گالینا و ولادیمیر کوزیچکین |
کوزیچکین همان افسر ک.گ.ب. و کارمند سفارت شوروی در تهران است که در دوم ژوئن ۱۹۸۲ (۱۲ خرداد ۱۳۶۱) از ایران گریخت، به انگلستان پناهنده شد، و همهٔ اسرار کارش را در تهران، و از جمله هر چه دربارهٔ حزب توده ایران و فعالیتهای مشترک با آنان میدانست، در اختیار دستگاه اطلاعاتی انگلستان گذاشت، و انگلستان بهنوبهٔ خود اطلاعات را در دیداری در پاکستان به جواد مادرشاهی و حبیبالله بیطرف، فرستادگان علی خامنهای، تحویل داد، و پروندههای رهبران حزب را که در بهمن همان سال دستگیر شدند، سنگینتر کرد.
گالینا برای نخستین بار از رنجهای داشتن انگ «همسر یک خائن به میهن» در شوروی سابق سخن میگوید. او تعریف میکند که در طول چهار سال خدمت شوهرش در تهران، او نیز همواره در کنار شوهرش بود، اما دو ماه پیش از «ناپدید» شدن شوهرش، از تهران به مسکو برگشت، زیرا که مادرش بیمار بود. صبح آن روز سرنوشتساز چهارشنبه دوم ژوئن هم از راه دور تلفنی با «والودیا» (خودمانی ولادیمیر) تماس داشت و دربارهٔ امور روزمره مثل خرید سهام تعاونی حرف زدند. هر دوشان سر حال بودند. اما کمی بعد روزگار او به فیلمی ترسناک شبیه شد. پنجم ژوئن ماشین «ولگا»ی مشکی به سراغش آمد، و از آن پس یک پایش در بازجوییهای لوبیانکا Lubyanka و لفورتوو Lefortovo (دفتر مرکزی ک.گ.ب.، و زندان مخوف آن سازمان) بود، و مأموران خانهاش را زیر و رو میکردند.
او ناگزیر بود چهل سال با نام خانوادگی دوشیزگیاش زندگی کند، وگرنه همه او را به چشم همسر یک خائن میدیدند. مقامات به پرسشهای مصرانهٔ او که شوهرش کجاست، آیا زنده است، هرگز پاسخ ندادند، و تازه پس از چهار سال، در سال ۱۹۸۶ گواهی کوتاهی به دستش رسید که در آن نوشتهبودند شوهرش ناپدید شده، و معلوم نیست چرا وزارت امور خارجهٔ شوروی آن را صادر کردهبود.
سپس مراجع معتبری اعلام کردند که شوهر «خائن»اش در همان سال ۱۹۸۶ به دست اشخاصی ناشناس در جایی نامعلوم «از بین برده شده» و گواهی فوت او را به دستش دادند تا بتواند از پسانداز مشترکشان در بانک استفاده کند. اما شوهرش پس از «از بین برده شدن» توانست در سالهای آغازین دههٔ ۱۹۹۰ یادداشتهایش را به دست او برساند!
کوزیچکین از همسرش میخواست که یادداشتهای او را با آنچه خود میدانست تکمیل کند، و در «روسیهٔ آزاد» منتشرش کند. اما در آن هنگام «گالینا»ی ۳۰ ساله جرئت آن کار را نداشت، زیرا که مطابق یادداشتهای شوهرش همهٔ جزییات ماجرای «فرارش به غرب» آن طور نبود که در روایتهای رسمی شوروی اعلام شدهبود.
اما اکنون گالینا تصمیم دارد که یادداشتهای شوهرش را همراه با حاشیهنویسیهای خودش منتشر کند، زیرا که کوزیچکین زمانی این را از او خواسته، و اکنون او احساس میکند که وقتش رسیده و «جهان به آن نیاز دارد»!
در حاشیهٔ این مصاحبه برای نخستین بار چشممان به عکسهایی از ولادیمیر کوزیچکین از آلبوم خانوادگی او و گالینا روشن میشود.
ولادیمیر کوزیچکین |
ماجرای فرار ولادیمیر کوزیچکین از ایران و اسنادی که با خود برد و به دست مقامات ایران رسانده شد، رابطهٔ او پیش از فرار با رئیسش لئونید شبارشین در تهران، و رابطهاش با کارکنان سفارت بریتانیا در تهران، اعلام خبر مرگ دروغین او به همسرش، و... داستانهای پر شاخ و برگیست که هم در کتاب خاطرات خود کوزیچکین (که به فارسی ترجمه شده)، و هم در چندین مقاله نوشته شدهاست. از جمله من مطالبی نوشتهام که نشانی آنها را میآورم.
اما به سهم خود گمان نمیکنم در «یادداشت»های او که همسرش میخواهد منتشر کند، حرف تازهای برای ما وجود داشته باشد، و به گمانم این یادداشتها پیشنویس همان کتاب خاطرات کوزیچکین است که در غرب منتشر شد، اما هرگز در روسیه منتشر نشده، و حاوی ادعاهای موجود در خاطراتش است که میگوید رئیسش شبارشین توطئه چیدهبود که او را بدنام کند و از سر راه خود برش دارد، و او راه چارهای نیافت جز آن که فرار کند و...
تا جایی که میدانم، کوزیچکین هنوز زنده است و در بریتانیا به سر میبرد. داستان «از بین بردن» او، که برای گالینا تعریف کردند، بنا بر نوشتهٔ یک سایت روسی چنین بود:
«در آموزشگاه ویژهی سازمان جوانان کمونیست در مسکو چند تن از اعضاء جوان حزب توده ایران را آموزش دادند و در ماه مه ۱۹۸۶ به آنان مأموریت دادهشد که در برادفورد (یورکشایر) ولادیمیر کوزیچکین را با سمّ به قتل برسانند. حساب کردهبودند که ایرانیان را خیلی ساده میتوان فدا کرد و کسی جای پای شوروی را در این توطئه نخواهد دید.
روزنامهٔ انگلیسی یورکشایر پست در خبر کوتاهی نوشت که یک مهاجر روس در آن شهر درگذشتهاست، و گردانندگان توطئه که تردیدی در موفقیت نقشهشان نداشتند، خبر مرگ کوزیچکین را با نامهای رسمی برای همسر بیمار او در مسکو فرستادند. اما دیرتر فاش شد که امآی۵ از همان آغاز همهٔ عملیات جوانان تودهای را زیر نظر داشته، و البته آسیبی به کوزیچکین نرسید.
و اما کوزیچکین که به جان آمدهبود، در سال ۱۹۸۸ در نامهای از گارباچوف تقاضای بخشش کرد، و سپس در نامهای دیگر در سال ۱۹۹۱ دست بهدامن یلتسین شد. هیچ پاسخی به نامههای او داده نشد.»
نوشتههای من دربارهٔ کوزیچکین و رئیسش شبارشین:
https://shivaf.blogspot.com/2009/05/blog-post_15.html
https://shivaf.blogspot.com/2012/03/blog-post_31.html
اظهارات کیانوری دربارهٔ کوزیچکین (نیز بنگرید به کتاب خاطرات کیانوری، همچنین خاطرات عمویی «صبر تلخ»):
https://shivaf.blogspot.com/2011/05/blog-post.html