27 November 2011

در موزه

خیال داشتم که تنها به دیدن نمایشگاه پیشتازان واقع‌گرایی (رئالیسم) در نقاشی سده‌ی نوزدهم روسیه بروم تا ‏شاید بتوانم فارغ از هست و نیست جهان، در یک‌یک تابلوها خود را غرق کنم. اما میهمانانی بسیار گرامی از ‏خارج داشتم که دلشان می‌خواست در کنار همه‌ی جاذبه‌ها، این نمایشگاه را نیز ببینند. هفته‌ی گذشته با هم ‏رفتیم، و در نمایشگاه کشف کردم که تنها آمدن هیچ سودی نداشت، زیرا نمایشگاه پر از بازدیدکنندگان است و ‏هر چند دقیقه گروهی از گردشگران خارجی یا شهرستانی با اتوبوس از راه می‌رسند، در برابر این و آن تابلو ‏می‌ایستند، و راهنمایانی تاریخچه و محتوای تابلوها را به زبان‌های گوناگون برایشان شرح می‌دهند.‏

هیچ‌یک از بازدیدکنندگان نیز با دیگر تالارهای موزه کاری ندارد. در تالارهای بزرگ با نمایشگاه "چهار فصل" از ‏قلم‌موی نقاشان سوئدی، "خدایان و الهه‌ها" از قلم‌موی نقاشان بزرگ جهان، "نقره‌های درخشان" از موزه‌های ‏سوئد، و ... پرنده پر نمی‌زد (هر چند که موزه جای پرنده نیست!) و همه تنها آثار نقاشان روس را می‌خواستند ‏ببینند.‏

البته آمد و شد بازدیدکنندگان به شکلی منظم و متمدنانه صورت می‌گرفت، هیچ سر و صدای آزارنده‌ای شنیده ‏نمی‌شد، و اگر کسی می‌دید که شما می‌خواهید تابلویی را تماشا کنید، هنردوستانه و با ادب کنار می‌رفت تا ‏شما هم مانند خود او از تماشای تابلو لذت ببرید.‏

عکس تابلوی "قزاق‌های زاپاروژیه" را در تبلیغ نمایشگاه ندیده‌بودم و افسوس می‌خوردم که آن شاهکار را نخواهم ‏دید، اما من و دوستانم ناگهان با این تابلو رو در رو شدیم و بی‌اختیار آه شگفتی و ستایش از نهادمان بر آمد. ‏از دیدن این‌همه زیبایی، مهارت، و استادی مو بر تنم راست می‌شد و اشک در چشمانم ‏می‌نشست. درود بر انسان‌های آفرینشگر! ما چند بار در این تالارها چرخیدیم و چند بار تابلوی "کرجی‌کشان وولگا" را ‏زیارت کردیم. در پایان به دوستانم گفتم که با دیدن این نمایشگاه بار دیگر احساس انقلابی‌گری می‌کنم! و یکی ‏از دوستانم گفت که "ما گناهی نداشتیم که انقلابی شدیم: چیزهایی از قبیل این تابلوها ما را به آن راه ‏کشاندند!"‏

تابلوهای بسیار معروف دیگری هم آن‌جا هست: پسربچه‌ی ژنده‌پوشی که در آستانه‌ی کلاس درس ‏ایستاده‌است؛ آن مرد انقلابی که ناپدید شده‌بود و در سوگش سیاه هم پوشیده‌بودند، اما ناگهان از در وارد شده، ‏کسانی از دیدنش شاد نیستند، اما شادی پسربچه مرزی نمی‌شناسد؛ پرتره‌های لف تالستوی، مادست ‏موسورگسکی، نیکالای ریمسکی کورساکوف، پیوتر چایکوفسکی؛ و ...‏

در یکی از اتاق‌های نمایشگاه، آن‌جا که پرتره‌های چایکوفسکی، کورساکوف، و موسورگسکی بر دیوار نشسته، ‏موسیقی "تابلوهای نمایشگاه" اثر موسورگسکی پخش می‌شود (بخش 1، 2، 3 ‏– قطعه‌ی مورد علاقه‌ی من در آغاز بخش دوم اجرا می‌شود)، و در کنار پرتره‌های آن دو ‏آهنگساز دیگر نیز گوشی‌هایی آویزان است که آثار آن دو را از آن‌ها می‌توان شنید.‏

پس یادآوری می‌کنم: تا 22 ژانویه آینده وقت دارید که به استکهلم بیایید و به دیدن این نمایشگاه بروید. من خود ‏دست کم یک بار دیگر هم به دیدن آن خواهم رفت.‏

با کورساکوف!‏

2 comments:

Anonymous said...

یکی ‏از دوستانم گفت که "ما گناهی نداشتیم که انقلابی شدیم: چیزهایی از قبیل این تابلوها ما را به آن راه ‏کشاندند!‏



آ گفت

عجیب است از ما که فقط بادیدن این نقاشی ها انقلابی شده بودیم. هیچکس نمی پرسد چرا کورساکف نشدیم؟

Anonymous said...

http://www.dw-world.de/dw/article/0,,15584990,00.html