سی سال و چند ماه پیش شوروی را ترک کردم و به سوئد آمدم. از دو سالی پیش از آن ترکهایی در دیوارهای آن ساختمان معوج دیده میشد، و اینجا که رسیدم هر روز خبرهایی از ترکهای تازهتر و فروریختنها درست پشت پای من میآمد، و من با آمیزهای از ترس و هیجان همه را، هم از رسانههای کاغذی روسی که از یک کتابفروشی نمایندهی مطبوعات شوروی در خیابان "فلمینگ" استکهلم میخریدم، و هم از رسانههای دیگر دنبال میکردم. آن ساختمان ریخت و ریخت، و نابود شد. تشنگان آزادی از میان ویرانهها هر روز انبوهی از اسناد سری دوران هفتادسالهی "سوسیالیسم واقعاً موجود" بیرون میکشیدند. با هر یک از این سندها داستانهایی تکاندهنده فاش میشد. و ناگهان شخصی روی صحنه ظاهر شد که به سختی میشد باور کرد: آنا لارینا بوخارینا بیوهی نیکالای بوخارین! عجب! او زنده است؟ چه خوب، چه خوب! او اکنون میتواند شهادت دهد از آنچه در دوران استالین بر سرشان آمد.
و آنا لارینا شهادت داد. ترجمهی سوئدی خاطرات او در سال 1991 منتشر شد و یکی از نخستین کتابهای سوئدی بود که خریدم و با ولع خواندم. دو سال پیش از آن خبر انتشار خاطرات او را به روسی داشتم و همان هنگام نوشتهای کوتاه درباره آنا لارینا و آنچه استالین بر سر او و شوهرش آورد نوشتم و منتشر کردم. آنا از جمله تعریف میکرد که بوخارین لحظاتی پیش از رفتن به سوی بازداشت و زندان بی بازگشت نامهای را بارها برای او خواند و خواست که او حفظش کند و در آیندهای نامعلوم آن را برای نسل نوین رهبران حزب بازگوید. این است آن نوشتهی کوتاه من که بهروزش کردهام.
و آنا لارینا شهادت داد. ترجمهی سوئدی خاطرات او در سال 1991 منتشر شد و یکی از نخستین کتابهای سوئدی بود که خریدم و با ولع خواندم. دو سال پیش از آن خبر انتشار خاطرات او را به روسی داشتم و همان هنگام نوشتهای کوتاه درباره آنا لارینا و آنچه استالین بر سر او و شوهرش آورد نوشتم و منتشر کردم. آنا از جمله تعریف میکرد که بوخارین لحظاتی پیش از رفتن به سوی بازداشت و زندان بی بازگشت نامهای را بارها برای او خواند و خواست که او حفظش کند و در آیندهای نامعلوم آن را برای نسل نوین رهبران حزب بازگوید. این است آن نوشتهی کوتاه من که بهروزش کردهام.
No comments:
Post a Comment