15 October 2020

دریا به اعتبار موج زیباست

درباره‌ی «جاکش‌ها»، دفتر شعرهای مینا اسدی

۱۴۶ صفحه، نشر مینا، استکهلم ۲۰۱۴‏

در دسامبر ۲۰۰۸ «کانون نویسندگان ایران در تبعید» به مناسبت دهمین سال جنایت بزرگ ‏‏«قتل‌های زنجیره‌ای» مراسمی برگزار می‌کرد. شاید نزدیک دو سال بود که در سخنرانی‌ها و مراسم ‏اعتراض و همبستگی و ... که گروه‌های گوناگون در استکهلم برگزار می‌کنند شرکت نکرده‌بودم و به ‏اعصابم که از شنیدن شعارهای توخالی و افکار فسیل‌شده هاشور می‌خورد، استراحت داده‌بودم. ‏اما این جنایت آن‌قدر بزرگ است و تکان‌دهنده، که تصمیم گرفتم برای بزرگداشت یاد همه‌ی قربانیان ‏جهل و نادانی و کوردلی در میهن‌مان دل به دریا بزنم و در این مراسم شرکت کنم.‏

شب در خانه نوشتم: «چه بگویم که آش همان آش بود و کاسه همان کاسه: ‏سخنرانان و شعرخوانان یکی پس‌از دیگری آن‌چنان از "من" و "من" و "خود" و "خود" داد سخن ‏دادند، که نام قربانیان و سر ِ ما حاضران در سالن زیر این خروارها "من" له شد و زیر شعارهای ‏‏"طبقه‌ی کارگر" و "طبقه"های دیگر مانند کودکان و زنان و دانشجویان، و ... مدفون شد. تا آن‌جا پیش ‏رفتند که کم‌وبیش ادعا کنند "اصلاً من این ها را تربیت کردم!"، "اصلاً من برای مختاری به ‏خواستگاری رفتم!" در آن میان دشنامی هم به عرب و تازی دادند...‏

منصور کوشان که برای شرکت در این مراسم از نروژ آمده‌بود، به‌درستی بر سر اینان فریاد زد و ‏یادشان آورد که هیچ‌کدامشان، حتی یک نفرشان، به خود زحمت نداده‌بود که کارهای آن کشتگان را ‏بخواند و بیاندیشد که چرا؟ آنان چه می‌گفتند و چه می‌نوشتند و چرا، چرا کوردلان درست آنان را ‏دست‌چین کردند و کشتند؟ همه آن‌قدر در "من" غرق بودند که هیچ‌کس گزارشی از شخصیت و آثار ‏هیچ‌کدام از قربانیان قتل‌ها نداد.»‏

اکنون کتاب «جاکش‌ها» دفتر شعرهای مینا اسدی پیش روی من است، و می‌بینم که او نیز از این ‏خروار خروار من دل پری داشته‌است:‏

می‌خواهید دیده‌شوید / [...] / می‌خواهید باشید / آن بالا / پشت آن میکروفون / چه می‌گویید / از ‏کمترین اهمیتی برخوردار نیست / مهم این است که بگویید / فقط بگویید / و هی / چانه‌هایتان را ‏بچرخانید / ور ور ور / «من / من / من / آهای نگاه کنید / جان مادرتان / به من نگاه کنید / خواهش ‏می‌کنم... / من... / ببینید... / من... / [...]» / مانعی ندارد / به هیچ جای جهان بر نمی‌خورد / اگر ‏‏/ - کمی کرنش کنید / - کمی تملق بگویید / - کمی لاس بزنید / و در مواقع اضطراری / کمی – فقط ‏کمی – خوش‌رقصی کنید / [...] خودفروشان نیز در تاریخ می‌مانند [این میکروفون صاحب‌مرده، فوریه ‏‏۲۰۰۵].‏

او شعر «جاکش‌ها» را نیز در توصیف پااندازان آن «خودفروشان»، اما نه آن‌ها که «در تاریخ ‏می‌مانند»، که در توصیف پااندازان ِ خودفروشان پنهان در میان ما سروده‌است:‏

جاکش‌ها / در میان ما جاسازی می‌کنند / «جاسوس» / در میان ما / جاکش‌ها / جابه‌جا / جاسازی ‏می‌کنند. / [...] / نمی‌شناسی / نمی‌شناسی‌شان / کافه‌هایی که تو به یاد نمی‌آوری / ‏گیلاس‌هایی که هرگز بالا نبرده‌ای / همکلاسی‌هایی که هرگز ندیده‌ای / [...] / مثل ما ‏مشت‌هایشان را گره می‌کنند / و می‌گویند / همه‌ی آن چیزهایی را که ما می‌گوییم / دست‌مان را ‏می‌فشارند / - محکم - / «رفیق» / و همراه ما سرود می‌خوانند / «تنها ما توده‌ی جهانیم.......» / ‏می‌گویند «ما» / و از ما نیستند / جاکش‌ها / همه چیز را در میان ما جاسازی کرده‌اند / ‏‏«روزنامه‌نگار» / «طنزپرداز» / «مقاله‌نویس» / «نویسنده» / «شاعر» / «آوازخوان» / «هنرپیشه» / ‏‏«کارگردان» / «نقاش» / «قهرمان» / از همه رقم / جنس‌شان جور است / کم نمی‌آورند [جاکش‌ها، ‏‏۲۰۰۴].‏

مینا اسدی در شعرهایش بارها به آن «من»ها بر می‌گردد، از جمله در «آدم» و «دو ساعت در ‏پالتاک» و ... و من در این معرفی، می‌خواهم بگذارم که او خود سخن بگوید، با شعرش، چه، شعر ‏او خود گویاست و نیازی به توضیح و تفسیر من ندارد:‏

‏[...] / گره‌های کور داری / و عقده‌های بسیار / و نمی‌دانی که از دویدن زیاد / فقط کفش‌هایت پاره ‏می‌شود. / اینگونه که برای خودت سر و دست می‌شکنی / شاید چیزکی بشوی / اما هرگز ‏‏«آدم» نمی‌شوی [...] [آدم، ۱۶ دسامبر ۲۰۱۳].‏

او در توصیف خود می‌گوید:‏

‏[...] / نامی را نمی‌شناسم / که بر سر در مسجدی بیاویزم / و یا پرچمی که در زیر آن افتخاراتم را ‏مرور کنم / و یا زمینی که ملک من باشد / و یا کلیسایی / که شمعی در آن بیافروزم / بادبزنی ندارم ‏‏/ که با آن خودم را باد بزنم / و دلم را خنک کنم / از کسی یا چیزی نمی‌ترسم / جز از سایه‌ی ‏خودم / که هرگز / از دنبال کردن من / دست بر نمی‌دارد [ترس از سایه‌ی خودم، می ۲۰۱۳].‏

اما در بسیاری از شعرهایش نشان می‌دهد که دغدغه‌ی همه‌ی جهان را دارد:‏

‏[...] بدون آنکه از اعقاب پیامبران باشم / در گوش‌هایم صداهایی می‌پیچد / صداهایی که می‌گویند: ‏‏/ هم اینک کودکی می‌میرد / هم اینک مردی گلوی زنی را می‌فشارد / هم اینک زنی کودکش را در ‏خیابان رها می‌کند / هم اینک دیواری بر سری آوار می‌شود / و هم اینک نقاب‌داران نامریی / از ‏کشته پشته می‌سازند. [ترس از سایه‌ی خودم، می ۲۰۱۳].‏

دغدغه‌ی جهان و مردمانش، و یاد دوستانش (این‌جا، فریدون فرخزاد)، حتی در خوش‌ترین لحظات ‏گریبان مینا اسدی را رها نمی‌کند:‏

ف... مثل فریدون، ... ف... مثل «فوتبال»‏

تلخ نکن به کامم / توپ را شوت کن / و از چیز دیگری حرف نزن / شب شور است، شب عشق ‏است / کو شیشه‌ی آبجویی که همین چند ثانیه‌ی پیش بازش کردم / ظرف چیپس، کاسه‌ی ‏ماست، / خودم و حنجره‌ی بسته‌ام... / میخ شده‌ام با چهار چشم / به تصاویر / به فوت... و... بال ‏‏/ من ِ کهنه‌کار / همه‌ی این‌ها را فوت آبم / بالم اما، / وبال گردنم شده‌است / «ایر... ران... ایر... ‏ران...» / باز هم... باز هم همانجا ایستاده‌ام / با افتخار و پرچم / سه‌رنگش خوب است / با شیر... ‏یا بی شیر... / با الله / یا بی الله / / با زنم / با مردَم / با بچه‌هایم / با قبیله‌ام / لامصب / بگذار ‏لحظه‌ای چالش و «داعش» را فراموش کنم / نیا جلوی چشمم / با تنی بی‌سر / و سری بریده در ‏کنار یخچال آشپزخانه‌ات / خودت را به من نشان نده / در حوض خون شناور / برو بیرون از سرم / ‏فقط نود دقیقه / نود دقیقه رهایم کن / تا نپندارم که توپ، / سر بریده‌ی توست / که لگدمال ‏می‌شود [۱۷ ژوئن ۲۰۱۴].‏

او هر چه می‌بیند «شرح کوری و کری‌ست» «[...] و فرو افتادن صدباره / از چاله به چاه»، اما خود ‏بیدار و هشیار است، و خبرمان می‌کند که «تا شما گرم تماشا بودید / و گم و گیج در اندیشه‌ی ‏حاشا بودید / باز هم گرگ، / شبان رمه شد / باز هم راهزنی خاک‌فروش / پاسبان همه شد.» [آی ‏ای شب‌زدگان، ۱۶ ژوئن ۲۰۱۳].‏

چیزهایی را که فروغ فرخزاد در خواب دیده، اکنون پس از این همه دگرگونی در جهان، اکنون که دیگر ‏‏«از کلید کاری بر نمی‌آید / وقتی که قفل‌ها خود گره کورند.»، مینا اسدی در بیداری می‌بیند:‏

‏[...] باور می‌کنی؟ / چیزهایی که «فروغ» در خواب دیده‌است / من هر روز / با همین چشم‌های ‏ریزم / در نهایت بیداری / می‌بینم / و در روزنامه‌ها / می‌خوانم / و در شب‌نامه‌ها مرور می‌کنم [...] ‏‏[وقتی که قفل‌ها خود گره کورند، می ۲۰۱۳].‏

مینا اسدی به «کارگر جان» هشدار می‌دهد که فریب نخورد:‏

نه / نشنو / نه / نپذیر / نه / تکرار نکن / فردا روز تو نیست / مثل دیروز که روز تو نبود / و اگر به ‏فریب دل بدهی / هیچ روزی روز تو نخواهد بود / شاخه‌ای خم نخواهد شد / که سیبی به تو ‏ببخشد / بیا / بیا به خیابان / با خودت / و بخواه / و لب بگشا [...] [کارگر جان، ۳۰ آوریل ۲۰۱۳].‏

او از شنیدن این همه نظر و نظر و نظر به تنگ آمده‌است، اما هنوز آردش را نبیخته، و الکش را ‏نیاویخته:‏

خفه شوید آقا / شما هم ساکت باشید خانم / [...] / «نظر» چه می‌داند چیست؟ / نفسش در ‏نمی‌آید / نبضش به سختی می‌زند / دریچه‌های قلبش بسته است / نان ندارد / کار ندارد / خانه ‏ندارد / خون می‌فروشد / بچه «تودلی» می‌فروشد / زن می‌فروشد / خودش را می‌فروشد / / ‏گرسنگی «نظر» نیست / تشنگی «نظر» نیست / بیکاری «نظر» نیست / بیماری «نظر» نیست / ‏دربدری «نظر» نیست / مرگ کودکان «نظر» نیست / قطع دست و زبان «نظر» نیست / سنگسار ‏زنان «نظر» نیست / عریانی آن حقیقتی‌ست / که شما / - دبنگان بی بو و خاصیت / و حقیران ‏ارزان‌فروش - / با عینک سود و زیان / می‌بینید / و بر آن دیده فرو می‌بندید / نه، / من هنوز / آردم را ‏نبیخته‌ام / و الکم را نیاویخته‌ام. [...] [تجدید عهد، ۲۰۰۶].‏

مینا اسدی می‌گوید «آفتاب است و روز من تاریک / ماهتاب است و من نمی‌بینم» او از «کنج خانه ‏خوابیدن» و «من فراموش، و مردمی خاموش» بیزار است [فصل از یاد بردن همه چیز، ۱۴ ژوئن ‏‏۲۰۰۴]. او خواهان تلاش و جنبش است، چه «از سرخ ِ آفتاب / تا آبی جوانه / دریا به اعتبار موج ‏زیباست.» [طرح شش، ۱۹۹۵]، اما در بسیاری از شعرهایش این را نیز می‌رساند که آرامش «دریا» ‏نیز، چه به تنهایی، و چه با «سرخ ِ آفتاب»، یا با «آبی جوانه»، زیباست:‏

بر متن شب / دندان‌های تو / نقبی به سوی نورند / - ستارگان کوچک آسمان ابرآلود من - / ‏ستارگانی گاه پیدا / و گاه پنهان. [طرح پنج، ۱۹۸۶].‏

یا

پروانه بود آیا / آن شعله‌ای که از نگاه تو پر زد / با بال‌های سرخ / و بر درخت شیفتگی‌های من ‏نشست؟ / پروانه بود آیا؟ [طرح یک، ۱۹۹۶].‏

یا

بوسه‌ای / بر لبان تو / آغاز روزی دیگر است / آنگاه که جهان / کوچک‌تر از چشمان کودکانم ‏می‌شود. [طرح دو، ۱۹۹۰].‏

پس می‌بینیم که سراسر آسمان و جهان شاعر ما یک‌سره تیره و تار و سیاه نیست. او گرچه خسته ‏است، «خسته از زمین و از زمان»، اما:‏

‏[...] باز یک تولد دگر / باز من که می‌دوم / با دو پای لنگ / باز من که با گل و درخت و سنگ / حرف ‏می‌زنم / باز من / که توی گوش کبک ِ زیر برف می‌زنم / باز من / و عشق و اعتماد و آرزو / باز من و ‏زندگی / این «امید بی‌پدر» مرا رها نمی‌کند [«باز یک تولد دیگر»، ۱۰ مارس ۲۰۱۴].‏

یا

‏[...] صدای تو که می‌رسد / از هر کجای ویرانی / آباد می‌شوم / دلتنگ هیچ چیز نیستم / با هر ‏ترانه‌ای که تو می‌خوانی / آزاد می‌شوم. [۹ ژوئن ۲۰۱۴].‏

‏«جاکش‌ها» پر است از شعرهای زیبای مینا اسدی. برای تهیه‌ی کتاب باید به خود شاعر مراجعه ‏کرد.‏

استکهلم، اکتبر ۲۰۲۰‏

No comments: