25 May 2014

از آشغال تا رؤیای موسیقی

چگونه می‌توان "آشغال جمع‌کن"ها را "به کارمندان بازیابی" تبدیل کرد؟ چگونه می‌توان از ‏دورریخته‌های من و شما رؤیایی زیبا برای کودکانی که چیزی برای دور ریختن ندارند آفرید؟ چگونه ‏می‌توان از پاشنه‌ی شکسته‌ی کفش زنانه، برس مو، کلید، و دگمه‌ی لباس موسیقی آفرید؟ چگونه ‏می‌توان کودکانی را که در ژرفای فراموشی گم شده‌اند به صحنه‌های جهانی برد؟

چندی پیش نمونه‌ی کم‌وبیش مشابهی از کنگو دیدیم. قول می‌دهم که این 13 دقیقه [دیگر موجود نیست] از پاراگوئه نیز ‏ارزش دیدن دارد. با سپاس از محمد گرامی.‏

3 comments:

Anonymous said...

چگونه میتوان فلاکت را بزک کرد٬ چگونه میتوان منابع را تقسیم کرد؟ خیلی ساده مصرف از من٬ آشغال از ان تو تا با آن موزیکی دلنواز بزنی تا وجدان منتقدین من آرام بگیرد! از پشت مونیتور نه گرسنگی تو را حس میکنم، نه فقر و فلاکتی را که هر روزه با آن در نبرد هستی٬ فقط غصه ساز و آواز تو را داشتم، که آنهم به برکت آشغالهای من حل شد!

محمد ا said...

جناب ناشناس: "آخرین برگ سفرنامه باران این است/ که زمین چرکین است!" شفیعی کدکنی. آیا دیدن این که کسانی در میان چرک و خون و فلاکت و کثافت، به خلق زیبایی می پردازند امیدبخش نیست؟ آیا این نشان از توان زایندۀ انسان ندارد؟ آیا خود این عمل، نوعی مقاومت در برابر ظلم و محرومیت و بی داد نیست؟ آیا نباید کسانی را که روزنه ای برای گریز می گشایند، و به دیگرانی که در منجلاب فقر اسیرند یاری می دهند، ستود؟ آیا اگر برس مو به چاقو بدل می شد بهتر می بود؟ راه ها و شکل های مبارزه طبقاتی لزوما یکسان نیست. قطعا موسیقی روزنه ای برای اعتراض خواهد بود، و مجرایی برای کسترش مبارزه برای تغییر وضع موجود، و نه تثبیت آن. شاید ضعف قدرت تخیل ماست که مبارزه طبقاتی را تنها به یک شکل می بینیم و هر آنچه که با معیارهای ما نمی خواند را "بزک کردن فلاکت" تلقی می کنیم. شاد باشید، محمد ا

Anonymous said...

جناب محمد، میگويند و به حق هم میگویند « گرسنگی نکشیدید تا عشق یادتان برود » انسان گرسنه به تنها چیزی که فکر میکند پر کردن شکم خود و خانواده اش است و نه ساز زدن برای این و آن کانال تلوزیونی! اگر حرف مرا قبول ندارید یا کتابهای ویکتور هوگو را بخوانید یا از یک گرسنه مزمن بپرسید!