پس از نوشتن و انتشار «حکایت آن که اهل این کار نبود»، کتاب «دلدادگی و عصیان – نامههای احمد قاسمی عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران به همسرش اعظم صارمی»[۱] به دستم رسید، و در آن نیز اشارهای تازه بر همکاری عنایتالله رضا با «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» (ساواک) در زمان حکومت محمدرضا شاه پهلوی یافتم. راوی خانم دکتر دلارام سروش، دخترخواندهی احمد قاسمیست. آن تکه را بی کموکاست نقل میکنم:
«دلارام سروش: سال ۱۹۷۲ بود. تصمیم گرفتم در فرصتی که داشتم، برای چهار هفته با احمد، پسر دو سالهام [از هانوفر، آلمان] به ایران سفر کنم. در ایران که بودم، سازمان امنیت مرا احضار کرد و چند بار مورد بازجویی قرار داد. چهار هفتهای که میخواستم بمانم سه ماه شد، چون سازمان امنیت اجازه نمیداد از کشور خارج شوم.
حمید شوکت: اجازه خروج نداشتید؟
د. س.: در تهران پیش پدرم سروش زندگی میکردم. به او گفته بودند تا تکلیفم روشن نشود، اجازه نمیدهند ایران را ترک کنم. تقریباً هفتهای یک بار باید میرفتم سازمان امنیت و هر بار پس از بازجویی مرا برای هفته بعد احضار میکردند.
ح.ش.: به کدام اداره سازمان امنیت احضار میشدید؟
د.س.: محل اداره ساواک را به خاطرم ندارم. همینقدر به یاد دارم که پدرم با این که اتوموبیل داشت، نمیدانم چرا همیشه با تاکسی میرفتیم. پدرم هر بار با نگرانی در اتاقی منتظر میماند تا کار من تمام بشود.
ح.ش.: در بازجوییها از شما چه میپرسیدند؟
د.س.: در بازجوییها همیشه دو مأور ساواک حضور داشتند که بیش از هر چیز میخواستند بدانند احمد جان [قاسمی] کجاست. هر چه من اظهار بیاطلاعی میکردم، نمیپذیرفتند و میگفتند بگو احمد قاسمی کجاست. از وضع خانوادگی ما میپرسیدند. میخواستند بدانند مادرم، اعظم جان [صارمی] چه میکند.
در این بین یکی از مأموران ساواک که با پدرم سروش آشنایی دوری داشت و نمیدانیم از کجا از ماجرا باخبر شدهبود، به پدرم گفتهبود: بهتر است دلارام هر چه میپرسند درست جواب بدهد، چون هنگام بازجویی عنایتالله رضا، که روزگاری عضو حزب توده بود، در اتاق بغلی نشسته و راست و دروغ تمام جوابهای او را تأیید یا رد میکند.
ح.ش.: این ادعا میتوانست ساختگی باشد.
د.س.: البته که میتوانست ساختگی باشد. اما از مدتی پیش آشکار شدهبود که رضا با سازمان امنیت کار میکند. خودش یک بار گفتهبود: وضع من خیلی خوب است. وقتی در شرق هستم، روسها از من طرفداری میکنند و اگر در ایران باشم برادرم. چون او با سازمان امنیت کار میکند و هر کجا بروم از من محافظت خواهد کرد.
ح.ش.: این را به شما گفتهبود؟
د.س.: نه، خبرش به ما رسیدهبود.
ح.ش.: شما هم پذیرفتید؟
د.س.: پذیرفتیم. وقتی ایران رفت، دخترانش توانستند در مسکو بمانند و درسشان را تمام بکنند. برای من چنین امکانی وجود نداشت [اجازه ندادند]. مدتی هم آمدهبود فرانسه تا سروگوش آب بدهد و ببیند پدرم چه میکند. این موضوع در نامههایی که پدرم [احمد قاسمی] به اعظم جان نوشتهاست، آمدهاست.»[۱، ۴۱ تا ۴۳].
و ما البته نمیدانیم که آن ادعا آیا ساختگی بود یا نه.
-------------------------------------------------------
۱- به کوشش حمید شوکت، چاپ اول، نشر اختران، تهران ۱۳۹۸.
«دلارام سروش: سال ۱۹۷۲ بود. تصمیم گرفتم در فرصتی که داشتم، برای چهار هفته با احمد، پسر دو سالهام [از هانوفر، آلمان] به ایران سفر کنم. در ایران که بودم، سازمان امنیت مرا احضار کرد و چند بار مورد بازجویی قرار داد. چهار هفتهای که میخواستم بمانم سه ماه شد، چون سازمان امنیت اجازه نمیداد از کشور خارج شوم.
حمید شوکت: اجازه خروج نداشتید؟
د. س.: در تهران پیش پدرم سروش زندگی میکردم. به او گفته بودند تا تکلیفم روشن نشود، اجازه نمیدهند ایران را ترک کنم. تقریباً هفتهای یک بار باید میرفتم سازمان امنیت و هر بار پس از بازجویی مرا برای هفته بعد احضار میکردند.
ح.ش.: به کدام اداره سازمان امنیت احضار میشدید؟
د.س.: محل اداره ساواک را به خاطرم ندارم. همینقدر به یاد دارم که پدرم با این که اتوموبیل داشت، نمیدانم چرا همیشه با تاکسی میرفتیم. پدرم هر بار با نگرانی در اتاقی منتظر میماند تا کار من تمام بشود.
ح.ش.: در بازجوییها از شما چه میپرسیدند؟
د.س.: در بازجوییها همیشه دو مأور ساواک حضور داشتند که بیش از هر چیز میخواستند بدانند احمد جان [قاسمی] کجاست. هر چه من اظهار بیاطلاعی میکردم، نمیپذیرفتند و میگفتند بگو احمد قاسمی کجاست. از وضع خانوادگی ما میپرسیدند. میخواستند بدانند مادرم، اعظم جان [صارمی] چه میکند.
در این بین یکی از مأموران ساواک که با پدرم سروش آشنایی دوری داشت و نمیدانیم از کجا از ماجرا باخبر شدهبود، به پدرم گفتهبود: بهتر است دلارام هر چه میپرسند درست جواب بدهد، چون هنگام بازجویی عنایتالله رضا، که روزگاری عضو حزب توده بود، در اتاق بغلی نشسته و راست و دروغ تمام جوابهای او را تأیید یا رد میکند.
ح.ش.: این ادعا میتوانست ساختگی باشد.
د.س.: البته که میتوانست ساختگی باشد. اما از مدتی پیش آشکار شدهبود که رضا با سازمان امنیت کار میکند. خودش یک بار گفتهبود: وضع من خیلی خوب است. وقتی در شرق هستم، روسها از من طرفداری میکنند و اگر در ایران باشم برادرم. چون او با سازمان امنیت کار میکند و هر کجا بروم از من محافظت خواهد کرد.
ح.ش.: این را به شما گفتهبود؟
د.س.: نه، خبرش به ما رسیدهبود.
ح.ش.: شما هم پذیرفتید؟
د.س.: پذیرفتیم. وقتی ایران رفت، دخترانش توانستند در مسکو بمانند و درسشان را تمام بکنند. برای من چنین امکانی وجود نداشت [اجازه ندادند]. مدتی هم آمدهبود فرانسه تا سروگوش آب بدهد و ببیند پدرم چه میکند. این موضوع در نامههایی که پدرم [احمد قاسمی] به اعظم جان نوشتهاست، آمدهاست.»[۱، ۴۱ تا ۴۳].
و ما البته نمیدانیم که آن ادعا آیا ساختگی بود یا نه.
-------------------------------------------------------
۱- به کوشش حمید شوکت، چاپ اول، نشر اختران، تهران ۱۳۹۸.
No comments:
Post a Comment