خیال داشتم که تنها به دیدن نمایشگاه پیشتازان واقعگرایی (رئالیسم) در نقاشی سدهی نوزدهم روسیه بروم تا شاید بتوانم فارغ از هست و نیست جهان، در یکیک تابلوها خود را غرق کنم. اما میهمانانی بسیار گرامی از خارج داشتم که دلشان میخواست در کنار همهی جاذبهها، این نمایشگاه را نیز ببینند. هفتهی گذشته با هم رفتیم، و در نمایشگاه کشف کردم که تنها آمدن هیچ سودی نداشت، زیرا نمایشگاه پر از بازدیدکنندگان است و هر چند دقیقه گروهی از گردشگران خارجی یا شهرستانی با اتوبوس از راه میرسند، در برابر این و آن تابلو میایستند، و راهنمایانی تاریخچه و محتوای تابلوها را به زبانهای گوناگون برایشان شرح میدهند.
هیچیک از بازدیدکنندگان نیز با دیگر تالارهای موزه کاری ندارد. در تالارهای بزرگ با نمایشگاه "چهار فصل" از قلمموی نقاشان سوئدی، "خدایان و الههها" از قلمموی نقاشان بزرگ جهان، "نقرههای درخشان" از موزههای سوئد، و ... پرنده پر نمیزد (هر چند که موزه جای پرنده نیست!) و همه تنها آثار نقاشان روس را میخواستند ببینند.
البته آمد و شد بازدیدکنندگان به شکلی منظم و متمدنانه صورت میگرفت، هیچ سر و صدای آزارندهای شنیده نمیشد، و اگر کسی میدید که شما میخواهید تابلویی را تماشا کنید، هنردوستانه و با ادب کنار میرفت تا شما هم مانند خود او از تماشای تابلو لذت ببرید.
عکس تابلوی "قزاقهای زاپاروژیه" را در تبلیغ نمایشگاه ندیدهبودم و افسوس میخوردم که آن شاهکار را نخواهم دید، اما من و دوستانم ناگهان با این تابلو رو در رو شدیم و بیاختیار آه شگفتی و ستایش از نهادمان بر آمد. از دیدن اینهمه زیبایی، مهارت، و استادی مو بر تنم راست میشد و اشک در چشمانم مینشست. درود بر انسانهای آفرینشگر! ما چند بار در این تالارها چرخیدیم و چند بار تابلوی "کرجیکشان وولگا" را زیارت کردیم. در پایان به دوستانم گفتم که با دیدن این نمایشگاه بار دیگر احساس انقلابیگری میکنم! و یکی از دوستانم گفت که "ما گناهی نداشتیم که انقلابی شدیم: چیزهایی از قبیل این تابلوها ما را به آن راه کشاندند!"
تابلوهای بسیار معروف دیگری هم آنجا هست: پسربچهی ژندهپوشی که در آستانهی کلاس درس ایستادهاست؛ آن مرد انقلابی که ناپدید شدهبود و در سوگش سیاه هم پوشیدهبودند، اما ناگهان از در وارد شده، کسانی از دیدنش شاد نیستند، اما شادی پسربچه مرزی نمیشناسد؛ پرترههای لف تالستوی، مادست موسورگسکی، نیکالای ریمسکی کورساکوف، پیوتر چایکوفسکی؛ و ...
در یکی از اتاقهای نمایشگاه، آنجا که پرترههای چایکوفسکی، کورساکوف، و موسورگسکی بر دیوار نشسته، موسیقی "تابلوهای نمایشگاه" اثر موسورگسکی پخش میشود (بخش 1، 2، 3 – قطعهی مورد علاقهی من در آغاز بخش دوم اجرا میشود)، و در کنار پرترههای آن دو آهنگساز دیگر نیز گوشیهایی آویزان است که آثار آن دو را از آنها میتوان شنید.
پس یادآوری میکنم: تا 22 ژانویه آینده وقت دارید که به استکهلم بیایید و به دیدن این نمایشگاه بروید. من خود دست کم یک بار دیگر هم به دیدن آن خواهم رفت.
با کورساکوف!
هیچیک از بازدیدکنندگان نیز با دیگر تالارهای موزه کاری ندارد. در تالارهای بزرگ با نمایشگاه "چهار فصل" از قلمموی نقاشان سوئدی، "خدایان و الههها" از قلمموی نقاشان بزرگ جهان، "نقرههای درخشان" از موزههای سوئد، و ... پرنده پر نمیزد (هر چند که موزه جای پرنده نیست!) و همه تنها آثار نقاشان روس را میخواستند ببینند.
البته آمد و شد بازدیدکنندگان به شکلی منظم و متمدنانه صورت میگرفت، هیچ سر و صدای آزارندهای شنیده نمیشد، و اگر کسی میدید که شما میخواهید تابلویی را تماشا کنید، هنردوستانه و با ادب کنار میرفت تا شما هم مانند خود او از تماشای تابلو لذت ببرید.
عکس تابلوی "قزاقهای زاپاروژیه" را در تبلیغ نمایشگاه ندیدهبودم و افسوس میخوردم که آن شاهکار را نخواهم دید، اما من و دوستانم ناگهان با این تابلو رو در رو شدیم و بیاختیار آه شگفتی و ستایش از نهادمان بر آمد. از دیدن اینهمه زیبایی، مهارت، و استادی مو بر تنم راست میشد و اشک در چشمانم مینشست. درود بر انسانهای آفرینشگر! ما چند بار در این تالارها چرخیدیم و چند بار تابلوی "کرجیکشان وولگا" را زیارت کردیم. در پایان به دوستانم گفتم که با دیدن این نمایشگاه بار دیگر احساس انقلابیگری میکنم! و یکی از دوستانم گفت که "ما گناهی نداشتیم که انقلابی شدیم: چیزهایی از قبیل این تابلوها ما را به آن راه کشاندند!"
تابلوهای بسیار معروف دیگری هم آنجا هست: پسربچهی ژندهپوشی که در آستانهی کلاس درس ایستادهاست؛ آن مرد انقلابی که ناپدید شدهبود و در سوگش سیاه هم پوشیدهبودند، اما ناگهان از در وارد شده، کسانی از دیدنش شاد نیستند، اما شادی پسربچه مرزی نمیشناسد؛ پرترههای لف تالستوی، مادست موسورگسکی، نیکالای ریمسکی کورساکوف، پیوتر چایکوفسکی؛ و ...
در یکی از اتاقهای نمایشگاه، آنجا که پرترههای چایکوفسکی، کورساکوف، و موسورگسکی بر دیوار نشسته، موسیقی "تابلوهای نمایشگاه" اثر موسورگسکی پخش میشود (بخش 1، 2، 3 – قطعهی مورد علاقهی من در آغاز بخش دوم اجرا میشود)، و در کنار پرترههای آن دو آهنگساز دیگر نیز گوشیهایی آویزان است که آثار آن دو را از آنها میتوان شنید.
پس یادآوری میکنم: تا 22 ژانویه آینده وقت دارید که به استکهلم بیایید و به دیدن این نمایشگاه بروید. من خود دست کم یک بار دیگر هم به دیدن آن خواهم رفت.
با کورساکوف!
2 comments:
یکی از دوستانم گفت که "ما گناهی نداشتیم که انقلابی شدیم: چیزهایی از قبیل این تابلوها ما را به آن راه کشاندند!
آ گفت
عجیب است از ما که فقط بادیدن این نقاشی ها انقلابی شده بودیم. هیچکس نمی پرسد چرا کورساکف نشدیم؟
http://www.dw-world.de/dw/article/0,,15584990,00.html
Post a Comment