با فزون بر 22 سال کار در این جایی که بودهام، اکنون یکی از ریشسفیدان شرکتمان بهشمار میروم، اما نه ریشسفیدترین، زیرا پنج شش نفر سالهای طولانی بیش از من اینجا بودهاند. این روزها یکی از این همکاران گیسسفید، یکی از منشیهای شرکتمان به نام آنماری بازنشسته میشود و برای مراسم تودیع او همکاران از من خواستند که از آلبومهای شرکت عکسهای او را از آغاز تا امروز در آورم و آلبومی برای هدیه به او تهیه کنم.
آنماری چهل و شش سال در این شرکت کار کردهاست. آری، چهل... و... شش... سال! یعنی این که او دختربچهای نوزده ساله بود که در اینجا آغاز بهکار کرد، و اکنون در شصت و پنج سالگی بازنشسته میشود. ورق زدن این آلبومها برایم بسیار دردناک بود، و بهویژه هنگامی که نخستین عکس او را در یک جشن باشگاه همکاران در سال 1966 یافتم، دقایقی بهتزده و حلقهای اشک در چشمان نمیدانستم چه کنم: عکس دختری جوان و موطلایی را نشان میدهد، با لبخندی وه چه شیرین و شاد و از صمیم قلب، که دل سنگ را هم آب میکند. و اکنون آنماری خانمیست با وزنی دستکم دو برابر آن دخترک، با گیسوانی یکدست سپید، با عینکی تهاستکانی، و سمعکی در گوش.
در آلبومها عکسی از خودم نیز یافتم، مربوط به بیست سال پیش، هنگامی که تازه دو سال بود در اینجا کار میکردم. یک کنفرانس بزرگ جهانی دربارهی تازهترین دستاوردهای طراحی و محاسبات کمپرسورهای مارپیچی در شرکتمان برگزار کردهبودیم، و در این صحنه دارم کاری غیر ممکن را که ممکناش کردهام توضیح میدهم: برنامهای با عملیات موازی multitasking را از سیستم "مکسیم" به "پیسی" منتقل کردهام و به برنامهای با عملیات زنجیرهای sequential تبدیل کردهام که سیگنالهای ارسالی از کمپرسور در حال آزمایش را دریافت میکند، دما و فشار و دور موتور و غیره را روی صفحه نشان میدهد و همزمان راندمان و دیگر موارد لازم را نیز محاسبه میکند و نشان میدهد.
این نخستین سخنرانی من در طول زندگی به زبان انگلیسیست. سخت عصبی و هیجانزدهام. در یکی دو سال پیش از آن هر بار دهان باز کردهام که چیزی به انگلیسی بگویم، چیزی قاطی با روسی گفتهام. اینجا نزدیک بیست نفر از بزرگترین متخصصان کمپرسورسازی از بزرگترین شرکتها در سراسر جهان دارند با چشمانی گردشده و دهانی نیمهباز تماشایم میکنند و به حرفهایم گوش میدهند: نکند دارم روسی قاطی میکنم؟ نکند دارم چرت و پرت میگویم؟ همسر یکی از مهندسان امریکایی در سکوت سنگین اتاق زیر گوش شوهرش پچپچ میکند. بیگمان دارد میگوید که من لهجهی بریتانیایی را با لهجهی امریکایی قاطی میکنم! ناگهان یکی از مهندسان بی مقدمه میپرسد: این برنامه را میفروشید؟ و دستپاچه و عصبی که من هستم، بسیار خشن و قاطعانه پاسخ میدهم: خیر! مدیر پروژه که در کنارم ایستاده منومنی میکند و به آن مهندس میگوید که بعد میتوانیم در این باره صحبت کنیم.
بعدها فهمیدم که سکوت و شگفتی آن مهندسان از آن رو بود که هیچ کدام هنوز سیستم آزمایشگاهی کامپیوتری نداشتند و این سیستم برایشان بهکلی تازگی داشت.
... و من خود نیز در آن هنگام هنوز "تازه" بودم. هنوز چند فاجعه را از سر نگذراندهبودم. هنوز نپوسیده بودم. این عکس، و آن عکس آنماری جوان با آن لبخند شیرین مرا به یاد جملهی خردمندانهی آن مرد در فیلم "برگشتناپذیر" میاندازد که گفت: "زمان همه چیز را میپوساند".
برگشتناپذیر Irreversible فیلمیست با بازی محبوب من مونیکا بللوچی و شوهرش. داستان این فیلم از پایان به آغاز جریان مییابد و صحنههای بسیار فجیعی دارد. مصاحبهای با مونیکا دیدهام که در یوتیوب وجود داشت، اما اکنون پیدایش نمیکنم. در آن مصاحبه مونیکا میگوید که به هنگام نخستین نمایش فیلم شوهرش که در سالن سینما کنار او نشسته بود، با دیدن صحنهای که در آن مونیکا را با سر و روی خونین و مالین روی برانکار میبرند، هایهای میگریست. فیلم برگشتناپذیر با حرکت دوربین روی پوستر فیلم "راز کیهان" پایان مییابد (یا با داستان معکوس، آغاز میشود؟) و در اینجا یکی از بزرگترین شاهکارهای موسیقی همهی زمانها و همهی جهانها، بخش دوم از سنفونی هفتم بیتهوفن نواخته میشود.
برگشتناپذیر یا همان ایررورسیبل یک اصطلاح ترمودینامیکیست و میگوید که روندهای جاری در جهان پیرامون ما و در سراسر کیهان همه روندهایی یکسویه و برگشتناپذیراند. یک مثال ساده این است: هنگامی که شما چوب کبریتی را به لبهی قوطی کبریت میمالید و کبریت را میافروزید، هرگز نمیتوانید سیر این روند را برگردانید: هرگز نمیتوانید با جمع کردن دود و نور و گرما و زغال چوب کبریت و بقایای چوب و هر چیز دیگری که در این میان تولید شده، چوب کبریت نسوختهی اولیه را احیا کنید. و اینچنین است که همهی روندهای پیرامون ما برگشتناپذیراند و اینچنین است که "زمان همه چیز را میپوساند". من دیگر آن مرد سیونه ساله نیستم که در آن عکس دیده میشود. حسابی پوسیدهام و هر روز بیشتر میپوسم؛ و آنماری هم دیگر دخترک نوجوان صاحب آن لبخند شیرین نیست – حسابی پوسیدهاست.
روندهای برگشتناپذیر به افزایش کمیتی بهنام انتروپی Entropy میانجامند. انتروپی ِ هستی پیوسته در حال افزایش است. همهی کیهان بهسوی تعادل گرمایی پیش میرود: خورشیدها و ستارگان و همهی سیارات در روندی طولانی سردتر میشوند و فضای بیپایان بین ستارگان و کهکشانها در پایان اندکی گرمتر خواهد شد. روزی، در آیندهای بسیار دور، همهی هستی، در سراسر کیهان، به دمای یکسانی خواهد رسید: به "مرگ حرارتی" هستی خواهیم رسید. و همین پدیده بود که به ناظم حکمت الهام داد تا شعر معروفش خطاب به کمال طاهر را بسراید (پست پیشین من).
اما مفهوم انتروپی و این مبحث از ترمودینامیک در دوران استالین از مباحث ممنوعهی علوم در اتحاد شوروی سابق بود، زیرا فیلسوفان شوروی مصداق و توجیهی برای "مرگ حرارتی" محتوم هستی در ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی نمییافتند. گویا در اواخر دوران خروشف بود که برخی از فیلسوفان، از جمله بونیفاتی کدروف Bonifati Kedrov (آموزگار احسان طبری) فرضیههای تازهای مطرح کردند و گفتند که پهنهی کیهان همگن نیست و در طول زمان میتوان قلهها و درههای انتروپی در آن یافت، و بنابراین هیچ معلوم نیست که روزی به مرگ حرارتی هستی برسیم. و این چنین بود که هم فلسفهی ماتریالیستی نجات یافت و هم انتروپی در شوروی از ممنوعیت در آمد!
قلهها و درههای انتروپی در طبیعت و زندگی پیرامون ما هرگز مشاهده نشده: همه چیز بهسوی فرسایش و خرابی بیشتر میرود: آری، زندگی پیوسته نو میشود؛ کودکان تازهای هر روز پا به هستی مینهند؛ درختان در هر بهار بار دیگر زنده میشوند. اما همین درخت پشت پنجرهی من و شما چند سال بعد پیر و کهنسال شده است، با بادی تند بر زمین میافتد، و میآیند و جمعش میکنند و میبرند. مرا هم روزی جمع خواهند کرد و خواهند برد، همچنان که خبر میرسد که یکی از اسطورههای پایداری، دکتر عطا صفوی، که چندین سال کار اجباری در خوفناکترین اردوگاههای کار اجباری سیبری را از سر گذراند و زنده ماند، دیروز در 86 سالگی در کانادا از پا افتاده و از میان ما رفتهاست. کتاب خاطرات او از آن اردوگاهها با نام "در ماگادان کسی پیر نمیشود" به گمانم به چاپ چهارم و پنجم هم رسید. عکس روی جلد آن را در پایینهای این نشانی مییابید.
آری، زمان همهچیز را میپوساند.
آنماری چهل و شش سال در این شرکت کار کردهاست. آری، چهل... و... شش... سال! یعنی این که او دختربچهای نوزده ساله بود که در اینجا آغاز بهکار کرد، و اکنون در شصت و پنج سالگی بازنشسته میشود. ورق زدن این آلبومها برایم بسیار دردناک بود، و بهویژه هنگامی که نخستین عکس او را در یک جشن باشگاه همکاران در سال 1966 یافتم، دقایقی بهتزده و حلقهای اشک در چشمان نمیدانستم چه کنم: عکس دختری جوان و موطلایی را نشان میدهد، با لبخندی وه چه شیرین و شاد و از صمیم قلب، که دل سنگ را هم آب میکند. و اکنون آنماری خانمیست با وزنی دستکم دو برابر آن دخترک، با گیسوانی یکدست سپید، با عینکی تهاستکانی، و سمعکی در گوش.
در آلبومها عکسی از خودم نیز یافتم، مربوط به بیست سال پیش، هنگامی که تازه دو سال بود در اینجا کار میکردم. یک کنفرانس بزرگ جهانی دربارهی تازهترین دستاوردهای طراحی و محاسبات کمپرسورهای مارپیچی در شرکتمان برگزار کردهبودیم، و در این صحنه دارم کاری غیر ممکن را که ممکناش کردهام توضیح میدهم: برنامهای با عملیات موازی multitasking را از سیستم "مکسیم" به "پیسی" منتقل کردهام و به برنامهای با عملیات زنجیرهای sequential تبدیل کردهام که سیگنالهای ارسالی از کمپرسور در حال آزمایش را دریافت میکند، دما و فشار و دور موتور و غیره را روی صفحه نشان میدهد و همزمان راندمان و دیگر موارد لازم را نیز محاسبه میکند و نشان میدهد.
این نخستین سخنرانی من در طول زندگی به زبان انگلیسیست. سخت عصبی و هیجانزدهام. در یکی دو سال پیش از آن هر بار دهان باز کردهام که چیزی به انگلیسی بگویم، چیزی قاطی با روسی گفتهام. اینجا نزدیک بیست نفر از بزرگترین متخصصان کمپرسورسازی از بزرگترین شرکتها در سراسر جهان دارند با چشمانی گردشده و دهانی نیمهباز تماشایم میکنند و به حرفهایم گوش میدهند: نکند دارم روسی قاطی میکنم؟ نکند دارم چرت و پرت میگویم؟ همسر یکی از مهندسان امریکایی در سکوت سنگین اتاق زیر گوش شوهرش پچپچ میکند. بیگمان دارد میگوید که من لهجهی بریتانیایی را با لهجهی امریکایی قاطی میکنم! ناگهان یکی از مهندسان بی مقدمه میپرسد: این برنامه را میفروشید؟ و دستپاچه و عصبی که من هستم، بسیار خشن و قاطعانه پاسخ میدهم: خیر! مدیر پروژه که در کنارم ایستاده منومنی میکند و به آن مهندس میگوید که بعد میتوانیم در این باره صحبت کنیم.
بعدها فهمیدم که سکوت و شگفتی آن مهندسان از آن رو بود که هیچ کدام هنوز سیستم آزمایشگاهی کامپیوتری نداشتند و این سیستم برایشان بهکلی تازگی داشت.
... و من خود نیز در آن هنگام هنوز "تازه" بودم. هنوز چند فاجعه را از سر نگذراندهبودم. هنوز نپوسیده بودم. این عکس، و آن عکس آنماری جوان با آن لبخند شیرین مرا به یاد جملهی خردمندانهی آن مرد در فیلم "برگشتناپذیر" میاندازد که گفت: "زمان همه چیز را میپوساند".
برگشتناپذیر Irreversible فیلمیست با بازی محبوب من مونیکا بللوچی و شوهرش. داستان این فیلم از پایان به آغاز جریان مییابد و صحنههای بسیار فجیعی دارد. مصاحبهای با مونیکا دیدهام که در یوتیوب وجود داشت، اما اکنون پیدایش نمیکنم. در آن مصاحبه مونیکا میگوید که به هنگام نخستین نمایش فیلم شوهرش که در سالن سینما کنار او نشسته بود، با دیدن صحنهای که در آن مونیکا را با سر و روی خونین و مالین روی برانکار میبرند، هایهای میگریست. فیلم برگشتناپذیر با حرکت دوربین روی پوستر فیلم "راز کیهان" پایان مییابد (یا با داستان معکوس، آغاز میشود؟) و در اینجا یکی از بزرگترین شاهکارهای موسیقی همهی زمانها و همهی جهانها، بخش دوم از سنفونی هفتم بیتهوفن نواخته میشود.
برگشتناپذیر یا همان ایررورسیبل یک اصطلاح ترمودینامیکیست و میگوید که روندهای جاری در جهان پیرامون ما و در سراسر کیهان همه روندهایی یکسویه و برگشتناپذیراند. یک مثال ساده این است: هنگامی که شما چوب کبریتی را به لبهی قوطی کبریت میمالید و کبریت را میافروزید، هرگز نمیتوانید سیر این روند را برگردانید: هرگز نمیتوانید با جمع کردن دود و نور و گرما و زغال چوب کبریت و بقایای چوب و هر چیز دیگری که در این میان تولید شده، چوب کبریت نسوختهی اولیه را احیا کنید. و اینچنین است که همهی روندهای پیرامون ما برگشتناپذیراند و اینچنین است که "زمان همه چیز را میپوساند". من دیگر آن مرد سیونه ساله نیستم که در آن عکس دیده میشود. حسابی پوسیدهام و هر روز بیشتر میپوسم؛ و آنماری هم دیگر دخترک نوجوان صاحب آن لبخند شیرین نیست – حسابی پوسیدهاست.
روندهای برگشتناپذیر به افزایش کمیتی بهنام انتروپی Entropy میانجامند. انتروپی ِ هستی پیوسته در حال افزایش است. همهی کیهان بهسوی تعادل گرمایی پیش میرود: خورشیدها و ستارگان و همهی سیارات در روندی طولانی سردتر میشوند و فضای بیپایان بین ستارگان و کهکشانها در پایان اندکی گرمتر خواهد شد. روزی، در آیندهای بسیار دور، همهی هستی، در سراسر کیهان، به دمای یکسانی خواهد رسید: به "مرگ حرارتی" هستی خواهیم رسید. و همین پدیده بود که به ناظم حکمت الهام داد تا شعر معروفش خطاب به کمال طاهر را بسراید (پست پیشین من).
اما مفهوم انتروپی و این مبحث از ترمودینامیک در دوران استالین از مباحث ممنوعهی علوم در اتحاد شوروی سابق بود، زیرا فیلسوفان شوروی مصداق و توجیهی برای "مرگ حرارتی" محتوم هستی در ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی نمییافتند. گویا در اواخر دوران خروشف بود که برخی از فیلسوفان، از جمله بونیفاتی کدروف Bonifati Kedrov (آموزگار احسان طبری) فرضیههای تازهای مطرح کردند و گفتند که پهنهی کیهان همگن نیست و در طول زمان میتوان قلهها و درههای انتروپی در آن یافت، و بنابراین هیچ معلوم نیست که روزی به مرگ حرارتی هستی برسیم. و این چنین بود که هم فلسفهی ماتریالیستی نجات یافت و هم انتروپی در شوروی از ممنوعیت در آمد!
قلهها و درههای انتروپی در طبیعت و زندگی پیرامون ما هرگز مشاهده نشده: همه چیز بهسوی فرسایش و خرابی بیشتر میرود: آری، زندگی پیوسته نو میشود؛ کودکان تازهای هر روز پا به هستی مینهند؛ درختان در هر بهار بار دیگر زنده میشوند. اما همین درخت پشت پنجرهی من و شما چند سال بعد پیر و کهنسال شده است، با بادی تند بر زمین میافتد، و میآیند و جمعش میکنند و میبرند. مرا هم روزی جمع خواهند کرد و خواهند برد، همچنان که خبر میرسد که یکی از اسطورههای پایداری، دکتر عطا صفوی، که چندین سال کار اجباری در خوفناکترین اردوگاههای کار اجباری سیبری را از سر گذراند و زنده ماند، دیروز در 86 سالگی در کانادا از پا افتاده و از میان ما رفتهاست. کتاب خاطرات او از آن اردوگاهها با نام "در ماگادان کسی پیر نمیشود" به گمانم به چاپ چهارم و پنجم هم رسید. عکس روی جلد آن را در پایینهای این نشانی مییابید.
آری، زمان همهچیز را میپوساند.
20 comments:
یک سو زوال است و یک سو زایش مدام. (زایش و زوال به گمانم از لغات مورد علاقه احسان طبری بودند.) شاد باشید، م
خاطرات و داستانهای شما همیشه جذاب و بسیار زیبا هستند ولی چرا ا همیشه در آخر با گزارش مرگ کسی از دوستان،هم بندان و ....اون رو به پایان میبرید؟
شهرهی گرامی، سپاسگزارم از مهر شما. این واقعیت زندگی گروه بزرگی از همنسلان من بوده که بسیاری از دوستانمان را در مبارزات پیش از انقلاب، در دوران انقلاب، و در شکنجهگاههای جمهوری اسلامی از دست دادهایم. من گاه دلم برایشان تنگ میشود، گاه احساس وظیفه میکنم که نگذارم نامشان فراموش شود، و گاه به یاد خاطرات مشترکم با آنان میافتم و نمیتوانم یادشان نکنم. مدتی هم هست که نوبت به آموزگاران ما رسیده که یکیک ترکمان میکنند و نمیتوان یادشان نکرد. اما حق با شماست و خواهم کوشید کمتر سوگنامه بنویسم!
آقای مهندس
بدون اشاره به شوروی پستهای شما انگار آنی نیستند که باید میبودند
:)
از فردی همچون شما که از السابقون وارد نمودن رایانه در محاسبات طراحی کمپروسور در میان شرکتهای کمپروسور ساز جهان هستید این انتظار میرود که منبع استنادات خود را ذکر کنید
به هر حال حالا دیگر بیست سال پیش نیست که هر چه در نفی شوروری بگویند نیاز به سند نداشته باشد.
دوست ناشناس سلام !
برداشت من از پیام شما با این احساس همراه است که شما با استفاده از بیان نه چندان پسندیده میخوهید اعتراض و نارضایتی خودتان را از نوشتهای شیوا در باره حکومت سابق روسیه در مجموعهای به نام شوروی ابراز کنید اگر این است و برداشت من غلط نیست لطفا در آن باره پیام بگذارید تا ما هم از نقطه نظرات شما و مستنادات آن بهره مند شویم ولی اگر میخواهید به فرمول کار کمپرسورها دست یابید احتیاجی به تحریک شیوا نیست بپرسید اگر امکان داشت برایت مینویسد
شیوا جان نفست گرم و سرت خوش که با این سخاوتمندی بینظیر ما را سهیم لحظات زندگی خودت میکنی. بهروز
دوست عزیز آقای بهروز
البته که نفی و هجو شوروی نیاز به استناد ندارد این تنها اثبات آن است که نیاز به استناد دارد.
مجموعه ای به نام اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تنها شامل حکومت روسیه نبود شامل 14 جمهوری و چندین منطقه خودمختار دیگر هم بود
ضمنا دوستان پسندیده کردار نیک گفتار بیش از دو دهه است که جنگ سرد تمام شده است حالا نسل جدید آن حب و بغضهای به تاریخ پیوسته را ندارند دنبال استدلال میگردند.
در کامنت قبلی هم من بجز درخواست استناد چیز دیگری نمی بینم
...
در خصوص اسرار محاسبات کمپروسورها هم با اینکه شاید خیلی ارزشمند هم باشند اما همانطور که میدانید جستجوی اسرار صنعتی شغل خاصی است که شاید شما هم کمابیش با آن آشنا باشید و نیاز به تخصصهایی دارد که امثال من ندارند
سپاس بهروز جان از مهر تو.
خوانندهی بینام گرامی، ببخشید که وقت نکردم زودتر پاسخی برای شما بنویسم. شما لابد برای اشکال داشتن مبحث انتروپی در زمان استالین سند میخواهید، وگرنه رنج دکتر صفوی در اردوگاههای کار اجباری که هم در کتاب خود او و هم در کتابهای پر شمار دیگری مستند شدهاست.
ایراد مبحث انتروپی در زمان استالین را من از خود احسان طبری شنیدم. همچنان که در پیشگفتار کتاب از دیدار خویشتن نوشتهام (لینک در انتهای این نوشته) او میگفت که حتی تمامی فلسفهی ماتریالیسم دیالکتیک در جاهایی میلنگد. حال اگر شما یا به سواد طبری و یا به صداقت من در نقل قول از او اعتماد نداشتهباشید، کار من دشوارتر میشود، زیرا یافتن سندی درباره ایراد استالین بر مبحث انتروپی کار آسانی نیست زیرا باید به مطبوعات زمان او نقب زد. با وقت کمی که دارم، با جستوجوی سریع و سرسری در اینترنت از جمله مقاله ای از شخصی بهنام رابینسون یافتم که در آن نگرش سیستمی شوروی را نقد کرده و از جمله نشان دادهاست که آنان به انتروپی منفی هم اعتقاد داشتند و مصداق آن را گرد آمدن کشورها در یک اتحادیهی افتصادی بر گرد اتحاد شوروی میدیدند، که گویا نظم را افزایش و انتروپی را کاهش میداد!! (لینک در پایان این نوشته).
از این قبیل برداشتهای "داهیانه" در دیگر رژیمهای ایدئولوژیک و دینی هم دیده شده و شما خود از نمونههای آن در جمهوری اسلامی باخبرید. نشریات پرشماری که در اتحاد شوروی منتشر میشد، بی درنگ پس از فروپاشی شوروی کوهی از مطالب در افشای حماقتهای استالینیستی منتشر کردند، از جمله در زمینهی علوم. استالین با بیدانشی روستایی خود، امثال خود را به ریاست نهادهای علمی میگماشت، مانند خامنهای که هیچ آدم باسوادتر از خود را در پیرامونش تحمل نمیکند، و اینان هر که را که به حماقتهای آنان تن نمیدادند، بزرگترین دانشمندان و خادمان صادق کشور را، به اردوگاههای مرگ میفرستادند. نمونههای فراوانی از این دست از جمله در مجلههای اسپوتنیک و "دانش و زندگی"، که من میخواندم، منتشر شد. معروفترین آنان تروفیم لیسنکا بود، یک روستائی بیسواد، که به ریاست انستیتوی زنتیک آکادمی علوم شوروی گماشته شد، کشاورزی شوروی را نابود کرد، هزاران نفر را در قحطی کشت و دهها نفر را به اردوگاههای کار اجباری روانه کرد. او معتقد بود که میتوان گندم را به سرما عادت داد! (لینک در پایان این نوشته).
کسان دیگری هم بودند که استالین را با طرحهای نبوغآسا اما غیر ممکن خود در زمینهی ماشینهای با حرکت دائم گول میزدند، بودجههای هنگفت میگرفتند و به مقامهای بالا گماشته میشدند، و با دانشمندان واقعی همانی را میکردند که لیسنکا کرد. ماشینهای حرکت دائم یعنی ماشینهایی که بدون مصرف انرژی کار میکنند! این خود یعنی اینکه در طول کار این ماشینها، افزایش انتروپی صفر است. طرحهای گوناگون این ماشینها و توضیح غیر ممکن بودن آنها را در کتاب قدیمی سرگرمیهای فیزیک نوشتهی ا. پرلمان، ترجمه احمد تمدن و یا در ویکیپدیا در لینک دادهشده در پایان بخوانید.
اگر به سند یا نوشتهی سرراستتری پیرامون انتروپی در شوروی برخوردم، حتماً مینویسم. نیز پیشنها میکنم که اگر این نوشتهی مرا نخواندهاید، بخوانیدش:
http://shivaf.blogspot.com/2008/07/blog-post_22.html
پیشگفتار از دیدار خویشتن:
http://web.comhem.se/shivaf/pdf/az-didar.pdf
مقالهی رابینسون:
http://www.dtic.mil/cgi-bin/GetTRDoc?AD=AD671477
دربارهی لیسنکا:
http://en.wikipedia.org/wiki/Trofim_Lysenko
دربارهی ماشینهای حرکت دائم:
http://en.wikipedia.org/wiki/Perpetual_motion
آقای مهندس فرهمند راد گرامی
از اینکه وقت گذاشتید و در صدد پاسخ برآمدید متشکرم
....
البته شما و حتی زنده یاد طبری انسانهای محترمی هستید اما رفرنس نیستید
....
در اینکه نظام شوروی اشتباه داشت شکی نیست مثلا یکی همین عدم نظارت بر آپارتچیکهای دولتی مفتخورش بود حتی بعضی آکادمیسینهایی حتی نظیر دیاکونوف یا زاگلادین و بسیاری دیگر که نان به نرخ روز خور بودند و بعد از فروپاشی شوروی معلوم شد که قلم به مزد بوده اند اما با همان پستهایی که اشغال کرده بودند در زندگی امثال ما بسیار تاثیر گذاشتند
....
با همه داستنهایی که در خصوص استالین و سیاستگذاری علمی او گفته میشود اما بد نیست بدانید نظریات شخص او در خصوص مباحثی نظیر مسئله ملی
و در خصوص زبان از نظریات مطرحی است که در دانشکده های دنیا تدریس میشود
...
رشد خارق العاده دهه 30 و همینطور اداره جنگ جهانی دوم و رشد اوایل دهه 50 با این ناکارامدیهایی که افسانه وار تکرار میشود تطابق ندارد
....
البته انگ استالینیسم انگ مهلکی است که کمتر کسی طاقت تحملش را دارد و با همه توصیفاتی که در خصوص دوران او هست انها که باید بیشترین مدعی او باشند( یعنی مردم روسیه) حالا بیش از 54درصدشان او را تایید میکنند و این درصد هر ساله بالاتر میرود
...
باز هم تکرار میکنم بدون تردید دوران شوروی دوران بسیار قابل نقدی است اما نه به این سیاقی که بازماندگان جنگ سرد میکنند
جناب آقای مهندس فرهمند راد
ممنون که نظرم را منتشر کردید
کمی فارغ از دغذغه های سنگین روزانه فراغتی باز یافتم که به مطلب شما بپردازم
من هم به دنبال مطلب آنتروپی در دروان شوروی گشتم
این مقاله در این خصوص هست که میتواند قابل برداشت باشد
http://arxiv.org/ftp/arxiv/papers/1204/1204.1625.pdf
در خصوص مبارزات فلسفی در شوروی هم زنده یاد پوینده کتابی را به گمانم از رنه زاپاتا ترجمه کرده بود
برداشتی که با کتاب ماتریالیسم دیالکتیک استالین وارد عرصه جدیدی شد تاریخ پر فراز و نشیبی را پشت سر داشت
به هر حال ابزارهای درک جهان تکامل می یابند و انواع علوم فیزیکی و مکانیکی( نیوتنی؛ کوانتوم و ...) با قوانین و فرضیات و آکسیومهای خاص خود سعی در توضیح پدیده های هستی دارند اما همه اینها نظریه هستند حداقل تا زمانی که قدرت توضیح دهندگی دارند پابرجا هستند اما معلوم نیست برای همیشه یا برای همه نوع پدیده ای قابل کاربرد باشند
مطبق کردن این نظریه ها همانقدر اشتباه است که محدود کردنشان با فلسفه ای خاص
.....
اینکه منطق دیالکتیک یا فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی در جاهایی میلنگد یا رقصان قله ها را در مینوردد نیاز به مطالعه دارد
لازم است با استدلال مکانهای لنگیدنش را نشان دهیم با ارجاعی کلی نمیتوانیم شرشان را از سرمان باز کنیم
...
مشغولیتهای بی انتهای کارمزدی فرصت زیادی برای چنین بحثهایی باقی نمیگذارند اما این بحثها با واسطه و ای بسا بیواسطه اثرشان را بر حال و روزمان میگذارند
این است که نمیتوانیم بیتفاوت باشیم
...
به هر حال اگر نقدی بر فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک هست لطفا نقدش کنید به نظرم پیشنهاد آقای وکیلی در کامنت دو پست قبلی پیشنهاد مفیدی است از این حیث که برای نقد یک موضوع ابتدا لازم است توصیفش کنید
......
شیوا جان هر روز لرزیدن وجود آدمی گویا پایانی ندارد این برای من وقتی است که جذمیت در اندیشه و اصرار به ادامه آن با یک خونسردی و بیرحمی حاصل آن ترکیب میشود گوی این که آن خیل دلبستگان به شوروی و استالین که با خشونت و تکبّر میلیونها انسان را از هستی ساقط کردند فقط برای کار بهتر و حقوق بیشتر نبود در افکار آنان کرامت انسان و پایهی ایترین حقوق بشر در مقابل ؛کار عظیمی؛ که در شرف انجام بود پشیزی ارزش نداشت ، جدیداً مقالهی در آخرین شماره مجله علمی (ایلستیرراد وتنسکاپ) در باره اردوگاههای استالین با تکیه به اسناد و نقولهای جدید با آمار و ارقامی حیرت آور چاپ شده که با خواندن آن از این که موجودی هستی به نام آدم شرمنده میشوی . حالا نگاه کن در سال ۲۰۱۲ با وجود کوهی از اطلاعات در هر زمینهای باید نشست در باره خوب یا بد بودن استالین نوشت ؟!!!! خوب عدهای تصمیم خود را گرفتند و استدلال و دلیل کاری از پیش نمیبرد ، نگرانی من این است که این دست کامنتهای تاسف بار و نظرات نیشدار و متعصبانه روند و مسیر نوشتهای تو را تحت تاثیر بگزارد امیدوارم کارت را ادامه دهی این برای ما که شیفته قلم به غایت شیوا و افکار منظم و نقل قولها و باز نویسی صادقانه حوادث کذشته از جانب تو است سخت آموزنده است
بهروز
نظرات استالین در زمنیه ملی و زبان در دانشگاههای دنیا تدریس میشود ؟؟؟ کدام دانشگاه؟ کجا؟ کی؟ درست خواندم :دانشگاههای دنیا؛ عجب
آقای بهروز محترم
این شما هستید که تصمیم تان در انتخاب ایدئولوژی متصلب دوران جنگ سردی را گرفته اید و اصرار بر رد گفتگو دارید.
من استدلالی در سخنان شما نمیبینم جز اینکه دیگران را تشویق به نشنیده ماندن سخنان دیگران میکنید.
اگر دموکراسی لیبرال این است که البته هست ارزانی خودتان
باز هم تکرار میکنم دوران جنگ سرد تمام شده ؛ سالهاست
شانتاژ و جوسازی و برخورد احساسی جایی در مطالعات علمی ندارند
در برخورد با پدیده های عینی باید بیطرف بود
....
در دوره های رشته سیاست و سیاست مقایسه ای و همینطور همه دوره های تکمیلی در خصوص دولت و مسئله ملی نظریات استالین آموخته میشوند
البته که نقد هم میشوند
مرسی بهروز جان برای لطفی که نسبت به نوشتههایم داری. نگرانی تو را درک میکنم، اما جای نگرانی نیست! من نیز در برخورد با جزمیت و تعصب و تصلب ایدئولوژیک و دینی پیش از هر چیز سخت غمگین میشوم، اما همواره به این نتیجه میرسم که باید به شیوهی خودم بیشتر و بیشتر روشنگری کنم.
بینام گرامی، سپاسگزارم از مقالهای که نشانیش را دادید. بسیار جالب و جامع است. به هوس میافتم که روزی ترجمهاش کنم. آنجا همهی حرفهایی که هم در این پست و هم در پاسخ شما نوشتم، از انتروپی تا لنگیدن ماتریالیسم دیالکتیک و تا اعتقاد "دانشمندان" شوروی به وجود ماشین حرکت دائم در بعد کیهانی و... با استناد به نوشتههای موجود تأیید شده و توضیح داده شدهاست. به این ترتیب ملاحظه میکنید که چه در خود پست و چه در پاسخ شما حتی یک کلمه حرف مندرآوردی ننوشتم. شما از آغاز سند میخواستید، و حق هم داشتید. چه خوب که این مقالهی خوب و مستند را خودتان یافتید. آری، سخن از دانش که میرود، سخن از فرضیهها و نظریهها برای توضیح جهان است. اما به گمانم تأیید میکنید که تلاش برای محدود کردن دانش در قالب ایدئولوژیک، افق دید را تنگ میکند. همانگونه که دستگاه خامنهای میخواهد علوم انسانی را در دانشگاهها اسلامی کند، در شوروی نیز میکوشیدند همهی علوم را "مارکسیستی" کنند و بر ماتریالیسم دیالکتیک انطباق دهند: از اصل دوم ترمودینامیک و انتروپی، تا زنتیک و بیولوژی گندم، تا مسألهی ملی، زبانشناسی، و سازوکار ماشینها و...
دوست ناشناس و بی نام سلام
این که شما طرفدار این یا آن ایدیولوژی باشید که عیبی ندارد مشکل این جاست که مخاطب نتواند جای شما را در این بحث و گفتگوی دوستانه مشخص کند اینکه جنگ سرد تمام شد که حرفی نیست شما چه نتیجهی از این تکرار این سخن واضح میخواهید بگیرید یعنی سخن گفتن از رذالتهای مستند و بی راهه رویهای دوران شوروی با سند و دلیل و تجربه شخصی رفقای سابق شما در حد تبلیغات دوران جنگ سرد است و نیازی به تفکّر ندارد در مقابل اتفاقا شما که دیگری را از افتادن به فضای مسموم جنگ سرد برحذر میکنید خودتان در حد کپی برداری، جوابهای سینه چاکان آن دوران را به عنوان پاسخ به من میدهید توجه کنید به این جوابتان که مجموعه شوروی فقط شامل روسیه نبود بلکه شامل ۱۴ کشور و چند منطقه خود مختار بود امیدوارم در معنای کشور و خود مختاری اختلافی نداشته باشیم اگر نداریم پس بهتر است بگوییم حکومت روسیه در شوروی سابق، حتا این معنا شامل بلوک شرق هم تا حدودی میشود .
از این که ۵۴ % مردم روسیه طرفدار استالین هستند متأسفم نمیدانام این آمار را از کجا آوردید اما انتخاب پوتین میتواند این صحبت شما را در معنا تایید کند برای همین روسیه کار طولانی برای رسیدن به تمدن مدرن و امروزی دارد برای درک بهتر این موضوع باید کمابیش به روان اجتماعی و اوتریته پذیر روسها و عقب افتادگی عجیب آنها در این بخش نیم نگاهی کرد هرچند این ۵۴% قطعاً نه از زاویه شما به آن دوران مینگرند شاید اندیشه روسیه بزرگ که اتفاقاً استالین شدیدأ با وجود گرجی بودن به آن آلوده بود بیتاثیر نباشد در غیر این صورت به جای پوتین باید یولداش زاگانف در کرملین جولان میداد.
دوست گرامی ما در محل مان یک احمد بود که خیلی بد فوتبال بازی میکرد و از آنجا که خیلی قوی هم بود هر کس سر راهش سبز میشد با یک دریبل (خرکی) کارش تمام بود تا روزی خبر دار شدیم باشگاه منچستر یونایتد احمد را با قیمت خوب خریده و از ایشان برای تمرین باشگاه استفاده میکند به این شکل که از احمد میخواهند دریبل کند، شوت بزند،پاس بدهد و قص علیهذا آنوقت مربی رو به بازیکنان اصلی منچستر میکرده و میگفته اگه میخوهید خوب بازی کنید اینطوری نباید دریبل کنید ، شوت بزنید ، پاس بدهید...نمیدانام چرا این که از سخنان استالین برای حقوق مردم در تدریس دانشگاه ها استفاده میشود مرا یاد آن احمد دوست داشتی انداخت
Behrouz
آقای شیوا
آن مقاله را من دیشب خواندم
با این مقاله ساده واقعا شما فکر میکنید که مانریالیسم دیالکتیک میلنگد؟
من متن بهتری در این خصوص سراغ دارم که گمان میکنم بهتر به کارتان بیاید
Science, Marxism and the Big Bang
A Critical Review of 'Reason in Revolt'
نوشته پیتر میسون
که خوشبختانه در این آدرس هم میتوانید ان را بیابید
http://www.marxist.net/sciphil/reasoninrevolt/index.html
گمان میکنم بسیاری از سوالات شما اینجا پاسخ بیابند
ضمن اینکه سه کتاب دیگر در همین خصوص هم داشتم که در آرشیوم باید بگردم
گذاشته بودم سر فرصت بخوانمشان
آقای بهروز
مشخصه جنگ سرد تربیت نسلی از جنگچویان صلیبی بودکه استنلی کوبریک فقید در ان فیلم به یاد ماندنی دکتر استرنجلاو
به تصویر کشیده است
نام دیگر فیلم خیلی با مسما بود
دکتر استرنجلاو یا: چگونه یاد گرفتم دست از هراس بردارم و به بمب عشق بورزم
پرورش چنین موجوداتی مستلزم خلق دشمنانی مهیب و خون آشام بود تا با ایجاد هراس مداوم به خواسته هایشان برسند و این دشمن چیزی نبود جز شوروی با محوریت استالین
میلیاردها دلار خرج این جنگ در ابعاد روانی و تسلیحاتی و .. شد
اگر شما هم مایل به ترجمه باشید کتابی دارم که نشان میدهد جگونه مادران آمریکایی استالین را جایگزین لولوخورخوره در لالایی های کودکان کرده بودند
وقتی میگویم جنگ سرد تمام شده منظورم این است که مانند ان کابوی سوار بر بمب نباشید
دوست ناشناس سلام چندباره
گویا شما هر کامنت را مستقل از قبلی مینویسید به کامنت من توجه نمیکنید و جوابی میدهید که ربطی به نوشته حقیر ندارد جنگ سرد و خرج میلیاردها از جانب آمریکا و میلیاردها و بیشتر از جانب شوروی حقیقتا فضای خوبی نبود ، درست ؟ اختلافی که نداریم؟
صحبت اینجاست که اگر عنایت کنید در ایران کنونی سیاست آقای خامنهای بر این محور استوار است :دشمن. هر منتقدی را با همخوانی با دشمن که به طور اتفاقی آن هم آمریکا است متهم کرده و منکوب میکند به راستی این چه حکایتی است که این همانی باور نکردنی بین این ۲ تفکر تمامیت خواه هم به لحاظ ساختاری و هم تفکّر وجود دارد .
روند حاکم بر ایران و جامعه ایران نوع تبلیغات و سیستم رسمی و سبسیستمهای غیر قانونی جانبی (اما وسیع و کار آمد) ، روحیات مردم،اخلاقیات جاری در جامعه،رشد قارچ وار چاپلوسان و بیسوادان در حرم قدرت، اقتصاد زواردر رفته و پر مدعا در کنار ادعای آزادی جهان از دست ظلم و کفر به طور حیرت آوری همان چیزی است که در شوروی میگذشت اما به صورت مسخره تر و یقیناً سرنوشت اینان هم مانند اسلافشان در شوروی خواهد بود جالب اینجاست که طرفداران نظام؟؟!! استدلالشان در همین حد استدلالات شما است و این اصلا چیز عجیبی نیست زیرا نقطه حرکت آنها هم مانند شما قبل از اثبات حقانیت راهشان اثبات خباثت دشمن است و جالب اینجاست که تمام این دست دوستان معیار ۲ گانه دارند وقتی صحبت از دشمن است بسیار دقیق و انسانی خباستها را برمیشمرند اما همین صحبت در باره رفقای خودشان شود بطور کلی با ادبیات و استدلالات دیگر برخورد و یاد کارها و پیشرفتهای این جا و آنجا این جماعت میافتند به دوستی از جنس شما گفتم من نمیفهمم چرا در کوبا در عرض ۵۰ سال کسی بهتر از این پیره مرد درب و داغان پیدا نشد وقتی هم کنار رفت برادر زوار در رفته ش جایش را گرفت در جواب، ایشان از بینظیر بودن خدمات بیمارستانهای آنجا برای من گفت من نفهمیدم این چه ربطی داشت به جا خوش کردن مادام عمر کاسترو در صندلی قدرت .اما در باره جانشین کردن استالین با لوو لوو در جنگ سرد از جانب مادران آمریکایی باید گفت به لوو لوو در این داستان ظلم بسیار شده .
دوست عزیز نه مانند کابوی روی بمب نشستن خوب است نه انگشت را کماکان روی دکمه موشکهای قاره پیما نگاه داشتن پسندیده ،پس لطفا انگشتت را بردار
با سپاس بهروز
آقای بهروز عزیز
گفتنی بسیار است و مجال و فرصت اندک
و من احساس خوبی هم ندارم در منزل آقای شیوا ناخوانده مهمان باشم
...
دنیای سیاست دنیای ممکنها ست
طبعا رفتار دولتی مثل کوبا ایده آل نیست اما کلیت ان قابل دفاع است
من هم بسیار نقدها دارم خصوصا به سیاست خارجی کوبا در قبال کشورهایی مثل ایران و چندین سیاست دیگر داخلی انها اما خوب بسیاری از ایرادهایی که میگیرند به دولت کوبا بیشتر ناشی از شانتاژ است
مثلا همین انتخاب رائول کاسترو به رهبری
رائول واقعا نه بخاطر اینکه برادر فیدل بود بلکه بخاطر شخص خودش انتخاب شد
اگر علاقه ای به خواندن تاریخ معاصر کوبا داشته باشید به خوبی میبینید که رائول کاسترو از همان ابتدا از مبارزین برجسته در کوبا بوده است
این البته مثالی بود برای بیان این موضوع که مسایل را باید با دقت و بدون پیش داوری و در جای خود مورد بررسی قرار داد
....
از واقعیت نمیتوان گریخت و کاستی ها را هم باید نقد کرد
ضمنا دنیای سیاست جای نشستن بین دو صندلی نیست باید یکی را انتخاب کرد
....
متاسفانه ساختن دنیایی شایسته زندگی انسان راه آسانی ندارد این راه با نقد بیرحمانه و مداوم تجربه های موجود ممکن میشود
اما نباید ان حکایتی باشد که بچه را که در تشت شستند موقع خالی کردن تشت هم آب چرکها و هم بچه را با هم دور بیندازیم
...
از حوصله ای که آقای شیوا کردند در خصوص استفاده از این مکان کردند تشکر میکنم
... امیدوارم در فرصتهایی بهتر در مکانی مناسبتر این گفتگوها ادامه بیابند
دوست عزیز و ناشناس
سپاس که در این گفتگو و تبادل نظر شرکت کردید من هم با شما موافقم که این خانه با صفای شیوا را بیش از این اشغال نکنیم هر چند که سخاوت شیوا قابل ستایش است .
فراموش نکنیم که حقیقتاً دوران انتخاب بین ۲ صندلی گذاشته ما در دورانی زندگی میکنیم که صندلی سومی هم هست اجباری نیست از کلیت کوبا با استناد به اجبار انتخاب بین ۲ صندلی دفاع کرد ، در کشوری که پایه یترین حقوق سیاسی مردم زیر پاا گذاشته میشود و هیچ صدای مخالفی تحمل میشود از آزادی احزاب خبری نیست دگر اندیشان یا باید جلای وطن کنند یا در زندان ایام را به کام کنند از کدام کلیت باید دفاع کرد .
این که در قرن گذشته آقای رائول مبارز بود دلیل ندارد که در قرن حاضر هم فرد مناسبی برای اداره کشور باشد و مانند جنتی صندلی قدرت را ولکن نباشد ، این صحبت شما مرا یاد این لطیفه انداخت که در دوران خرشچف برای مدرن کردن جامعه کابارههای درست کردند که مانند غرب در آن استریپتیز کنند خرشچوف که از پنجره کرملین کار کاباره را زیر نظر داشت متوجه شد بعد از مدت کوتاهی خبری از ازدهام اولیه در مقابل کاباره نیست علت را جویا شد مسول حزبی با تعجب جواب داد رفیق ما دلیل را نمیدانیم اتفاقا یکی از زنان مبارز دوران جنگ جهانی اول را که مدلهای زیادی هم دارد گذاشتیم استریپتیز کند .
پایدار باشی بهروز
به یاد دکتر عطا صفوی
http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/archive/2012/may/29/article/-17b98ac9bb.html
Post a Comment