شبکهی دوم رادیوی سوئد دارد سنفونی ششم چایکوفسکی (سنفونی پاتتیک) را پخش میکند. این اثر همواره مرا به یاد «اتاق موسیقی» دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف بعدی) و چند تن از دوستانم میاندازد که این اثر چایکوفسکی را بسیار دوست میداشتند، همچنان که من نیز. بخش چهارم آن سنفونی مایهی اشک و آههای بسیاری بود.
یاد «اتاق موسیقی» به یادم آورد که مناسبت جالب دیگری را نباید ناگفته بگذارم: ۲۸ مارس ۷۵-امین سالگشت درگذشت، و ۱ آوریل، ۱۴۵-امین زادروز آهنگساز و پیانیست بزرگ روس سرگئی راخمانینوف (۱۹۴۳-۱۸۷۳) است. آثار او نیز از برنامههای جذاب «اتاق موسیقی» بود، بهویژه کنسرتوی پیانوی شمارهی دوی او با آن ضربههای دراماتیک پیانو در آغاز، و نیز «راپسودی روی تمی از پاگانینی» که بخش آرام آن در آن دوران موسیقی متن یک سریال تلویزیونی امریکایی بود و خیلیها آن را به گوش جان شنیدهبودند و دل به آن بستهبودند.
اما داستان من و موسیقی راخمانینوف بر میگردد به کودکیهای من و هنگامی که در دوردست اردبیل برخی از آثار او را بر متن نمایشنامههای رادیویی میشنیدم، از لابهلای خرخر موج متوسط رادیو و صدایی که گاه و بیگاه میرفت، و لحظاتی گوش تشنه و دل بیقرار مرا در انتظار میگذاشت تا باز آید.
در آن عالم کودکی هیچ نمیدانستم که این موسیقیها چیستند، ساختهی کیستند، نامشان چیست، کجا و چگونه میتوان آنها را جدای از نمایشنامههای رادیویی شنید؟ هیچ نمیدانستم. همینقدر روزشماری و لحظهشماری میکردم تا روز و ساعت آن برنامهی رادیو برسد، و بر لبهی تاقچهی رادیو بیاویزم، و گوشم را تا جایی که قدم میرسید به بلندگوی رادیو نزدیک کنم، تا مبادا نوایی از آن موسیقیهای شگفتانگیز به گوشم نرسد و نشنیده بماند.
سالهای طولانی، پانزده – بیست سال طول کشید تا با نشستن در آن اتاقک تنگ کلاس شمارهی ۳ ساختمان مجتهدی (ابن سینا) در دانشگاه صنعتی، ورق زدن صفحههای گراموفون موجود در آنجا، یا با زیر پا نهادن مقررات نانوشتهی «خودیها» در بند ۳ زندان قصر و گوش دادن به «رادیوی تهران» روی موج اف.ام. از یک رادیوی کوچک که در جیب روی سینهی پیراهن جا میگرفت و گوشی آن را در گوشم میگذاشتم، و گوش دادن و گوش دادن، یکیک آن آهنگهای دلاویز کودکیهایم را بازیابم.
یکی از نخستین خاطرههای موزیکالم اثری از همین راخمانینوف بود، پرهلود اپوس ۳ شماره ۲، که او در اصل برای پیانو سروده، اما عظمتی دارد که کسانی به فکر اجرای آن با ارکستر افتادند، و اجرای ارکستری بود که من در کودکی میشنیدم.
راخمانینوف، از نیاکان ترک و مسلمان اهل شهر کازان بر ساحل رود ولگا (و از آنجاست ریشهی نام خانوادگیش: راخمان = رحمان)، از پدر و مادری موسیقیدوست و نوازندهی پیانو، در آموزشگاههای موسیقی سنپترزبورگ و مسکو تحصیل کرد. بیشتر او را برای مهارتش در نواختن پیانو میشناختند که موهبت دستان بزرگش در آن یارش بود. گویا دستانش آنقدر بزرگ بودند که تا سیزده پردهی کامل را روی کلیدهای پیانو میپوشاندند. اما او خود میخواست آهنگساز شود و به آهنگسازی بشناسندش.
نخستین سنفونی او را که در سال ۱۸۸۵ اجرا شد، بیرحمانه نقد و ریشخند کردند، تا آنجا که او سخت دلزده شد، دچار آزردگی روحی شد، آهنگسازی را تا چندین سال پی نگرفت، و تنها از استعداد درخشانش در نواختن پیانو نان خورد. اما پس از چند سال بهبود یافت و با سرودن کنسرتو پیانوی شمارهی ۲ (که گویا به روانپزشک خود تقدیم کرد) سرودن آثاری بیهمتا و ماندگار را پی گرفت.
راخمانینوف در اوج انقلاب بالشویکی ۱۹۱۷ میهنش را ترک کرد. نخست چندی در سوییس اقامت گزید و سپس به امریکا رفت. اما گفتهاند و نوشتهاند که همواره دلش با میهنش بود و کمی پیش از مرگش، در اوج جنگ جهانی دوم، میخواست به اتحاد شوروی برگردد، اما سخت بیمار بود و ناتوان، و آرزوی بازگشتش به میهن، با او از جهان رفت.
یکی دیگر از آثار بسیار زیبایش که از کودکی به یاد دارم و سالها طول کشید تا پیدایش کنم، اثریست بهنام «ووکالیس»، یعنی «آواز بیکلام» که او برای خوانندهی سوپرانو با همراهی پیانو نوشتهاست. خاطرهای به نقل از مستیسلاو راستروپوویچ Mstislav Rostropovich نوازندهی بزرگ ویولونسل به یاد میآورم که نمیدانم کجا خواندم یا در کدام فیلم مستند از او شنیدم. میگفت (نقل به معنی):
«یک بار با سویاتوسلاو ریختر Sviatoslav Richter (یکی از بزرگترین نوازنگان پیانو) برای اجرای کنسرتی به سوییس رفتهبودیم و مهمان سریوژا (خودمانی سرگئی، یعنی راخمانینوف) بودیم. بعد از ناهار او به اتاق خود رفت تا کمی بخوابد. من و ویتیا (حودمانی سویاتوسلاو) دستنوشتهی نوتهای «ووکالیس» را روی پیانوی اتاق نشیمن پیدا کردیم و در انتظار بیدار شدن سریوژا برای سرگرمی شروع به نواختن آن کردیم. من با ویولونسل نقش خواننده را به عهده گرفتم. همینطور سرمان پایین بود و غرق زیبایی این اثر بودیم که یکهو دیدیم سریوژا در آستانهی در اتاق خوابش ایستاده، اجرای ما را گوش میدهد و همینطور اشک میریزد.»
اجراهای بیشماری از ووکالیس با تنظیم برای ترکیب سازهای گوناگون، یا ارکستر، یا صدای خواننده (بدون کلام) وجود دارد.
دو پرهلود دیگر او را من بسیار دوست میدارم: اپوس ۳۲، شماره ۱۰، که آغاز و پایان آن مرا به یاد چمنزارهای وحشی و خیس از شبنم یا باران منطقهی تالش میاندازد، در هوایی مهآلود، و چند قاطر که در چمنزارها میچرند، دمشان را آرام میچرخانند و میتابانند و تا زیر شکمشان را چمنهای بلند پوشانده است؛ و اپوس ۲۳ شماره ۵، اینجا گویا با اجرای خود او، که ریتم مارش دارد و به من نیرو میدهد؛ آی نیرو میدهد!
آثار راخمانینوف را در فیلمهای سینمایی بیشماری، هم در میهنش و هم در غرب بهکار بردهاند. یکی از پر آوازهترینهای آنها فیلم استرالیایی «شاین» (۱۹۹۶) Shine است که روی زندگی واقعی یک پیانیست ساختهشدهاست.
راخمانینوف را بیشتر برای چهار کنسرتو پیانوی عظیم او و سه سنفونیاش میشناسند.
اثر بسیار هیجانانگیز دیگر او «رقصهای سنفونیک» نام دارد.
کنسرتو پیانوی شمارهی ۳ او نیز هوادارن بسیاری دارد.
یاد «اتاق موسیقی» به یادم آورد که مناسبت جالب دیگری را نباید ناگفته بگذارم: ۲۸ مارس ۷۵-امین سالگشت درگذشت، و ۱ آوریل، ۱۴۵-امین زادروز آهنگساز و پیانیست بزرگ روس سرگئی راخمانینوف (۱۹۴۳-۱۸۷۳) است. آثار او نیز از برنامههای جذاب «اتاق موسیقی» بود، بهویژه کنسرتوی پیانوی شمارهی دوی او با آن ضربههای دراماتیک پیانو در آغاز، و نیز «راپسودی روی تمی از پاگانینی» که بخش آرام آن در آن دوران موسیقی متن یک سریال تلویزیونی امریکایی بود و خیلیها آن را به گوش جان شنیدهبودند و دل به آن بستهبودند.
اما داستان من و موسیقی راخمانینوف بر میگردد به کودکیهای من و هنگامی که در دوردست اردبیل برخی از آثار او را بر متن نمایشنامههای رادیویی میشنیدم، از لابهلای خرخر موج متوسط رادیو و صدایی که گاه و بیگاه میرفت، و لحظاتی گوش تشنه و دل بیقرار مرا در انتظار میگذاشت تا باز آید.
در آن عالم کودکی هیچ نمیدانستم که این موسیقیها چیستند، ساختهی کیستند، نامشان چیست، کجا و چگونه میتوان آنها را جدای از نمایشنامههای رادیویی شنید؟ هیچ نمیدانستم. همینقدر روزشماری و لحظهشماری میکردم تا روز و ساعت آن برنامهی رادیو برسد، و بر لبهی تاقچهی رادیو بیاویزم، و گوشم را تا جایی که قدم میرسید به بلندگوی رادیو نزدیک کنم، تا مبادا نوایی از آن موسیقیهای شگفتانگیز به گوشم نرسد و نشنیده بماند.
سالهای طولانی، پانزده – بیست سال طول کشید تا با نشستن در آن اتاقک تنگ کلاس شمارهی ۳ ساختمان مجتهدی (ابن سینا) در دانشگاه صنعتی، ورق زدن صفحههای گراموفون موجود در آنجا، یا با زیر پا نهادن مقررات نانوشتهی «خودیها» در بند ۳ زندان قصر و گوش دادن به «رادیوی تهران» روی موج اف.ام. از یک رادیوی کوچک که در جیب روی سینهی پیراهن جا میگرفت و گوشی آن را در گوشم میگذاشتم، و گوش دادن و گوش دادن، یکیک آن آهنگهای دلاویز کودکیهایم را بازیابم.
یکی از نخستین خاطرههای موزیکالم اثری از همین راخمانینوف بود، پرهلود اپوس ۳ شماره ۲، که او در اصل برای پیانو سروده، اما عظمتی دارد که کسانی به فکر اجرای آن با ارکستر افتادند، و اجرای ارکستری بود که من در کودکی میشنیدم.
راخمانینوف، از نیاکان ترک و مسلمان اهل شهر کازان بر ساحل رود ولگا (و از آنجاست ریشهی نام خانوادگیش: راخمان = رحمان)، از پدر و مادری موسیقیدوست و نوازندهی پیانو، در آموزشگاههای موسیقی سنپترزبورگ و مسکو تحصیل کرد. بیشتر او را برای مهارتش در نواختن پیانو میشناختند که موهبت دستان بزرگش در آن یارش بود. گویا دستانش آنقدر بزرگ بودند که تا سیزده پردهی کامل را روی کلیدهای پیانو میپوشاندند. اما او خود میخواست آهنگساز شود و به آهنگسازی بشناسندش.
نخستین سنفونی او را که در سال ۱۸۸۵ اجرا شد، بیرحمانه نقد و ریشخند کردند، تا آنجا که او سخت دلزده شد، دچار آزردگی روحی شد، آهنگسازی را تا چندین سال پی نگرفت، و تنها از استعداد درخشانش در نواختن پیانو نان خورد. اما پس از چند سال بهبود یافت و با سرودن کنسرتو پیانوی شمارهی ۲ (که گویا به روانپزشک خود تقدیم کرد) سرودن آثاری بیهمتا و ماندگار را پی گرفت.
راخمانینوف در اوج انقلاب بالشویکی ۱۹۱۷ میهنش را ترک کرد. نخست چندی در سوییس اقامت گزید و سپس به امریکا رفت. اما گفتهاند و نوشتهاند که همواره دلش با میهنش بود و کمی پیش از مرگش، در اوج جنگ جهانی دوم، میخواست به اتحاد شوروی برگردد، اما سخت بیمار بود و ناتوان، و آرزوی بازگشتش به میهن، با او از جهان رفت.
یکی دیگر از آثار بسیار زیبایش که از کودکی به یاد دارم و سالها طول کشید تا پیدایش کنم، اثریست بهنام «ووکالیس»، یعنی «آواز بیکلام» که او برای خوانندهی سوپرانو با همراهی پیانو نوشتهاست. خاطرهای به نقل از مستیسلاو راستروپوویچ Mstislav Rostropovich نوازندهی بزرگ ویولونسل به یاد میآورم که نمیدانم کجا خواندم یا در کدام فیلم مستند از او شنیدم. میگفت (نقل به معنی):
«یک بار با سویاتوسلاو ریختر Sviatoslav Richter (یکی از بزرگترین نوازنگان پیانو) برای اجرای کنسرتی به سوییس رفتهبودیم و مهمان سریوژا (خودمانی سرگئی، یعنی راخمانینوف) بودیم. بعد از ناهار او به اتاق خود رفت تا کمی بخوابد. من و ویتیا (حودمانی سویاتوسلاو) دستنوشتهی نوتهای «ووکالیس» را روی پیانوی اتاق نشیمن پیدا کردیم و در انتظار بیدار شدن سریوژا برای سرگرمی شروع به نواختن آن کردیم. من با ویولونسل نقش خواننده را به عهده گرفتم. همینطور سرمان پایین بود و غرق زیبایی این اثر بودیم که یکهو دیدیم سریوژا در آستانهی در اتاق خوابش ایستاده، اجرای ما را گوش میدهد و همینطور اشک میریزد.»
اجراهای بیشماری از ووکالیس با تنظیم برای ترکیب سازهای گوناگون، یا ارکستر، یا صدای خواننده (بدون کلام) وجود دارد.
دو پرهلود دیگر او را من بسیار دوست میدارم: اپوس ۳۲، شماره ۱۰، که آغاز و پایان آن مرا به یاد چمنزارهای وحشی و خیس از شبنم یا باران منطقهی تالش میاندازد، در هوایی مهآلود، و چند قاطر که در چمنزارها میچرند، دمشان را آرام میچرخانند و میتابانند و تا زیر شکمشان را چمنهای بلند پوشانده است؛ و اپوس ۲۳ شماره ۵، اینجا گویا با اجرای خود او، که ریتم مارش دارد و به من نیرو میدهد؛ آی نیرو میدهد!
آثار راخمانینوف را در فیلمهای سینمایی بیشماری، هم در میهنش و هم در غرب بهکار بردهاند. یکی از پر آوازهترینهای آنها فیلم استرالیایی «شاین» (۱۹۹۶) Shine است که روی زندگی واقعی یک پیانیست ساختهشدهاست.
راخمانینوف را بیشتر برای چهار کنسرتو پیانوی عظیم او و سه سنفونیاش میشناسند.
اثر بسیار هیجانانگیز دیگر او «رقصهای سنفونیک» نام دارد.
کنسرتو پیانوی شمارهی ۳ او نیز هوادارن بسیاری دارد.