12 November 2016

بوخارین و استالین

سی سال و چند ماه پیش شوروی را ترک کردم و به سوئد آمدم. از دو سالی پیش از آن ترک‌هایی ‏در دیوارهای آن ساختمان معوج دیده می‌شد، و این‌جا که رسیدم هر روز خبرهایی از ترک‌های تازه‌تر ‏و فروریختن‌ها درست پشت پای من می‌آمد، و من با آمیزه‌ای از ترس و هیجان همه را، هم از ‏رسانه‌های کاغذی روسی که از یک کتابفروشی نماینده‌ی مطبوعات شوروی در خیابان "فلمینگ" ‏استکهلم می‌خریدم، و هم از رسانه‌های دیگر دنبال می‌کردم. آن ساختمان ریخت و ریخت، و نابود ‏شد. تشنگان آزادی از میان ویرانه‌ها هر روز انبوهی از اسناد سری دوران هفتادساله‌ی ‏‏"سوسیالیسم واقعاً موجود" بیرون می‌کشیدند. با هر یک از این سندها داستان‌هایی تکان‌دهنده ‏فاش می‌شد. و ناگهان شخصی روی صحنه ظاهر شد که به سختی می‌شد باور کرد: آنا لارینا ‏بوخارینا بیوه‌ی نیکالای بوخارین! عجب! او زنده است؟ چه خوب، چه خوب! او اکنون می‌تواند شهادت ‏دهد از آن‌چه در دوران استالین بر سرشان آمد.‏

و آنا لارینا شهادت داد. ترجمه‌ی سوئدی خاطرات او در سال 1991 منتشر شد و یکی از نخستین ‏کتاب‌های سوئدی بود که خریدم و با ولع خواندم. دو سال پیش از آن خبر انتشار خاطرات او را به ‏روسی داشتم و همان هنگام نوشته‌ای کوتاه درباره آنا لارینا و آن‌چه استالین بر سر او و شوهرش ‏آورد نوشتم و منتشر کردم. آنا از جمله تعریف می‌کرد که بوخارین لحظاتی پیش از رفتن به سوی ‏بازداشت و زندان بی بازگشت نامه‌ای را بارها برای او خواند و خواست که او حفظش کند و در ‏آینده‌ای نامعلوم آن را برای نسل نوین رهبران حزب بازگوید. این است آن نوشته‌ی کوتاه من که ‏به‌روزش کرده‌ام.‏

No comments: