25 December 2019

حکایت آن که «اهل این کار» نبود – ۲‏

پس از نوشتن و انتشار «حکایت آن که اهل این کار نبود»، کتاب «دلدادگی و عصیان – نامه‌های ‏احمد قاسمی عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران به همسرش اعظم صارمی»[۱] به دستم رسید، ‏و در آن نیز اشاره‌ای تازه بر همکاری عنایت‌الله رضا با «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» (ساواک) ‏در زمان حکومت محمدرضا شاه پهلوی یافتم. راوی خانم دکتر دلارام سروش، دخترخوانده‌ی احمد ‏قاسمی‌ست. آن تکه را بی کم‌وکاست نقل می‌کنم:‏

«دلارام سروش: سال ۱۹۷۲ بود. تصمیم گرفتم در فرصتی که داشتم، برای چهار هفته با احمد، ‏پسر دو ساله‌ام [از هانوفر، آلمان] به ایران سفر کنم. در ایران که بودم، سازمان امنیت مرا احضار ‏کرد و چند بار مورد بازجویی قرار داد. چهار هفته‌ای که می‌خواستم بمانم سه ماه شد، چون ‏سازمان امنیت اجازه نمی‌داد از کشور خارج شوم.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

03 December 2019

حکایت آن که «اهل این کار» نبود

داستان کسانی که از درون گروه‌ها و سازمان‌های مترقی و «چپ» و اوپوزیسیون به دستگاه‌های ‏پلیسی حکومت‌های ایران اطلاعات می‌دادند، چه کسانی که در این گروه‌ها نفوذ کرده‌بودند، چه ‏آن‌هایی که جبهه عوض کردند، و چه آن‌هایی که پس از دستگیری داوطلبانه یا اغلب زیر شکنجه هر ‏چه می‌دانستند گفتند، تازگی ندارد. اما از همان سال‌های دور تا امروز هویت بسیاری از آن افراد ‏هنوز ناشناخته مانده‌است.‏

به تازگی کتاب «چپ در ایران به روایت اسناد ساواک – کادرهای حزب توده» را در جست‌وجوی ‏اسناد مربوط به کسی ورق می‌زدم که به این جمله برخوردم: «[غلامحسن قائم‌پناه] هنگام ‏انتخابات کمیته حزب [توده ایران] در شهر مسکو در سال ۱۹۶۵ به عنوان عضو کمیته انتخاب شد و به اتفاق ‏بنده دو نفری کار می‌‌کردیم. در آن موقع چنانچه عرض شد کمیته‌ای بود شامل سه نفر که یکی ‏انتصابی بود و از اعضای کمیته مرکزی تعیین می‌شد که محمود بقراطی بود و دو نفر انتخابی که او [قائم‌پناه] ‏و من بودیم.»[۱، ۳۰۴]‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏