاهرکنندگان دستورهای صریح مارکسیستی و کمونیستی ‏می‌رسد»، و شورشیان «دستورهایی از کمونیست‌ها دریافت کرده‌اند تا ایران را به ایرانستان ‏‏[متشکل از جمهوری‌های کوچک] تبدیل کنند.» (کیهان ۲۸ مرداد ۱۳۵۷). همان موقع در اصفهان ‏مردم شورش کرده‌بودند و شهر به آتش و خون کشیده شده بود و در شهر «حکومت نظامی» برقرار ‏شده بود، و سرلشگر ناجی فرماندار نظامی شهر می‌گفت: «فکر می‌کنم آشوبگران از گروه ‏مارکسیست‌های اسلامی [بخوان «سازمان مجاهدین خلق» (که در سال ۱۳۵۵ به‌شدت سرکوب ‏شده‌بود و در عمل وجود نداشت)] باشند.» (اطلاعات، ۲۲ مرداد ۱۳۵۷)‏

شاه حتی چند ماه بعد، در آستانهٔ رفتنش از ایران نیز، هنگامی که دیگر هیچ نمی‌شد انکار کرد که ‏روحانیان و در رأسشان آیت‌اللّه خمینی رهبری انقلاب را به دست دارند، برای نمونه در مصاحبه با ‏فرستادهٔ روزنامهٔ فیگارو می‌گفت که او متقاعد شده که «کمونیست‌ها در حال حاضر در ایران یک ‏نقش اساسی بازی می‌کنند» و نیز «شوروی‌ها هیچ وقت فرصت را از دست نمی‌دهند.» فیگارو ‏همچنین از سرلشگر منوچهر خسروداد فرمانده هوانیروز نقل می‌کرد: «در این لحظه موضوع رفتن ‏اعلیحضرت همایونی، حتی برای گذراندن تعطیلات مطرح نیست، زیرا اگر ایشان بروند کمونیست‌ها بر ‏کشور دست خواهند یافت و این چیزی است که ارتش هیچ وقت نخواهد پذیرفت.» (روزنامهٔ فیگارو، ‏پاریس، ۱۸ دی ۱۳۵۷، نقل‌شده در کیهان، تهران، ۱۹ و ۲۰ دی ۱۳۵۷)‏

ساواک هم در اوج تظاهرات میلیونی مذهبیون به مأموران خود رهنمود داده‌بود که گروه‌هایی درست ‏کنند و اعلامیه‌هایی چاپ و پخش کنند و در آن بنویسند که «اغتشاش‌گران» قصد دارند «کشور را ‏جمهوری کمونیستی نمایند»، و در رهنمودش بدون پرده‌پوشی ابراز امیدواری کرده بود که بدینگونه ‏‏«وحشت در دل ثروتمندان، روحانیون، و خانم‌ها، از همکاری [انقلابیون] با کمونیست‌ها خواهد افتاد.» ‏‏(روزنامهٔ انقلاب اسلامی، ۲۶ تیر ۱۳۵۸)‏

حتی شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر منصوب شاه نیز در شرایطی که در حال مذاکره با رهبران ‏دینی انقلاب در داخل بود، و در شرایطی که هیچ نیروی «چپ» و «کمونیستی» سازمان‌یافته‌ای در ‏داخل وجود نداشت که بتواند اقدامی در جهت انقلاب صورت دهد، پیوسته از «خطر کمونیسم» دم ‏می‌زد. («از بازگشت تا اعدام»، صص ۴۹ و ۵۰)‏

همچنان که گفته شد، محافل معینی هنوز تبلیغ می‌کنند که چپ‌ها و کمونیست‌ها و روشنفکران ‏بودند که انقلاب کردند، و متأسفانه نویسندگان کتاب نیز بازتاب همان تبلیغات را در این کتابشان پی ‏گرفته‌اند. من در کتاب «از بازگشت تا اعدام» نشان داده‌ام که حزب تودهٔ ایران نیز، که در تبعید به‌سر ‏می‌برد، در آن هنگام سخت درگیر آشفتگی‌ها و اختلافات درونی خود بود و نمی‌توانست کوچک‌ترین ‏نقشی در انقلاب بهمن ۱۳۵۷ داشته باشد، هرچند که نفوذی‌های حزب در روزنامهٔ کیهان در روزهای ‏انقلاب از چریک‌های مسلح و «پارتیزان‌های توده‌ای» می‌نوشتند که گویا در سنگرهای انقلاب چنین ‏و چنان کرده‌اند.‏

اعتراض‌های دانشجویان ام.آی.تی.‏

نویسندگان در یک فصل کامل به تفصیل به نقش دانشگاه ام.آی.تی. امریکا در پیشرفت دانشگاه ‏آریامهر و در ضمن به اعتراض دانشجویان آن دانشگاه به محتوای دانش نظامی کمک‌های آن ‏دانشگاه به دانشگاه آریامهر پرداخته‌اند. انگیزهٔ آن اعتراض‌ها عبارت بود از نقش امریکا در جنگ ‏ویتنام، و عرضهٔ تکنولوژی هسته‌ای به دانشگاه آریامهر (صص ۴۴، ۴۵، و ۴۸). می‌دانیم که در ۱۵ ‏تیر ۱۳۵۶ اعلام شد که به تصمیم شاه دانشگاه صنعتی آریامهر به اصفهان منتقل می‌شود و ‏دانشگاه موجود در تهران به «دانشگاه علوم و فنون نظامی» تبدیل خواهد شد (ص ۱۰۲). جا ‏داشت که نویسندگان کتاب واکنش دانشجویان ام.آی.تی. به این خبر مهم را نیز پی می‌گرفتند.‏

تاریخچهٔ دانشگاه صنعتی آریامهر و تاریخچهٔ دانشجویی آن ناگفته‌های بسیاری دارد. اما شاید نباید از ‏یک رسالهٔ ۲۰۰ صفحه‌ای بیش از آنچه نوشته‌اند انتظار داشته باشیم؟

در ضمن باید از نویسندگان کتاب سپاسگزاری کنم که یک خطای من در کتاب «قطران در عسل» را ‏نشان داده‌اند: کتاب «ریشه‌های» الکس هیلی را در زمانی پیش از انتشار آن جا داده‌ام! حق با ‏ایشان است و درود بر ایشان! البته این را هم باید گفت که نویسندگان در نقل از همان کتاب من، با ‏مخلوط کردن دو شخص، این داستان «خسن و خسین...» را به دست آورده‌اند که گویا ما در اتاق ‏خوابگاهمان کتاب‌های «خطرناک» شخصی را پنهان کرده‌بودیم که بعدها فهمیدیم خود ساواکی ‏بوده! هیچ چنین نبود. کتاب‌ها مربوط به شخصی بود، و ساواکی شخص دیگری بود. خود بخوانید در ‏‏«قطران در عسل» صص ۵۳ تا ۵۵.‏

چندین خطا و لغزش تایپی و غیره نیز در کتاب به چشمم خورد، که یادداشت ‏کردم و برای نویسندگان می‌فرستم. با آرزوی موفقیت برایشان.‏

استکهلم، ۲۴ اوت ۲۰۲۵‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
‎۱ ‎‏. حافظه‌ام معترض است و می‌گوید که «مرکز تعلیمات عمومی» پیش از ریاست دکتر نصر، در زمان ریاست دکتر محمد امین، ‏در نیمسال بهاری ۱۳۵۱ شروع به‌کار کرده بود. در آن هنگام دو فارغ‌التحصیل از خود دانشگاه که در کارهای هنری و فرهنگی ‏دستی داشتند، امور این مرکز را می‌گرداندند. یکی‌شان مهدی رباّنی‌فر بود. از جمله درس «شناخت موسیقی کلاسیک» با ‏تدریس دکتر هرمز فرهت آغاز شده‌بود و اتاقک تأسیسات صوتی و صفحه‌های موسیقی کلاسیک در اتاق شمارهٔ ۳ (اتاق ‏موسیقی بعدی) «ساختمان مجتهدی» وجود داشت. کلید آن اتاقک در همان بهار ۱۳۵۱ و پیش از به زندان افتادن من در ‏تیر آن سال، در اختیار من قرار گرفته یود. اما متأسفانه به اسناد لازم دسترسی ندارم تا این را نشان دهم.‏

2 comments:

زری said...

خیلی ممنون شیوا جان برای نقد کامل.
این نکته ای که به آن اشاره کردید (نقش دانشجویان مذهبی و اسلامی) بسیار جالب است.
من در جلسه کفت‌و‌گویی که شما با نویسندگان داشتید نیز شرکت کردم و خیلی از شنیدن چکیده نظرها بهره بردم. یاد دارم که سپهر (از نویسندگان کتاب) در پاسخ به نقد شما اشاره کردند که یافته‌های ایشان در هنگام نوشتن کتاب با نظر شما همخوانی ندارد. البته من متوجه داده های ایشان نشدم و شاید لازم است کتاب را بخوانم. ولی اگر شما پاسخی به نظر ایشان دارید خیلی خوب میشود که بشنویم و این زنجیره گفت و گو پربارتر شود. خلاصه که من از خواندن متن و شنیدن نکته هایی که گفته شد خیلی لذت بردم. 🙏

Shiva said...

سپاسگزارم زری عزیز. با شما موافقم که می‌توان بحث را در موارد معینی ادامه داد. آری، شنیدم که آقای وکیل چنان جمله‌ای گفتند. منتظرم ویدئوی جلسه در دسترس قرار گیرد تا ببینم ایشان دقیقاً به کدام گفتهٔ من نظر داشتند.
با مهر