21 May 2017

از جهان خاکستری – ۱۱۴‏

نان، نان و دیگر هیچ!‏

از کودکی همواره «نان‌آور» خانواده بوده‌ام. و آه، چه قدر و چه ساعت‌های دراز و حوصله‌سوز از ‏عمرم در صف نان گذشته. کیست که بتواند حساب کند؟

نخستین آشنایی من با نان با مهر نجات‌بخش زندگانیم، خواهر بزرگم، ساراباجی بود، که داستانش را ‏نوشته‌ام. ساراباجی با نان بربری تریدشده در چای شیرین مرا از گرسنگی نجات داد.‏

چند سال دیرتر، مرا می‌فرستادند تا از بقالی سر کوچه،‌ حبیب‌آقا، که به ما نسیه می‌داد، نان لواش ‏بخرم. دو کیلو نان لواش تا زده را زیر بغل می‌زدم و به خانه می‌آمدم. و بگذریم که سر راه، ‏ارباب‌زاده‌های کوچه‌ی «نجفی‌ها» سنگ‌بارانم می‌کردند.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

07 May 2017

بریده‌ای از کتاب «قطران در عسل»‏

پی‌نوشت اردیبهشت ۱۳۹۶: شگفتا که انسان چه رشد می‌کند و از کجا به کجا می‌رسد! همشهری گرامیم آقای محمد ‏ارسی که در ۳۰ تیر ۱۳۵۹ همراه گروه چماقداران به دفتر حزب توده ایران حمله کرد، سی سال دیرتر در مقاله‌ای به تاریخ ‏‏۲۵ اسفند ۱۳۹۰ برخوردهای غیر دموکراتیک با حزب را نکوهش می‌کند! خوشا چنین دگرگونی‌هایی! همشهری چماقدار ‏دیگرم، آقای مهندس فرهاد گرمچی، اکنون دفتر مهندسین مشاور در زمینه‌ی سازه و ساختمان دارد.‏

***
‏«ما تا کنون فاشیست‌بازی در نیاوردیم ولی از این به‌بعد فاشیست‌بازی در می‌آوریم... تصمیم ما بر ‏این است که تمام دفاتر ‏و سازمان‌های غیر از خط امام (!) را بگیریم... یکی از این حزب‌ها، حزب ‏کثیف توده بود. البته بعد از صحبت من، مردم (!) ‏ریختند و دفترشان را... گرفتند. بدانند حالا دیکتاتوری ‏ملایی است».‏ (حجت‌الاسلام هادی غفاری)

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏