05 April 2014

پاسخی به یک دوستدار

یکی از خوانندگان گرامی این وبلاگ زیر نوشته‌ی قبلی من "از جهان خاکستری – 100" نظری ‏نوشته‌اند و "دوستدار شیوا" امضا کرده‌اند. متن نظر این است:‏

‏«شیوا مرز واقعیت و تخیل در روایت هایت خیلی شکننده است. من به عنوان خواننده‌ای که کم و ‏بیش در جریان فعالیت‌های تو قبل از سرکوب و مهاجرت بوده‌ام گاه حیرت زده می‌شوم. آخر عزیز من ‏تو کجا و حیدر مهرگان کجا. تو کجا و عبدالله شهبازی کجا. تو هم به اندازه خودت بزرگی و دور شدن ‏از واقعیت خودت به وجهه‌ات لطمه می‌زند. تو برای دوستانت عزیز بوده‌ای و نیازی نیست بزرگنمایی ‏کنی. آن وقت دیگر شیوا نیستی و این من خواننده دوستدار تو را اذیت می کند.‏
موفق باشی»‏

‏"دوستدار" گرامی ِ من، سپاسگزارم از مهر شما. راست می‌گویید که "نیازی نیست بزرگنمایی" ‏کنم، و من هرگز این کار را نکرده‌ام و نخواهم کرد، حتی اگر "به اندازه‌ی خودم بزرگ" نشمارندم. ‏هرگز نیازی به "بزرگی" و بزرگنمایی احساس نکرده‌ام، و شما اگر به‌راستی مرا شناخته‌باشید، این ‏را باید دریافته باشید.‏

همچنین راست می‌گویید که در آن زمینه‌ی ویژه همپای مهرگان و شهبازی، به‌ویژه اولی نبودم. اما ‏موضوع خیلی ساده‌تر از این حرف‌هاست: مسعود اخگر (رفعت محمدزاده) مسئول شعبه‌های ‏آموزش و پژوهش کل، و نیز احسان طبری در رده‌ای بالاتر مسئول چهار شعبه‌ی آموزش، پژوهش، ‏تبلیغات، و انتشارات، هر دو علاقه‌ای به من داشتند و می‌خواستند مرا بپرورانند. بنابراین هنگامی که ‏قرار شد حیدر مهرگان علنی شود، هنگامی که او عضو مشاور (و سپس عضو اصلی) هیئت ‏سیاسی حزب شد، و در فاصله‌ای که نمی‌دانستند او را بر چه کاری بگمارند، قرار شد یک کمیته‌ی ‏آموزش تشکیلات تهران ایجاد شود، و اخگر و طبری با توافق هم، با هدف پروراندن من، مرا نیز به آن ‏کمیته فرستادند.‏

من دست‌کم در دو جلسه‌ی کمیته‌ی آموزش تشکیلات تهران در منزل عبدالله ارگانی همراه با حیدر ‏مهرگان و عبدالله شهبازی حضور داشتم. ارگانی که اهل دانش و شیمیست بود و کتاب‌هایی در ‏زمینه‌ی دانش همگانی ‏Popular science‏ نوشته یا ترجمه کرده‌بود، هنگامی که دانست که من ‏مهندس هستم، در همان نخستین جلسه پس از رفتن شرکت‌کنندگان جلسه مرا نگه داشت و ‏ساعتی از دانش و سوابق و علاقه‌هایم پرسید، و او بود که نوشتن درسنامه‌ای برای نوآموزان را به ‏من پیشنهاد کرد.‏

روزها که در دفتر شعبه‌ی پژوهش می‌نشستم، هجده – نوزده صفحه از آن درسنامه را هم نوشتم، ‏که به‌گمانم روز 17 بهمن 1361 با دو بار حمله‌ی پاسداران به آن دفتر، به یغما رفت. آن‌چه در سر ‏داشتم و می‌کوشیدم بنویسم، چیزی بود که سال‌ها دیرتر دیدم که ریچارد داوکینز در کتابش ‏‏"ساعت‌ساز نابینا" با ژرفا و گسترش بی‌نظیری نوشته‌است، و خجالت کشیدم، زیرا آن نوشته‌ی ‏کوچک من بی‌گمان کاریکاتوری بیش از این کتاب در نمی‌آمد. اما خب، از من خواسته‌بودند، و زور ‏خودم را می‌زدم.‏

کار کمیته‌ی آموزش تشکیلات تهران خیلی زود تعطیل شد و من هرگز ندانستم چرا. به گمانم در ‏‏"کتابچه‌ی حقیقت" یا در "سیاست و سازمان حزب توده" چیزهایی درباره‌ی این کمیته و آن ‏سرگردانی حیدر مهرگان و تعطیلی کمیته نوشته‌اند که باید بگردم و پیدا کنم.‏

اما چه خوب که به‌جز شهبازی، دست‌کم یک نفر دیگر از شاهدان عضویت من در آن کمیته هنوز ‏زنده‌است، و زندگانیش دراز باد!‏

حالا راضی شدید؟!‏

6 comments:

Anonymous said...

آقای شیوا در نوشته شما نکته ای بود که به گمان من اشتباه در خاطر شریف شما نقش بسته است. جناب عبدالله ارگانی پس از انقلاب هیچگاه عضو حزب نشد هر چند ضدیتی نیز نداشت اما به دلیل عدم عضویت ایشان شرکت ایشان در چنان جلساتی و پیشنهادشان به شما در چارچوب تشکیلات و شعب حزب غیرممکن است واحتمالا با موارد دیگر در خاطرتان آمیخته است. البته خارج از این چارچوب حتما این امکان هست که به شما یا دیگران پیشنهادات ارزنده ای ارائه کرده باشند. ایشان به دفتر حزب رفت و آمد و با برخی از رفقای افسر روابط بسیار دوستانه ای داشت اما هیچگاه با حزب همکاری نکرد. لطفا این مورد را اصلاح فرمایید
با درود
ناصر

Shiva said...

ناصر گرامی، من از عضویت مجدد آقای ارگانی در حزب سخنی نگفتم. نمی‌دانم که ایشان آیا عضو رسمی بودند یا نه. اما این ‏که شما می‌فرمایید عضو نبودند، لابد اطلاع موثقی دارید، و من باور می‌کنم. اما عضو نبودن، همکاری با حزب را در آن ‏سطح "غیر ممکن" نمی‌کند. نمونه‌های دیگری هم در دوران پیش از مرداد 32 و هم پس از انقلاب وجود داشته‌است، از جمله ‏انور خامه‌ای که هرگز عضو رسمی حزب نبود، اما سردبیر روزنامه‌ی ارگان حزب بود. پس از انقلاب نیز من چند نمونه‌ی ‏دیگر می‌شناسم.‏

من هیچ چیز ناصحیحی ننوشته‌ام که لازم باشد "تصحیح"اش کنم، و همان‌گونه که نوشتم، شاهدان دیگری هم وجود دارند.‏
با سپاس از توجه شما.‏

Anonymous said...

آقای شیوا
با جستجوی کوتاه در اینترنت متوجه می شوید که خود جناب انور خامه ای اعلام کرده که از سال 1322 عضو شده است و با انشعاب خلیل ملکی کنار رفته است. ضمن این که ممکن است فرد همه امکاناتش را در اختیار حزب بگذارد و از دل و جان توده ای باشد اما رسما عضو نباشد. در مورد آقای ارگانی ایشان خود را شیفته و هوادار هم معرفی نمی کرد. مخالفت جدی نداشتند اما این ادعا را نیز نداشتند.
با درود
ناصر

Shiva said...

آقای ناصر گرامی، در مورد خامه‌ای خطا از من است و شما درست می‌گویید. من جمله‌های ‏کیانوری را از کتاب خاطراتش در نظر داشتم که می‌گوید خامه‌ای عضویت حزب را قبول نکرد (ص 67 ‏و 72)، اما او آن‌جا دارد درباره‌ی پیش از سال 22 حرف می‌زند.‏

جمله‌ی بعدی شما همان چیزی‌ست که من درباره‌ی آقای ارگانی می‌گویم: "ممکن است فرد همه ‏امکاناتش را در اختیار حزب بگذارد و از دل و جان توده ای باشد اما رسما عضو نباشد." آیا ممکن ‏نیست که همکاری آقای ارگانی هم با حزب به همین صورت بود؟ همچنین باید در نظر داشت که ‏کسی که مثلاً با حیدر مهرگان در یک جلسه می‌نشیند، نمی‌رود برای دیگران این را جار بزند، و آقای ‏ارگانی هم از همین رو برای دیگران اعلام نمی‌کردند که در چنین گروهی با حزب همکاری می‌کنند.‏

Anonymous said...

آقای شیوا
من دقیقا میدانم که جناب ارگانی در دوره پس از انقلاب ضمن این که ضدیتی نداشت اما مایل به همکاری نبود و تنها در حد دیدو بازدید با دوستان باقی ماند. اگر روزی فرصت دیدار پیش آمد خدمتتان دقیق عرض خواهم کرد. گاه ما در موقعیتی قرار می گیریم و بنا به شواهد و دریافت های خود از محیط برداشت و ارزیابی هایی شکل می گیرد که با واقعیت فاصله درد. برای من که موارد متعددی اتفاق افتاده است که دوستانی که در یک ماجرایی بیش از من می دانستند و پس از سالها مواردی را مطرح می کردند من متوحه می شدم که اشتباها مسائلی را برداشت کرده ام. به هرحال این ماجرایی نیست که بخواهیم زیاد رویش بحث کنیم . کامنت من فقط برای تدقیق روایت شما بود و نه چیز دیگر. اما به نظر می رسد شما تصور می کنید قضیه "مچ گیری" است که من نه اهلش هستم و نه وقتش را دارم. به هرحال از این که مصدع اوقات شریف گشتم پوزش می خواهم
با درود
ناصر

Shiva said...

آقای ناصر گرامی، من به هیچ وجه احساس نکردم که شما مچ‌گیری می‌کنید. در این وبلاگ بحث‌های بسیار داغ‌تری جریان ‏داشته و من با نهایت احترام و علاقه نظرها را دریافت و منتشر کرده‌ام و تا جایی که توان داشته‌ام پاسخ داده‌ام. اگر مشکلی با ‏این‌گونه نظرها داشتم، می‌شد که منتشرشان نکنم.‏

از شما بسیار سپاسگزارم که توجه نشان دادید و نظر دادید و امیدوارم که باز هم نظر بدهید.‏